یه جوو نی بود که خیلی خوش گل و زیبابود
معروف بود به یوسف محله {همون یوزارسییییف}، ولی ..........
فروشنده بوتیک بووود شایدم تو مزون کار میکرد
خلاصه که خیلی ناناز و ماه بود {مث خووودم
اما بازم مث همیشه هرجا که یه فاجئه بوجود میاد یه زن.... اونم زن شوهر دار!!!!
. آنقدر شهوت بر آن زن غلبه کرده بود که هر روز میرفت، پارچه میخرید و هر بار شعله شهوت او زیادتر میشد.
یک روز رفت، چند طاقه پارچه خرید و کلی بار و لباس زیر هم خریییید - شیطان هم حمایت و کمکش کرد
- گفت: من نمیتوانم بیاورم، بده شاگردت بیاورد. خودش به منزل رفت تا خود را مهیا کند.
یوسف بار ها رو اورد در خونه ، درب را زد، زن گفت: پارچهها را داخل بیاور.
همین که داخل آمد،
زن درب را بست و وایستاد جلوش ..... یکی یکی لباس هاشو در اورد... حالا یوسف هم داره دلش میره ....
زن کم کم کامل برهنه شده بود...
یه قدم .... دو قدم..... نزدیک و نزدیکتر شد.... انگشتشو گرف جلو دماغش ...... هیییییس هیچی نمیگی و ساکت!!!
والا داد میزنم وابروت رو میبرم که.....
اومد جلو تا دستشو از پیرهن یوسف گرفت.......
پسر دودل شد یه کمی هم هول ورش داشته بود تازه ..... (000) از اون لوازم بهداشتی ها هم نداشت....
اما تصور کنین چنین صحنه ایی رو......
همه چی اماده بود ... یوسف گفت بذار یه دقیقه برم سرویس و اماده شم بعد حسابی بزنیییم به تیپ و تال هم.......
یوسف رفت دستشویی و از ترس خدا و عذاب وجدان سر و صورت زیباش رو پر از مدفوع و فضولات کرد!!!!
بعد هم که اومد جلوی زن زن گفت : اه برو گمشو بیرون .....
و خدا هم برای پاداش ترک شهوت اونم فقط واسه یه بار علم تعبیر خواب و بوی همیشگی بهشتی رو به ابن سیرین اعطا کرد!!!!
از اونایی هم که تو کف موندن عذر میخواااااااااام هههههه خعلی حال میده
درضمن مریض نیستم !!
جونم هم نمیخاره !!
عمه هم ندارم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
سلنا خانوم درخواست کردن که باز هم بزارم
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=114696
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=114707
معروف بود به یوسف محله {همون یوزارسییییف}، ولی ..........
فروشنده بوتیک بووود شایدم تو مزون کار میکرد
خلاصه که خیلی ناناز و ماه بود {مث خووودم
اما بازم مث همیشه هرجا که یه فاجئه بوجود میاد یه زن.... اونم زن شوهر دار!!!!
. آنقدر شهوت بر آن زن غلبه کرده بود که هر روز میرفت، پارچه میخرید و هر بار شعله شهوت او زیادتر میشد.
یک روز رفت، چند طاقه پارچه خرید و کلی بار و لباس زیر هم خریییید - شیطان هم حمایت و کمکش کرد
- گفت: من نمیتوانم بیاورم، بده شاگردت بیاورد. خودش به منزل رفت تا خود را مهیا کند.
یوسف بار ها رو اورد در خونه ، درب را زد، زن گفت: پارچهها را داخل بیاور.
همین که داخل آمد،
زن درب را بست و وایستاد جلوش ..... یکی یکی لباس هاشو در اورد... حالا یوسف هم داره دلش میره ....
زن کم کم کامل برهنه شده بود...
یه قدم .... دو قدم..... نزدیک و نزدیکتر شد.... انگشتشو گرف جلو دماغش ...... هیییییس هیچی نمیگی و ساکت!!!
والا داد میزنم وابروت رو میبرم که.....
اومد جلو تا دستشو از پیرهن یوسف گرفت.......
پسر دودل شد یه کمی هم هول ورش داشته بود تازه ..... (000) از اون لوازم بهداشتی ها هم نداشت....
اما تصور کنین چنین صحنه ایی رو......
همه چی اماده بود ... یوسف گفت بذار یه دقیقه برم سرویس و اماده شم بعد حسابی بزنیییم به تیپ و تال هم.......
یوسف رفت دستشویی و از ترس خدا و عذاب وجدان سر و صورت زیباش رو پر از مدفوع و فضولات کرد!!!!
بعد هم که اومد جلوی زن زن گفت : اه برو گمشو بیرون .....
و خدا هم برای پاداش ترک شهوت اونم فقط واسه یه بار علم تعبیر خواب و بوی همیشگی بهشتی رو به ابن سیرین اعطا کرد!!!!
از اونایی هم که تو کف موندن عذر میخواااااااااام هههههه خعلی حال میده
درضمن مریض نیستم !!
جونم هم نمیخاره !!
عمه هم ندارم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
سلنا خانوم درخواست کردن که باز هم بزارم
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=114696
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=114707