24-03-2015، 17:48
سـاده بـودم...
خیلـی سـاده...
بـه همـه محبـت میکـردم...
بـی محـبتی ها رو زود فـرامـوش میکـردم...
اما سـادگیـم رو نـشونـه گـرفتـند...
و زمینـم زدنـد...
بخـند
اولیـن بـار بـود کـه عاشـق میـشـدم...
از هستـی م مـایـه گـذاشـتم. ..
بـه حـد مـرگ مـی پـرستـیدمـش....
فـکر میکـردم از عشـق سیـراب بشـه ... می مـونه ...!!
امـا از مـن سیـر شـد و رفـت...
خنـده دارهـ ...
بخـند
از غـرورم گـذشـتم...
التمـاس کـردم...
التـماس بـرای نرفتـنش...
الـتماس بـرای بـودنـش...
التمـاس بـرای بـا دیگـری نـرفتـنش...
امـا خنـدید و رفـت...
بخـند
کنـارم بـود...
بـا تمـام وجـود حـس کـرده بـودم کـه منـو نمیخـواد...
از نگـاهـش...
از نـگرفتـن دستـام....
از سـرم شلـوغهـ گـفتن هـای الکـی ش...
از زود شـب بخـیر گفـتن هـا و آنلايـن بـودنـش....
از جانـم نگفـتن هـاش....
آخ که ایـن آخری جـونم رو میگـرفـت ...
دنـیا رو سـرم خـراب میـشد وقـتی صـداش میـزدم و نمیـگفت جـانم....
ایـنا خنـده داره ...
بخنـد
تنهـام گـذاشت...
رفـت بـه خـاطر یـه انـدام خـوشگل تـر...
یـه رژ پـر رنگ تـر ...
امـا میـدونم هیـچ محبـتی رو پـررنـگ تـر از محـبت مـن پیـدا نمیـکنه !!!
رفـت و منـو فـروخـت...
بخـند...
بخنـد تـا معنـی حـرفام رو بـفهمی...
البتـه اگـر میتـونی بخـند...
چـون کـه اونـم بـه مـن میخنـده ...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پنجره ها چیز بدی هستند ..
نه این که واقعا بد باشند ها... نه...
گاهی خوبند؛ و گاهی بد.
بعضی روزها نگاهت در چهارچوبش قرار می گیرد و باران را نگاه می کنی...
گاهی عشقت را در آغوش می کشی و با هم، در تاریکی شب شهر را نگاه می کنید که چطور آرام آرام به خواب می رود...
خلاصه هزاران بار می شود از پنجره طلوع و غروب خورشید را نگاه کرد و لذت برد.
یا گاهی غمگین شد.
اما هیچ چیزی عذاب آورتر از این نیست که
در کنار پنجره به انتظار کسی بنشینی،
که می دانی دیگر هیچ وقت بر نمی گردد ..!!
ته اتوبوس.ان صندلی اخر.کنار شیشه
بهترین جای دنیاست
برای انکه مچاله شوی در خودت
سرت را بچسبانی به شیشه و زل بزنی به یک جای دور
و فکر کنی به چیزهایی که دوست داری…..
و فکرکنی به خاطرات….
و گاهی چشمهایت خیس شود از حضور پر رنگ یک خیال….
و یادت برود مقصدت کجاست
و دلت بخواهد که دنیا به اندازه همین گوشه ی اتوبوس
کوچک شود….و دنج و تنها….
شیشه بخار بگیرد و تو با انگشت بنویسی “اینده”
و دلت بگیرد از تصورش…..
و دیگر چشمهایت را ببندی
و تا اخرین ایستگاه در خودت گریه کنی…..!!
بهترین جای دنیاست
برای انکه مچاله شوی در خودت
سرت را بچسبانی به شیشه و زل بزنی به یک جای دور
و فکر کنی به چیزهایی که دوست داری…..
و فکرکنی به خاطرات….
و گاهی چشمهایت خیس شود از حضور پر رنگ یک خیال….
و یادت برود مقصدت کجاست
و دلت بخواهد که دنیا به اندازه همین گوشه ی اتوبوس
کوچک شود….و دنج و تنها….
شیشه بخار بگیرد و تو با انگشت بنویسی “اینده”
و دلت بگیرد از تصورش…..
و دیگر چشمهایت را ببندی
و تا اخرین ایستگاه در خودت گریه کنی…..!!
ﺁﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﺮﺍﺕ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﮐﻢ ﮐﻢ
ﺳﯿﮕﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮐﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﻨﺪ
ﮐﻢ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻧﺪ
ﮐﻢ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻨﺪ
ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺁﺭﯼ ...
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺟﺮﺍﺕ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﮐﻢ ﮐﻢ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ...
ﮐﻢ ﮐﻢ
ﺳﯿﮕﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮐﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﻨﺪ
ﮐﻢ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻧﺪ
ﮐﻢ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻨﺪ
ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺁﺭﯼ ...
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺟﺮﺍﺕ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﮐﻢ ﮐﻢ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ...
برای آمدن عجلـه نـکن
تـو دیگر برای من ،
مـثل آخریـن درخواست یک اعدامی هستـی ؛
شدن یا نشدن ات
کمـکی بـه زندگی ام نخواهد کرد . . .
تـو دیگر برای من ،
مـثل آخریـن درخواست یک اعدامی هستـی ؛
شدن یا نشدن ات
کمـکی بـه زندگی ام نخواهد کرد . . .
زن بودن کار ساده ای نیست
زن ها می توانند در اوج در اوج دلتنگی لبخند بزنند ....
آواز بخوانند ....
گل های باغچه را قلمه بزنند ....
غذای دل خواهت را تدارک ببینند
کودکانه با بچه ها بازی کنند ...
زن ها می توانند با قلبی شکسته باز هم دوستت بدارند ...
ببخشند و بخندند....
تو از طرز آرایش موهایش ...
یا رنگ لب هایش ...
لباسش ...
یا حتی حرف هایش ...
هرگز نمی توانی حدس بزنی زنی که روبرویت ایستاده دلتنگ یا دلشکسته است ...
زن بودن کار ساده ای نیست ...
و لحظههایی که برای هزارمین بار ،
بدیهای آدم ها را فراموش میکنیم ،
و برای دیداری دوباره ، گپی ساده ،
حتی یک استکان چای در خلوتی دوستانه ، جان می دهیم ..
به راستی چگونه میتوان روایتِ روح پر غوغای یک دیوانه ی همیشه عاشق را
طورِ دیگری نوشت ؟
بدیهای آدم ها را فراموش میکنیم ،
و برای دیداری دوباره ، گپی ساده ،
حتی یک استکان چای در خلوتی دوستانه ، جان می دهیم ..
به راستی چگونه میتوان روایتِ روح پر غوغای یک دیوانه ی همیشه عاشق را
طورِ دیگری نوشت ؟
آدم به خدا خیانت کرد !!
خدا غم آفرید ، تنهایی آفرید ، بغض آفرید . . .
اما راضی نشد ! کمی تامل کرد . . .
آنگاه “ عشق ” آفرید ! نفس راحتی کشید !!
انتقامش را گرفته بود از آدم . . .
اما راضی نشد ! کمی تامل کرد . . .
آنگاه “ عشق ” آفرید ! نفس راحتی کشید !!
انتقامش را گرفته بود از آدم . . .
هر شب شمــاره ات را می گیــرم...
و با کسی که تو نیستی حرف می زنم...
می خندم...
گریه می کنم...
فریاد می کشم...
هر شب . . .
صدا از صدایش در نمی آید !
می دانی؟
زن ها رسم عجیبی دارند!
همین که فراموششان کنی...
با کسی که تــــــو نیستی
درد دل می کنند !!!
زن زیبـاســت ...
چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است...
چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش..
چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت ...
و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی...
چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده
و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند...
زن زیباست...
آن زمانی که خسته از همه تُهمتها و نابرابریها باز فراموشش نمی شود؛
مادر است،
همسر است،
راحت جان است ...
زن زیباست ...
زمانی که لطافت جسم و روحش را توأمان درک کردی ...
زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی ...
زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی ...
آری زن زیبـــــاست..
کاش زندگی از آخر به اول بود
کاش زندگی از آخر به اول بود
پیر به دنیا می آمدیم
آنگاه در رخداد یک عشق جوان می شدیم
و در نیمه شبی
با نوازش های مادر آرام می مردیم...
ﻫـﯿـﭻ ﻭﻗﺖ ﺭُﮐـ ﻭ ﭘــﻮﺳــــﺖ ﮐــﻨــﺪﻩ ﺣـﺮﻑ ﻧـﺰﻥ !
ﻫـﯿـﭻ ﻭﻗﺖ ﺭُﮐـ ﻭ ﭘــﻮﺳــــﺖ ﮐــﻨــﺪﻩ ﺣـﺮﻑ ﻧـﺰﻥ !
ﭼــﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺧﺎﺻﯿﺘﺶ ﺗﻮ ﭘﻮﺳﺘﺸﻬـ
ﺧـــــﻮﺷﺤـــﺎﻝ ﺑـــــﺎﺵ (!)
ﺧـــــﻮﺷﺤـــﺎﻝ ﺑـــــﺎﺵ (!)
ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ [ ﺣــــــﺴـــــﺎﺩﺕ ] ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ... ..
ﺁﻧﮑﻪ ﭘــﺸــﺖ ﺳـــﺮﺕ [ ﺣـــــــﺮﻑ] ﻣﯿﺰﻧﺪ . ... .
ﺳـــﺎﻋــﺖ ﻫﺎﯼ ﻃــــﻮﻻﻧﯽ ﺍﺯ [ ﻣـــــﺤﺒـﻮﺏ ﺑـــﻮﺩﻧﺖ]
ﺭﻧــــﺞ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ (!)