14-02-2015، 15:08
به گزارشدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سینماخبر ،محمدعلی کشاورز از نسل طلایی تئاتر ایران بود که بهطور گروهی به سینما کوچ کردند. عزتالله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، فخری خوروش، پرویز فنیزاده، جعفر والی و بسیاری دیگر که بیشتر پس از ظهور موج نوی فیلمهای ایرانی نقشهای مهمی را در سینمای کشورمان بازی کردند، همواره گوشه چشمی هم به بازی در سریالهای تلویزیون داشتند و البته با توجه به پیشینه بارز تئاتریشان معمولا به بازی در نمایشهای تلویزیونی هم علاقه نشان میدادند. گویا از سال 1337 که تلویزیون ثابت پاسال بهعنوان مقدمهای بر تاسیس تلویزیون ملی در ایران راهاندازی شد تا چند سال تلهتئاترهایی به صورت زنده و مستقیم از تلویزیون به نمایش درمیآمد. متاسفانه این تلهتئاترها به سبب نبود یا کمبود امکانات لازم در آن سالها ضبط نمیشد و یادگاری از آنها باقی نمانده است، اما قدر مسلم آنکه نسلی که کشاورز هم به آن تعلق داشت، با همین نمایشها بیش از پیش به مردم معرفی شدند. «خودکشی»، «خانه اجارهای»، «ویلای یوکا»، «شام خصوصی»، «شیدوش و ناهید» و «مزرعههای سبز» تعدادی از این تلهتئاترها بودند.
محمدعلی کشاورز قبل از انقلاب با کارگردانی مشترک سریال مشهور و پربیننده «خانه قمرخانم» که خودش در آن بازی نکرد، نخستین حضورش را در زمینه مجموعههای تلویزیونی اعلام کرد. در ادامه در سریال «آلاخون والاخون» فقط بهعنوان کارگردان هنری فعالیت کرد و به موازات اینها بازی در آثار دیگران را هم پی گرفت که «دایی جان ناپلئون» اثر پرمخاطبش بود.
پس از انقلاب، کشاورز جزو معدود بازیگران شناختهشده قدیمی بود که با تکیه بر پشتوانه تئاتری و حضورش در فیلمهای برتر موج نو توانست مجوز تداوم فعالیت در تلویزیون و سینما را دریافت کند. او با «سربداران» نخستین حضورش را در «سیما» اعلام کرد. سپس بلافاصله «افسانه سلطان و شبان» از او به نمایش درآمد و در ادامه نیز «گرگها»، «هزاردستان»، «پدرسالار»، «کهنهسوار»، «روشنتر از خاموشی» و بقیه آثارش شامل نمایشهایی مثل «پاتلن وکیل» از راه رسیدند و حسابی او را در دل مردم جای دادند.
در قامت خواجه قشیری
شاید تا قبل از پدرسالار، کمتر دیده میشد که کشاورز برخلاف همنسلان مشهورش مشایخی، نصیریان و رشیدی (انتظامی کمتر در سریالها بازی میکرد) نقش نخست مجموعههای تلویزیونی را به عهده بگیرد، اما با وجود هنرمندیاش در ایفای نقشهای کمحجمتری که در کنار این بازیگران به او سپرده میشد، همواره به چشم میآمد. در سربداران (سالهای نمایش: 1362 تا 1363)، نقش خواجه قشیری را بازی کرد؛ بزرگ اعیان نیشابور که تا قسمتهای پایانی سریال، خارج از حکومت مغولان و به شکلی مردمی اداره میشد. قشیری میکوشد از طریق دیدار و ارتباط با محمد هندو، وزیر ایرانی سلطان ابوسعید مغول اما در گذشته که خود داعیه حکومت دارد، از میان راههای موجود لااقل با یک ایرانی متحد شود. او نیمنگاهی هم به قیام سربداران دارد و در پی اتحاد این دو گروه با همدیگر نیز هست، اما سرانجام در چنگال ارغون شاه مغول و سپاهیانش اسیر میشود و به دار میآویزندش. کارگردان (محمدعلی نجفی) با تکیه بر خوشسیما بودن کشاورز و گریم خوبش در این نقش میکوشد تا از خواجه قشیری کاراکتری بسازد که از دید بیننده سریال، جایی در میانه آدمهای بد داستان (طوغای، قاضی شارح، ارغون شاه و ...) و شخصیتهای مثبت (حسن جوری، فاطمه و خیل سربداران خراسان) داشته باشد. قشیری آدمی است دست و دلباز که راه به راه و جابهجا «انعام» میدهد (برای قدرت، خرج میکند) و بیش از همه میکوشد خود را مردمدار جلوه دهد. شاید اگر این نقش به بازیگر دیگری سپرده میشد در مرز مثبت یا منفی بودن به کفه دوم درمیغلتید، اما کشاورز با حضور و سیمایش از خواجه قشیری نقشی ساخت که هنگام مرگش بیننده را تا حدی متأثر میکند. در سربداران، تماشاگر همیشگی فیلمهای این بازیگر در سینما که معمولا به شنیدن صدای دوبلور روی چهره کشاورز عادت کرده بود (شاید بجز «شطرنج باد» که فقط نمایشی جشنوارهای و محدود داشت)، با صدای خوب خودش روبهرو شد. صدایی بم، مردانه و پرطنین که از قضا به کاراکتر قشیری خیلی میآمد. از آن پس در سریالها و نمایشهای تلویزیونی و فیلمهایی که به رسم جدید آن روزگار دارای ضبط صدا در سر صحنه بودند، کشاورز با صدای خودش نیز دیده شد و در دلها ماند. هرچند دوبلورهای ارجمندی مثل زندهیاد احمد رسولزاده (در پدرسالار و بیشتر فیلمهای دوبله شده این بازیگر) و منوچهر اسماعیلی (در هزاردستان و فیلم مادر که این یکی هم بارها از تلویزیون پخش شده) برای کشاورز و نقشهایش زحمت زیادی کشیدند و چیزی کم نگذاشتند.
چندی پیش که رسولزاده درگذشت، کشاورز دربارهاش گفته بود: «او مرد کاملا هنرمندی بود که علاوه بر اینکه در کارش فرهیختگی پیشه میکرد، در میان همکاران نیز محبوب و در کار خود استاد بود. برای من و بچههای اداره تئاتر آنچه از او به چشم میآمد، نجابتش بود. بیش از هر چیز دیگری باید بگویم این مرد یک انسان صد درصد ایرانی بود همیشه بهعنوان یک گوینده و یک رهبر گروه کار میکرد و من شانسی که داشتم، این بود که او به جایم صحبت میکرد. زمانی که ما از تئاتر به سینما آمده بودیم، هنوز نمیدانستیم چگونه لبهایمان را با حرفزدن تکان بدهیم و این رسولزاده بود که بهعنوان یکی از بهترین دوبلورها در کنار ما حضور داشت. رسولزاده در پدرسالار بسیار عالی حس مرا به تماشاگر منتقل میکرد. تمام لحظههایی که باهم کار کردیم و او صدای مرا دوبله کرد، با یکدیگر همحس بودیم. موقع کار، همیشه از آن حال و هوایی صحبت میکردیم که چگونه در ایفای کاراکتر، حس بگیریم.»
همدلی با شرارت
در افسانه سلطان و شبان باز هم کشاورز نقشی فرعی بازی کرد. «خوابگزار اعظم» باز هم نقشی شبه تاریخی، اما در اصل افسانهای بود که فرصتی تازه برای او و تماشاگران پدید آورد تا این هنرنمایی را شاهد باشند. طبق آن گفته مشهور، که در بازیگری نقش کوچک وجود ندارد، فقط بازیگر کوچک وجود دارد.
کشاورز اینجا نقشش بیشتر به منفی بودن تنه میزد، اما باز هم رگههایی از خوبی و درایت را در رفتار و گفتار همین کاراکتر میشد دید؛ مثل آنجا که وقتی سلطان، خوابگزار را برای تعبیر خواب آشفته و در اصل، کابوسی که دیده احضار میکند و خوابگزار ابتدا از نام و نشان نخستین کسی که این کابوس را تاویل کرده، میپرسد؛ این شخص کسی نبوده جز «سامندر» که خوابگزار، او را استاد و راهنمای خودش میخواند و به گفتههایش احترام میگذارد.
غافلگیری بزرگ
دومین یا شاید سومین قسمت از سریال ماندگار هزاردستان با یک غافلگیری اساسی همراه بود. جایی که برای انجام یک دستبرد مصلحتی و «بهفرموده»، هنگام نمایش فیلم «دختر لر» در سینمایی در ابتدای خیابان لالهزار، «شعبان» و نوچههایش قرار است دعوایی زرگری و ساختگی راه بیندازند و در این شلوغیها کسی به بانویی نزدیک شود و گردنبندی را که به اشتباه از گلوی او سردرآورده به چنگ آورند!
نمای معرفی شعبان و یارانش هر بینندهای را میخکوب میکرد. شعبان میگفت: «حسینی... حسنی... مملی...!» و نوچهها بلافاصله جواب میدادند: «بله اوستا؟!...»
شاید تماشاگری که مرز جوانی یا دستکم نوجوانی را گذرانده بود، پیش از آن با جاهلهای دروغین فیلمفارسی روبهرو شده و «چشمههای کمرنگی از شخصیت آنها را بر پرده دیده بود، اما تصویری که زندهیاد حاتمی در قامت شعبان و دور و بریهایش به نمایش گذاشت، قبل و حتی 27 سال پس از نمایش هزاردستان (تا امروز) نیز بدیل و همتایی نداشته است. کشاورز و حاتمی براستی برای آفرینش این نقش سنگ تمام گذاشته و شاهکار کرده بودند. شعبان در دو دوره «اواخر جوانی و شروع میانسالی» و «پیری» در هزاردستان حضور مییافت. طبق رسم معمول در بیشتر آثار حاتمی گریم طراحی لباس نقش شعبان در هر دو زمان، به تکامل شخصیت او بسیار کمک میکرد. میماند بازی کشاورز که واقعا معلوم نیست چگونه به چنین درک و اجرایی از این کاراکتر رسیده است. هرچند او بارها نشان داده که بازیگر بزرگ و قابلی است و چنین پرسشهایی نمیتواند محلی از اعراب پیدا کند. در نهایت هم صدایی همچون موم نرم و البته در حد اعلای توانایی بهسان منوچهر اسماعیلی بزرگ بر چهره این نقش نشست و هزاردستان را به برگ زرینی در کارنامه کشاورز و بقیه بازیگران و سازندگان این سریال بدل کرد.
نکته جالب، تبدیل شدن شعبان در جامعه و میان بینندگانش به کاراکتری محبوب بود. به حدی که وقتی در یکی از قسمتهای پایانی سریال او توسط مفتش ششانگشتی (با بازی داوود رشیدی) کشته شد و اعلامیه دیواری مراسم ترحیمش را در بطن داستان سریال دیدیم، آدمهای ظریفی در کوچه و بازار این اعلامیه را بازسازی و چاپ کردند و پشت شیشه مغازهها در انظار آن را نصب کردند تا باعث تداوم محبوبیت این نقش و بازیگرش شوند. بیگمان محبوبیت همیشگی کشاورز در این مقبولیت نیز ایفای نقش کرد. مردم این نقش را جدای از شرارتهایش و اینکه مثل گوسفند، آدم سرمیبرید در همین جایگاه کاریکاتوری پذیرفتند؛ نه اینکه با کارهایش موافق باشند. لایه زیرین این محبوبیت، همانا حضور بازیگری بزرگ در پس نقش بود. درواقع مردم با تجلیلهای خودجوش خود از «شعبان استخوانی» ناخودآگاه داشتند تواناییهای آفریننده این نقش را میستودند.
کشاورز جایی در اینباره گفته است: «به این دلیل نقش شعبان را پذیرفتم که تجربهای جالب به نظر میآمد. از این نظر که او تنها زور داشت و عقلی در سرش نبود. به همین علت آفریدنش بسیار وسوسهانگیز بود. یادم است که نزدیک به یک ماه فقط در مورد این شخصیت مطالعه کردم، به مسافرت رفتم، برخی محلههای جنوب شهر را از نزدیک دیدم و با آدمهای آنجا همصحبت شدم، در نحوه بیانشان دقت کردم و حرکاتشان را به ذهنم سپردم. همه اینها بعدها در حین کار بسیار کمکم کرد و توانستم در قالب این نقش فرو بروم. موقع کار هم گریم من حدود 4 ساعت طول میکشید. من ابتدا نظرم را با گریمور در میان گذاشتم و بعد با حاتمی. به هر حال این گریم، فوقالعاده سنگین بود و پس از پایان تصویربرداری، هر بار پوستم کنده میشد تا این گریم پرحجم را از چهرهام پاک کنم. پس از پاک کردن صورتم، سوزش وحشتناکی در اطراف چشمم شروع میشد و روی پیشانی و اطراف صورتم و در نهایت ملتهب میشد.»
سینماخبر ،محمدعلی کشاورز از نسل طلایی تئاتر ایران بود که بهطور گروهی به سینما کوچ کردند. عزتالله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، فخری خوروش، پرویز فنیزاده، جعفر والی و بسیاری دیگر که بیشتر پس از ظهور موج نوی فیلمهای ایرانی نقشهای مهمی را در سینمای کشورمان بازی کردند، همواره گوشه چشمی هم به بازی در سریالهای تلویزیون داشتند و البته با توجه به پیشینه بارز تئاتریشان معمولا به بازی در نمایشهای تلویزیونی هم علاقه نشان میدادند. گویا از سال 1337 که تلویزیون ثابت پاسال بهعنوان مقدمهای بر تاسیس تلویزیون ملی در ایران راهاندازی شد تا چند سال تلهتئاترهایی به صورت زنده و مستقیم از تلویزیون به نمایش درمیآمد. متاسفانه این تلهتئاترها به سبب نبود یا کمبود امکانات لازم در آن سالها ضبط نمیشد و یادگاری از آنها باقی نمانده است، اما قدر مسلم آنکه نسلی که کشاورز هم به آن تعلق داشت، با همین نمایشها بیش از پیش به مردم معرفی شدند. «خودکشی»، «خانه اجارهای»، «ویلای یوکا»، «شام خصوصی»، «شیدوش و ناهید» و «مزرعههای سبز» تعدادی از این تلهتئاترها بودند.
محمدعلی کشاورز قبل از انقلاب با کارگردانی مشترک سریال مشهور و پربیننده «خانه قمرخانم» که خودش در آن بازی نکرد، نخستین حضورش را در زمینه مجموعههای تلویزیونی اعلام کرد. در ادامه در سریال «آلاخون والاخون» فقط بهعنوان کارگردان هنری فعالیت کرد و به موازات اینها بازی در آثار دیگران را هم پی گرفت که «دایی جان ناپلئون» اثر پرمخاطبش بود.
پس از انقلاب، کشاورز جزو معدود بازیگران شناختهشده قدیمی بود که با تکیه بر پشتوانه تئاتری و حضورش در فیلمهای برتر موج نو توانست مجوز تداوم فعالیت در تلویزیون و سینما را دریافت کند. او با «سربداران» نخستین حضورش را در «سیما» اعلام کرد. سپس بلافاصله «افسانه سلطان و شبان» از او به نمایش درآمد و در ادامه نیز «گرگها»، «هزاردستان»، «پدرسالار»، «کهنهسوار»، «روشنتر از خاموشی» و بقیه آثارش شامل نمایشهایی مثل «پاتلن وکیل» از راه رسیدند و حسابی او را در دل مردم جای دادند.
در قامت خواجه قشیری
شاید تا قبل از پدرسالار، کمتر دیده میشد که کشاورز برخلاف همنسلان مشهورش مشایخی، نصیریان و رشیدی (انتظامی کمتر در سریالها بازی میکرد) نقش نخست مجموعههای تلویزیونی را به عهده بگیرد، اما با وجود هنرمندیاش در ایفای نقشهای کمحجمتری که در کنار این بازیگران به او سپرده میشد، همواره به چشم میآمد. در سربداران (سالهای نمایش: 1362 تا 1363)، نقش خواجه قشیری را بازی کرد؛ بزرگ اعیان نیشابور که تا قسمتهای پایانی سریال، خارج از حکومت مغولان و به شکلی مردمی اداره میشد. قشیری میکوشد از طریق دیدار و ارتباط با محمد هندو، وزیر ایرانی سلطان ابوسعید مغول اما در گذشته که خود داعیه حکومت دارد، از میان راههای موجود لااقل با یک ایرانی متحد شود. او نیمنگاهی هم به قیام سربداران دارد و در پی اتحاد این دو گروه با همدیگر نیز هست، اما سرانجام در چنگال ارغون شاه مغول و سپاهیانش اسیر میشود و به دار میآویزندش. کارگردان (محمدعلی نجفی) با تکیه بر خوشسیما بودن کشاورز و گریم خوبش در این نقش میکوشد تا از خواجه قشیری کاراکتری بسازد که از دید بیننده سریال، جایی در میانه آدمهای بد داستان (طوغای، قاضی شارح، ارغون شاه و ...) و شخصیتهای مثبت (حسن جوری، فاطمه و خیل سربداران خراسان) داشته باشد. قشیری آدمی است دست و دلباز که راه به راه و جابهجا «انعام» میدهد (برای قدرت، خرج میکند) و بیش از همه میکوشد خود را مردمدار جلوه دهد. شاید اگر این نقش به بازیگر دیگری سپرده میشد در مرز مثبت یا منفی بودن به کفه دوم درمیغلتید، اما کشاورز با حضور و سیمایش از خواجه قشیری نقشی ساخت که هنگام مرگش بیننده را تا حدی متأثر میکند. در سربداران، تماشاگر همیشگی فیلمهای این بازیگر در سینما که معمولا به شنیدن صدای دوبلور روی چهره کشاورز عادت کرده بود (شاید بجز «شطرنج باد» که فقط نمایشی جشنوارهای و محدود داشت)، با صدای خوب خودش روبهرو شد. صدایی بم، مردانه و پرطنین که از قضا به کاراکتر قشیری خیلی میآمد. از آن پس در سریالها و نمایشهای تلویزیونی و فیلمهایی که به رسم جدید آن روزگار دارای ضبط صدا در سر صحنه بودند، کشاورز با صدای خودش نیز دیده شد و در دلها ماند. هرچند دوبلورهای ارجمندی مثل زندهیاد احمد رسولزاده (در پدرسالار و بیشتر فیلمهای دوبله شده این بازیگر) و منوچهر اسماعیلی (در هزاردستان و فیلم مادر که این یکی هم بارها از تلویزیون پخش شده) برای کشاورز و نقشهایش زحمت زیادی کشیدند و چیزی کم نگذاشتند.
چندی پیش که رسولزاده درگذشت، کشاورز دربارهاش گفته بود: «او مرد کاملا هنرمندی بود که علاوه بر اینکه در کارش فرهیختگی پیشه میکرد، در میان همکاران نیز محبوب و در کار خود استاد بود. برای من و بچههای اداره تئاتر آنچه از او به چشم میآمد، نجابتش بود. بیش از هر چیز دیگری باید بگویم این مرد یک انسان صد درصد ایرانی بود همیشه بهعنوان یک گوینده و یک رهبر گروه کار میکرد و من شانسی که داشتم، این بود که او به جایم صحبت میکرد. زمانی که ما از تئاتر به سینما آمده بودیم، هنوز نمیدانستیم چگونه لبهایمان را با حرفزدن تکان بدهیم و این رسولزاده بود که بهعنوان یکی از بهترین دوبلورها در کنار ما حضور داشت. رسولزاده در پدرسالار بسیار عالی حس مرا به تماشاگر منتقل میکرد. تمام لحظههایی که باهم کار کردیم و او صدای مرا دوبله کرد، با یکدیگر همحس بودیم. موقع کار، همیشه از آن حال و هوایی صحبت میکردیم که چگونه در ایفای کاراکتر، حس بگیریم.»
همدلی با شرارت
در افسانه سلطان و شبان باز هم کشاورز نقشی فرعی بازی کرد. «خوابگزار اعظم» باز هم نقشی شبه تاریخی، اما در اصل افسانهای بود که فرصتی تازه برای او و تماشاگران پدید آورد تا این هنرنمایی را شاهد باشند. طبق آن گفته مشهور، که در بازیگری نقش کوچک وجود ندارد، فقط بازیگر کوچک وجود دارد.
کشاورز اینجا نقشش بیشتر به منفی بودن تنه میزد، اما باز هم رگههایی از خوبی و درایت را در رفتار و گفتار همین کاراکتر میشد دید؛ مثل آنجا که وقتی سلطان، خوابگزار را برای تعبیر خواب آشفته و در اصل، کابوسی که دیده احضار میکند و خوابگزار ابتدا از نام و نشان نخستین کسی که این کابوس را تاویل کرده، میپرسد؛ این شخص کسی نبوده جز «سامندر» که خوابگزار، او را استاد و راهنمای خودش میخواند و به گفتههایش احترام میگذارد.
غافلگیری بزرگ
دومین یا شاید سومین قسمت از سریال ماندگار هزاردستان با یک غافلگیری اساسی همراه بود. جایی که برای انجام یک دستبرد مصلحتی و «بهفرموده»، هنگام نمایش فیلم «دختر لر» در سینمایی در ابتدای خیابان لالهزار، «شعبان» و نوچههایش قرار است دعوایی زرگری و ساختگی راه بیندازند و در این شلوغیها کسی به بانویی نزدیک شود و گردنبندی را که به اشتباه از گلوی او سردرآورده به چنگ آورند!
نمای معرفی شعبان و یارانش هر بینندهای را میخکوب میکرد. شعبان میگفت: «حسینی... حسنی... مملی...!» و نوچهها بلافاصله جواب میدادند: «بله اوستا؟!...»
شاید تماشاگری که مرز جوانی یا دستکم نوجوانی را گذرانده بود، پیش از آن با جاهلهای دروغین فیلمفارسی روبهرو شده و «چشمههای کمرنگی از شخصیت آنها را بر پرده دیده بود، اما تصویری که زندهیاد حاتمی در قامت شعبان و دور و بریهایش به نمایش گذاشت، قبل و حتی 27 سال پس از نمایش هزاردستان (تا امروز) نیز بدیل و همتایی نداشته است. کشاورز و حاتمی براستی برای آفرینش این نقش سنگ تمام گذاشته و شاهکار کرده بودند. شعبان در دو دوره «اواخر جوانی و شروع میانسالی» و «پیری» در هزاردستان حضور مییافت. طبق رسم معمول در بیشتر آثار حاتمی گریم طراحی لباس نقش شعبان در هر دو زمان، به تکامل شخصیت او بسیار کمک میکرد. میماند بازی کشاورز که واقعا معلوم نیست چگونه به چنین درک و اجرایی از این کاراکتر رسیده است. هرچند او بارها نشان داده که بازیگر بزرگ و قابلی است و چنین پرسشهایی نمیتواند محلی از اعراب پیدا کند. در نهایت هم صدایی همچون موم نرم و البته در حد اعلای توانایی بهسان منوچهر اسماعیلی بزرگ بر چهره این نقش نشست و هزاردستان را به برگ زرینی در کارنامه کشاورز و بقیه بازیگران و سازندگان این سریال بدل کرد.
نکته جالب، تبدیل شدن شعبان در جامعه و میان بینندگانش به کاراکتری محبوب بود. به حدی که وقتی در یکی از قسمتهای پایانی سریال او توسط مفتش ششانگشتی (با بازی داوود رشیدی) کشته شد و اعلامیه دیواری مراسم ترحیمش را در بطن داستان سریال دیدیم، آدمهای ظریفی در کوچه و بازار این اعلامیه را بازسازی و چاپ کردند و پشت شیشه مغازهها در انظار آن را نصب کردند تا باعث تداوم محبوبیت این نقش و بازیگرش شوند. بیگمان محبوبیت همیشگی کشاورز در این مقبولیت نیز ایفای نقش کرد. مردم این نقش را جدای از شرارتهایش و اینکه مثل گوسفند، آدم سرمیبرید در همین جایگاه کاریکاتوری پذیرفتند؛ نه اینکه با کارهایش موافق باشند. لایه زیرین این محبوبیت، همانا حضور بازیگری بزرگ در پس نقش بود. درواقع مردم با تجلیلهای خودجوش خود از «شعبان استخوانی» ناخودآگاه داشتند تواناییهای آفریننده این نقش را میستودند.
کشاورز جایی در اینباره گفته است: «به این دلیل نقش شعبان را پذیرفتم که تجربهای جالب به نظر میآمد. از این نظر که او تنها زور داشت و عقلی در سرش نبود. به همین علت آفریدنش بسیار وسوسهانگیز بود. یادم است که نزدیک به یک ماه فقط در مورد این شخصیت مطالعه کردم، به مسافرت رفتم، برخی محلههای جنوب شهر را از نزدیک دیدم و با آدمهای آنجا همصحبت شدم، در نحوه بیانشان دقت کردم و حرکاتشان را به ذهنم سپردم. همه اینها بعدها در حین کار بسیار کمکم کرد و توانستم در قالب این نقش فرو بروم. موقع کار هم گریم من حدود 4 ساعت طول میکشید. من ابتدا نظرم را با گریمور در میان گذاشتم و بعد با حاتمی. به هر حال این گریم، فوقالعاده سنگین بود و پس از پایان تصویربرداری، هر بار پوستم کنده میشد تا این گریم پرحجم را از چهرهام پاک کنم. پس از پاک کردن صورتم، سوزش وحشتناکی در اطراف چشمم شروع میشد و روی پیشانی و اطراف صورتم و در نهایت ملتهب میشد.»