از پدرم پرسیدم برای چی انقلاب کردید
پاسخ داد: برای اسلام.
گفتم: مگه اون زمان نماز نمی خوندی؟
گفت: چرا ولی باید برای شاه و درباریانش هم تعظیم میکردیم.
گفتم: مگه مسجد نمی رفتی؟
گفت: چرا ولی مسجد بروی و به فرمان صاحبخانه عملنکنی چه فایده؟
گفتم: مگه محرم تکیه و دسته نبود؟
گفت: بود ولی برای عزاداری کسی بود که با 72 نفربه جنگ 30000 نفر رفت که تسلیم زور نشه
گفتم: مگه زنت حجاب نداشت؟
گفت: داشت اما از ایمان خودش بود وگرنه رضا بازور و محمدرضا با کاواره تمام تلاش خودشون رو برای برداشتن چادر از سر زنم کردن.
گفتم: مگه نزول بد نبود؟
گفت: با تقوای مردم چرا اما با قانون شاه نه.
گفتم: مگه ناموس محلتون حرمت نداشت؟
گفت: همون که تو کاواره تو بغل مردا، مست بود؟
گفتم: مگه صدای اذان از رادیو پخش نمی شد؟
گفت: زمان معاویه هم بر منابر مساجد اذان میگفتند.
کمی فکر کردم.
پرسیدم: شاه بد بود؟
پاسخ داد: آری
پرسیدم: انقلاب خوب بود؟
پاسخ داد: آری
گفتم: پس چرا بعد از انقلاب پول من به جیبآخوندها رفت؟
گفت: آخر هفته می ریم قم تا از نزدیک جیبآخوندها را ببینی.
گفتم: چرا باید صدها نفر در سال های اوایلانقلاب اعدام شوند؟
گفت: عمویت یکی از 4000 نفری بود که در 17شهریور ما را ترک کرد.
گفتم: قبلا فساد تو کاواره ها بود ولی الآنخیابان ها را برداشته.
گفت: فساد قبلا با مجوز حکومت بود اما الآن مجازات دارد.
دیگر چیزی نتوانستم بگویم.
خود را در آغوش پدرم انداختم، دستش را بوسیدم وگفتم: ممنونم پدر.
گفت: اگر انقلاب نمی کردیم الآن باید دست پسرشاه را می بوسیدی.
گفتم: من حقایق را به فرزندانم خواهم گفت،همانطور که شما به من گفتید.
از حماس و حزب الله خواهم گفت، از احمدی روشنخواهم گفت، از سردار سلیمانیان خواهم گفت، از آنهایی خواهم گفت که جنگیدند تا من در آسایش باشم، از همکلاسی هایم خواهم گفت که تا دیروز به حجاب اعتقادی نداشتند ولی اکنون چادرشان کنار نمی رود...
من حقایق را خواهم گفت...
پاسخ داد: برای اسلام.
گفتم: مگه اون زمان نماز نمی خوندی؟
گفت: چرا ولی باید برای شاه و درباریانش هم تعظیم میکردیم.
گفتم: مگه مسجد نمی رفتی؟
گفت: چرا ولی مسجد بروی و به فرمان صاحبخانه عملنکنی چه فایده؟
گفتم: مگه محرم تکیه و دسته نبود؟
گفت: بود ولی برای عزاداری کسی بود که با 72 نفربه جنگ 30000 نفر رفت که تسلیم زور نشه
گفتم: مگه زنت حجاب نداشت؟
گفت: داشت اما از ایمان خودش بود وگرنه رضا بازور و محمدرضا با کاواره تمام تلاش خودشون رو برای برداشتن چادر از سر زنم کردن.
گفتم: مگه نزول بد نبود؟
گفت: با تقوای مردم چرا اما با قانون شاه نه.
گفتم: مگه ناموس محلتون حرمت نداشت؟
گفت: همون که تو کاواره تو بغل مردا، مست بود؟
گفتم: مگه صدای اذان از رادیو پخش نمی شد؟
گفت: زمان معاویه هم بر منابر مساجد اذان میگفتند.
کمی فکر کردم.
پرسیدم: شاه بد بود؟
پاسخ داد: آری
پرسیدم: انقلاب خوب بود؟
پاسخ داد: آری
گفتم: پس چرا بعد از انقلاب پول من به جیبآخوندها رفت؟
گفت: آخر هفته می ریم قم تا از نزدیک جیبآخوندها را ببینی.
گفتم: چرا باید صدها نفر در سال های اوایلانقلاب اعدام شوند؟
گفت: عمویت یکی از 4000 نفری بود که در 17شهریور ما را ترک کرد.
گفتم: قبلا فساد تو کاواره ها بود ولی الآنخیابان ها را برداشته.
گفت: فساد قبلا با مجوز حکومت بود اما الآن مجازات دارد.
دیگر چیزی نتوانستم بگویم.
خود را در آغوش پدرم انداختم، دستش را بوسیدم وگفتم: ممنونم پدر.
گفت: اگر انقلاب نمی کردیم الآن باید دست پسرشاه را می بوسیدی.
گفتم: من حقایق را به فرزندانم خواهم گفت،همانطور که شما به من گفتید.
از حماس و حزب الله خواهم گفت، از احمدی روشنخواهم گفت، از سردار سلیمانیان خواهم گفت، از آنهایی خواهم گفت که جنگیدند تا من در آسایش باشم، از همکلاسی هایم خواهم گفت که تا دیروز به حجاب اعتقادی نداشتند ولی اکنون چادرشان کنار نمی رود...
من حقایق را خواهم گفت...