رآوی ات دست برد در قصه
از کنآرت کنآر زد خود رآ
عشق پآندآی کوچک من بود
از درخت تو دآر زد خود رآ
از کنآرت کنآر زد خود رآ
عشق پآندآی کوچک من بود
از درخت تو دآر زد خود رآ
|
مشاعره (نسخه دوم) |
|||||||||||||||||||||||||||||
رآوی ات دست برد در قصه
از کنآرت کنآر زد خود رآ عشق پآندآی کوچک من بود از درخت تو دآر زد خود رآ
21-01-2015، 8:57
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاده مشکل ها من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت، دانستم که عشق از پرده ی عترت برون آرد زلیخا را
آن که سوآر بود بعد شدیدا پیآده شد..
انگآر به بیمآری سختی دچار بود !!.. که توی قلب و مغزش.. [ او مغز دآشت ؟] خب.. !! فرض میکنیم .. [ که چی..؟.. که دچار بود..؟.. ]
21-01-2015، 10:37
دانه پاشیدم و هربار نشستم به کمین
سادگی کردی و از دام پریدی بــه درک نوشدارو شدی اما بــه گمانم قدری دیر بالای سرکشته رسیدی به درک...
21-01-2015، 10:42
کسی کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد .....سعادت همدم او گشت و دولت هم نشین دارد
21-01-2015، 10:46
دوست دارم دلم میگیره بی تو بی هوا///هر لحظه قلب من میشکنه بی تو بی صدا
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دورنگی و جفای ساکنان خاک
کـــه به سلامتـــی سالهـــآی دربـــدری
کـــه به سلامتـــی تـــــو !!.. که رآهی سفری صـــدآی گـــریـــه ی من پشت سالهــآ غـــم بود صدآی متـــه مـــی آمد که توی مغـــزم بود
21-01-2015، 11:22
دامن زدم به خون که بدست آورم تو را
این دست ها به دامن من گیـر داده اند گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم اینجا به دل سپردن من گیر داده اند
دارم یواش .. واش .. از هوش می .. ر .. ر..
پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست هی دست.. دست میکنی و من که مرده ام !!.. مردی که نیست خسته شده از هرآنچه هست
| |||||||||||||||||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|