16-12-2014، 17:06
دیگه از دست تو ترانه هات خسته شدم
دیگه از شنیدن رنگ صدات خسته شدم
چه جوری بگم هنوز خیلی دوست دارم ولی
انگار از بیشتر از این بودن باهات خسته شدم
منی که عمرم و زندگیم تو چشمای تو بود
باورت نمیشه که از رنگ چشات خسته شدم
انقدر نگام کردی که دیگه زد به سرم
از اون آتیش خوابیده تو نگات خسته شدم
تو به من می گی بی انصافی و حق داری بگی
با کدوم بهونه بنویسم برات خسته شدم
انقد آب و هوا برام عوض کردی که من
آخر از دست همون آب و هوات خسته شدم
گفتم این کار و نکن کردی و رفتی و ببین
دیدی آخر از تموم اون کارا ت خسته شدم
حرفات انگار دیگه روی دل من نمی شینه
انقدر عوض شدی که من به جات خسته شدم
شب و روزات مث روز و شبای قدیم نبود
از دست تفاوت روز و شبات خسته شدم
دیگه فرقی نداره پیشت باشم یا نباشم
تو یه بی تفاوتی، من از فضات خسته شدم
دوس داری بری، برو، دلت می خواد باشی بمون
من که از تمام حرفات و تصمیمات خسته شدم
یه روزی غریبه ای، یه روز آشنا، من از
بازی زشت غریب آشنات خسته شدم
تو چی فکر کردی خیال کردی من عاشق می مونم
من از این فکرای غرق ادعات خسته شدم
واسه تو حتی دیگه شبا دعا نمیکنم
راستشو بخوای دیگه من از دعات خسته شدم
من شکایت تو رو به کی کنم؟ برم کجا؟
به جون خودت قسم نه، به خدات خسته شدم
چه قدر ببخشمت من دیگه چیزی ندارم
به خدا از دس این همه خطات خسته شدم
روزی صد تا غم و غصه توی قلبم میذاری
منم آدمم از این درد و بلات خسته شدم
انقدر واست می میرم واسه من تب می کنی؟
حق دارم از این دل بی اعتنات خسته شدم
تو خودت منو نخواستی، من گناهی ندارم
از دس اون چشای دور از وفات خسته شدم
شعر اینجوری نوشتم کسی با خبر نشه
مثلا من از تو و خاطره هات خسته شدم
کی می دونه تو پشیمون شدی و نوشتی که
حتی از دیدن عکس و هدیه هات خسته شدم
ای خدا، اینو فقط من و تو اون می دونیم
نشونم بده یه جور راه نجات، خسته شدم
دیگه از شنیدن رنگ صدات خسته شدم
چه جوری بگم هنوز خیلی دوست دارم ولی
انگار از بیشتر از این بودن باهات خسته شدم
منی که عمرم و زندگیم تو چشمای تو بود
باورت نمیشه که از رنگ چشات خسته شدم
انقدر نگام کردی که دیگه زد به سرم
از اون آتیش خوابیده تو نگات خسته شدم
تو به من می گی بی انصافی و حق داری بگی
با کدوم بهونه بنویسم برات خسته شدم
انقد آب و هوا برام عوض کردی که من
آخر از دست همون آب و هوات خسته شدم
گفتم این کار و نکن کردی و رفتی و ببین
دیدی آخر از تموم اون کارا ت خسته شدم
حرفات انگار دیگه روی دل من نمی شینه
انقدر عوض شدی که من به جات خسته شدم
شب و روزات مث روز و شبای قدیم نبود
از دست تفاوت روز و شبات خسته شدم
دیگه فرقی نداره پیشت باشم یا نباشم
تو یه بی تفاوتی، من از فضات خسته شدم
دوس داری بری، برو، دلت می خواد باشی بمون
من که از تمام حرفات و تصمیمات خسته شدم
یه روزی غریبه ای، یه روز آشنا، من از
بازی زشت غریب آشنات خسته شدم
تو چی فکر کردی خیال کردی من عاشق می مونم
من از این فکرای غرق ادعات خسته شدم
واسه تو حتی دیگه شبا دعا نمیکنم
راستشو بخوای دیگه من از دعات خسته شدم
من شکایت تو رو به کی کنم؟ برم کجا؟
به جون خودت قسم نه، به خدات خسته شدم
چه قدر ببخشمت من دیگه چیزی ندارم
به خدا از دس این همه خطات خسته شدم
روزی صد تا غم و غصه توی قلبم میذاری
منم آدمم از این درد و بلات خسته شدم
انقدر واست می میرم واسه من تب می کنی؟
حق دارم از این دل بی اعتنات خسته شدم
تو خودت منو نخواستی، من گناهی ندارم
از دس اون چشای دور از وفات خسته شدم
شعر اینجوری نوشتم کسی با خبر نشه
مثلا من از تو و خاطره هات خسته شدم
کی می دونه تو پشیمون شدی و نوشتی که
حتی از دیدن عکس و هدیه هات خسته شدم
ای خدا، اینو فقط من و تو اون می دونیم
نشونم بده یه جور راه نجات، خسته شدم