20-11-2014، 7:45
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
.
.
.
.
نالد به حال زار من امشب سه تار من
این مایه تسلی شبهای تار من
.
.
.
.
نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار
با غم عشق زاده و با غم عشق داده جان
.
.
.
.
چه الفتی است میان من و سر زلفش
که عمر من همه در پیچ و تاب می گذرد
.
.
.
.
طفل بودم
دزدکی پیر و علیلم ساختند
.
.
.
.
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
.
.
.
.
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
.
.
.
.
ای مرگ بیا که زندگی مارا کشت
.
.
.
.
دیگران را اگر از ما خبری نیست، چه باک
نازنینا، تو چرا بی خبر از ما شده ای
.
.
.
.
جسم قبرو جامه قبرو خانه قبر
باز لفظ زندگان همراه ماست
.
.
.
.
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
روم به شهر خود و شهریار خود باشم
.
.
.
.
جز تو ام، نیست نظر جانب دیگر، چه شود
گر کنی سوی من از مهر، نگاهی، گاهی
.
.
.
.
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می خورد
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
.
.
.
.
صید خونین خزیده به شکاف سنگم
که نفس با نفسم با سگ صیاد هنوز
.
.
.
.
دیگران را اگر از ما خبری نیست، چه باک
نازنینا، تو چرا بی خبر از ما شده ایی…؟
.
.
.
.
ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را از سر وا میکنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون بادای فلک با ما چه بد تا میکنی
.
.
.
.
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
پروانه را شکایتی ز جور شمع نیست
عمریست که در هوای تو میسوزم و خوشم
.
.
.
.
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی به غیر محبت روا نبود
.
.
.
.
دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
.
.
.
.
به نامردی مکن پستم ٬ بگیر ای آسمان دستم
که من تا بودم و هستم ٬ غلام شاه مردانم
.
.
.
.
مادر، بهشت من همه ی آغوش گرم توست
شهریار
.
.
.
.
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس
.
.
.
.
با شیخ از شراب حکایت مکن
که شیخ تا خون خلق هست ننوشد شراب را
.
.
.
.
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
.
.
.
.
زندگانیم
حیف از این جوانیم
جوانیم
شرمنده از این زندگانیم
.
.
.
.
خلوتی داریم و حالی با خیال ِ خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال ِ خویشتن
.
.
.
.
منم که جور جفا دیدم و وفا کردم
تویی که مهر وفا دیدی و جفا کردی
.
.
.
.
گویند چو مادر ایام مرا زاد
پرورد به دامان غمم دایه ی حسرت
.
.
.
.
خدا گناه دل آزردگان ببخشاید
ولی گناه نبخشودنی، دل آزاری است
.
.
.
.
سالها شد رفته دمسازم ز دستم
اما هنوزم در درونم زنده هست و زندگانی می کند
.
.
.
.
عزیزم این سفر تو چه سرد بود و چه سنگین
که تا برون شدی از در نه پیکی و نه پیامی
سلام می کنم ای نازنین بسنگ مزارت
ترا چه شد که جوابی نمیدهی بسلامی
.
.
.
.
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم/روزی سراغ من آیی که نیستم
.
.
.
.
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
.
.
.
.
چو بر حسین (ع) بگریی، به حشر خندانی
هر آن دو دیده که نگریست، سخت مجنون شد
.
.
.
.
تا تو نگاه میکنی ؛کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
.
.
.
.
بُلبل بشکسته بالم با چمن بیگانه ام
شمع کنج خلوتم با انجمن بیگانه ام
خلق را بیگانه خواندن اینهمه انصاف نیست
خلق با هم آشنا هستند من بیگانه ام
.
.
.
.
تو از ان دگرى، روکه مرا یاد تو بس
خود تو دانى که من از کان جهانى دگرم
.
.
.
.
نه بشر توانمش گفت نه خدا توانمش خواند
متحیرم چه نامم شه ملک لافتا را
یاعلی مدد
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
.
.
.
.
نالد به حال زار من امشب سه تار من
این مایه تسلی شبهای تار من
.
.
.
.
نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار
با غم عشق زاده و با غم عشق داده جان
.
.
.
.
چه الفتی است میان من و سر زلفش
که عمر من همه در پیچ و تاب می گذرد
.
.
.
.
طفل بودم
دزدکی پیر و علیلم ساختند
.
.
.
.
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
.
.
.
.
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
.
.
.
.
ای مرگ بیا که زندگی مارا کشت
.
.
.
.
دیگران را اگر از ما خبری نیست، چه باک
نازنینا، تو چرا بی خبر از ما شده ای
.
.
.
.
جسم قبرو جامه قبرو خانه قبر
باز لفظ زندگان همراه ماست
.
.
.
.
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
روم به شهر خود و شهریار خود باشم
.
.
.
.
جز تو ام، نیست نظر جانب دیگر، چه شود
گر کنی سوی من از مهر، نگاهی، گاهی
.
.
.
.
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می خورد
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
.
.
.
.
صید خونین خزیده به شکاف سنگم
که نفس با نفسم با سگ صیاد هنوز
.
.
.
.
دیگران را اگر از ما خبری نیست، چه باک
نازنینا، تو چرا بی خبر از ما شده ایی…؟
.
.
.
.
ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را از سر وا میکنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون بادای فلک با ما چه بد تا میکنی
.
.
.
.
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
پروانه را شکایتی ز جور شمع نیست
عمریست که در هوای تو میسوزم و خوشم
.
.
.
.
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی به غیر محبت روا نبود
.
.
.
.
دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
.
.
.
.
به نامردی مکن پستم ٬ بگیر ای آسمان دستم
که من تا بودم و هستم ٬ غلام شاه مردانم
.
.
.
.
مادر، بهشت من همه ی آغوش گرم توست
شهریار
.
.
.
.
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس
.
.
.
.
با شیخ از شراب حکایت مکن
که شیخ تا خون خلق هست ننوشد شراب را
.
.
.
.
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
.
.
.
.
زندگانیم
حیف از این جوانیم
جوانیم
شرمنده از این زندگانیم
.
.
.
.
خلوتی داریم و حالی با خیال ِ خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال ِ خویشتن
.
.
.
.
منم که جور جفا دیدم و وفا کردم
تویی که مهر وفا دیدی و جفا کردی
.
.
.
.
گویند چو مادر ایام مرا زاد
پرورد به دامان غمم دایه ی حسرت
.
.
.
.
خدا گناه دل آزردگان ببخشاید
ولی گناه نبخشودنی، دل آزاری است
.
.
.
.
سالها شد رفته دمسازم ز دستم
اما هنوزم در درونم زنده هست و زندگانی می کند
.
.
.
.
عزیزم این سفر تو چه سرد بود و چه سنگین
که تا برون شدی از در نه پیکی و نه پیامی
سلام می کنم ای نازنین بسنگ مزارت
ترا چه شد که جوابی نمیدهی بسلامی
.
.
.
.
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم/روزی سراغ من آیی که نیستم
.
.
.
.
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
.
.
.
.
چو بر حسین (ع) بگریی، به حشر خندانی
هر آن دو دیده که نگریست، سخت مجنون شد
.
.
.
.
تا تو نگاه میکنی ؛کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
.
.
.
.
بُلبل بشکسته بالم با چمن بیگانه ام
شمع کنج خلوتم با انجمن بیگانه ام
خلق را بیگانه خواندن اینهمه انصاف نیست
خلق با هم آشنا هستند من بیگانه ام
.
.
.
.
تو از ان دگرى، روکه مرا یاد تو بس
خود تو دانى که من از کان جهانى دگرم
.
.
.
.
نه بشر توانمش گفت نه خدا توانمش خواند
متحیرم چه نامم شه ملک لافتا را
یاعلی مدد