امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک داستان کوتاه و بسیار زیبا به نام {{قربانی معبد}} ]

#1
بچه‌ای نزد شیوانا رفت (در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می‌دانستند) و گفت: "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد

خواهر کوچکم را قربانی کند.
لطفا خواهر بی‌گناهم را نجات دهید." شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد.

جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور و خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.

شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می‌گیرد و می‌بوسد.

اما در عین حال می‌خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.

شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می‌کند.

زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی‌اش برکت جاودانه ارزانی دارد.

شیوانا تبسمی کرد و گفت: "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست.

چون تصمیم به هلاکتش گرفته‌ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته‌ای دختر نازنینت را بکشی.

بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگیت را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی.

هیچ اتفاقی نمی‌افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!

زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.

اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود! می‌گویند: از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!

جمله روز: هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته‌ایم عمری فریب‌مان داده است
[/size][/color]
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یک داستان کوتاه و بسیار زیبا به نام {{قربانی معبد}} ] 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ARSHIA CLASH
آگهی
#2
خیلی جالب بود مرسی.
آهای رفیقا!!
اول به کاراتون فک کنین
چیزی رو هم انکار نکنین
آخرش بگین من نامردم.
پاسخ
 سپاس شده توسط ~BaHaR~
#3
سپاس داری Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط ~BaHaR~
#4
جالب بود مرسی...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یک داستان کوتاه و بسیار زیبا به نام {{قربانی معبد}} ] 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان