امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان جالب دختری چادری ( بیای ضرر نمیکنی )

#1
 داستان جالب دختری چادری



_________



تو مسجد داشتم سجاده آماده می‌کردم برای نماز، 



همین که چادر مشکی را از سر برداشتم تا چادر نمازبر سر کنم گفت:





این همه خودت را بقچه پیچ می‌کنی که چی؟ 





برگشتم به سمت صدا،





دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.





پرسیدم: با منی؟ 





گفت: بله





با توام و همه‌ی بیچاره‌های مثل تو که گیر کرده‌ایدتوی افکار عهد عتیق! 





اذیت نمی‌شی با این پارچه‌ی دراز دور و برت؟





خسته نمی‌شی از رنگ همیشه سیاهش؟





تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت میشی، 





چرا مثل عزادارها سیاه می‌پوشی؟ 





و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من. 





خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! 





هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو. 





خنده ام را که دید گفت: نه!





حرف زدن با شماها فایده ندارد.





گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواجکردی؟





گفت: بله. 





گفتم: من چادر را دوست دارم. 





چادر؛ مهربانیست. 





با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای… 





گفتم؛ چادر سر می‌کنم، به هزار و یک دلیل.





یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست.





با تعجب به چهره ام نگاه کرد.





پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟





گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهادازدواج داد، من هم قبول کردم. 





گفتم خوب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم رابپوشانم به مردها می‌گوید؛ 





غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید. 





تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر.





این تکالیف مکمل هم‌اند، یعنی اگر مردی غض بصرنداشت و زل زد به من، 





پوشش من باید مانع و حافظ او باشد و من اگر حجابدرست و حسابی نداشتم، 





غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد. 





همسر تو، تو را “دید”، 





کشش ایجاد شد و انتخابت کرد. 





کجا نوشته شده است که همسرت نمی‌تواند از تماشایزنانی غیر از تو لذت ببرد،





وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟ 





گفت: خوب… ما به هم تعهد دادیم. 





گفتم: غریزه، غریزه منطق نمی‌شناسند، تعهد نمی‌شناسد. 





چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاهآلوده به باد فنا رفت.





من چادر سر می‌کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفشعمل نکرد و نگاهش را کنترل نکرد،





زندگی تو به هم نریزد، همسرت نسبت به تو دلسردنشود،





محبت و توجه‌اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. 





من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیرچادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می‌شوم،





زمستان‌ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن وجمع و جور کردنش کلافه می‌شوم، 





بخاطر حفظ خانه و خانواده‌ی تو.





من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی‌هایمدارم. 





من هم دوست دارم تابستان‌ها کمتر عرق بریزم،





زمستان‌ها راحت‌تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم.





من روی تمام این علاقه‌ها خط قرمز کشیدم،





تا به اندازه‌ی سهم خودم حافظ گرمای زندگی تو باشم.





سکوت کرده بود. 





گفتم؛ راستی… 





هر کسی در کنار تکالیفش،حقوقی هم دارد.





حق من این نیست که زنان جامعه‌ام با موهای رنگ کرده‌یپریشان و صد جور جراحی زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و آنچه نگفتنیست، 





چشم‌های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. 





حالا بیا منصف باشیم. 





من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شمااز من؟





بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ 





هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم؛





راست میگی…



________________





بچه ها من قصد توهین به کسی رو ندارم ...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان جالب دختری چادری ( بیای ضرر نمیکنی ) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Navisa. ، saba 3 ، ~BaHaR~ ، ALI REZA J ، ຖēŞค๑໓ ، "K!nd~G!Яl" ، saye641 ، Ghazaleh Kaviani ، پرنسس ارزوها ، حقوقدان انجمن ، sd17 ، ایرانی اسلامی ، نیما جان ، mr.destiny ، ریحون بنفش ، z800rr ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، دریای بی موج ، Navisa.
آگهی
#2
میشه فونتشو تغییر بدی؟؟؟؟
داستان جالب دختری چادری ( بیای ضرر نمیکنی ) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ALI REZA J ، Cute+Girl ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ
#3
(05-11-2014، 15:41)♫RAHA♫ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
میشه فونتشو تغییر بدی؟؟؟؟
چشم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان جالب دختری چادری ( بیای ضرر نمیکنی ) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Cute+Girl
#4
هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم؛
پاسخ
 سپاس شده توسط Cute+Girl
#5
واقعاHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuh
.

چقدر جالب !

تو لحظه های داغونی فقط یه نفر میتونه آرومت کنه اونم کسیه که داغونت کرده …


رفت ولی هنوز خاطراتش عذابم میدهد ولی اون چی خیلی راحت همه چی یادش رفت:hlp::hlp:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان ازدواج حضرت قاسم علیه السلام در کربلا
  داستان کوتاه درخت قوم بنی اسراعیل
  داستان کوتاه ادعای خدایی/دیدار فرعون با ابلیس
  یک چادری به‌روز باشید
Heart یک داستان کوتاه درباره امام زمانم(قشنگه)
  داستان قرآنی، موریانه و سلیمان
  من یک بانوی چادری هستم
Shocked دلم می خواهد دختران چادری را خفه کنم
Star داستان #طلبه#کرجی(Update )
  دختری از هویزه

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان