04-10-2014، 20:53
چند دقیقه چشمهایت را ببند و گوشهایت را با دو انگشت محکم بگیر. به هیچ چیز خاصی فکر نکن؛ حالا هر چه را میبینی و میشنوی توصیف کن. همه را بگو. چیزی نیست؟ چرا هست. اطراف تو پر از دیدنیها و شنیدنیهاست. دوباره دقت کن.
- من فقط یک صفحهی سیاه میبینم و همهمهای مثل عبور باد میشنوم.
- اشتباه میکنی! تو هم چشم داری هم گوش؛ باید حداقل بتوانی چیزهایی که در دایرهی نگاهت میگنجد، ببینی و بگویی؛ صداهای معمولی دور و برت را بشنوی و واکنش نشان دهی.
- نمیشود. خودت میدانی که نمیشود. با چشم و گوش بسته چطور ببینم و بشنوم؟!
- مسئله فقط بستن دو پلک است؛ خوب بازش کن! این دو انگشت کوچک را هم از سر راه دستگاه شنیداری بردار تا کارش را بکند. حالا یک بار دیگر یافتههای خود را بگو.
- همه چیز هست؛ نور هست ، صدا هست؛ آدمها و لبخندهایشان. راستی این کبوترِ لب پنچره دارد لانه میسازد و گاهی هم یک دهن میخواند. دیگر چه بگویم؟ خیلی چیزها...
- همین. میخواستم به همین فکر کنی. عالَم دیدن و ندیدن را مقایسه کنی. شنیدن و نشنیدن را. مثل هماند؟
(* آنچه خواندید، گفتگویی بود با خودم. نگویید با چشم و گوش بسته چه جوری با هم حرف میزدید!)
آن مقایسه و آن سۆال را خدای متعال مطرح میکند: "هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلاً "[1] "با هم مساویاند؟"
اول برای حال واحوال دو گروه از انسانها مثالی میزند و تشبیه میکند. ابتدا کسانی که راه خود را کج کردند و به خاکی زدند. یعنی با آن همه نشانه و دلیل و روشنی، کوره راه لجاجت و بد قلقی را انتخاب کردند. خدا و پیامبر و آیههای روشن را انکار کردند. بر سر کوچهی خدا نشستند تا راه را ببندند به خیال خودشان! یا به مسافران راه خدا آدرس غلط بدهند. زندگی ابدی و آخرتی را زیر سۆال بردند. بیچارهها در توهم شکست دادن خدا بودند. غافل از آنکه با خدا هر که درافتاد، ورافتاد!![2]
همان مقاومتی که در مقابل صدای حق کردند، سبب شد تا چشم و گوش درونشان بسته شود. "خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ "[3] " خدا بر دلها و گوشهای آنها مُهر نهاده و بر چشمهایشان پردهای افکنده شده" به همین خاطر درست مثل آدمهای نابینا و ناشنوا، وجدانی کورو کر دارند.
در مقابل، کسانی هستند با قلبی سرشار از ایمان و عملکردی قابل دفاع.برای خدا سر به زیر و متواضع. بهشتی ؛ یعنی همین آدمهای دوست داشتنی.[4] چشم دلشان بصیر و بینا؛ سامعهی درونشان تیز و گوش به فرمان.
اینجا باید کلاهها قاضی شود برای یک سۆال ساده و عمیق؛ اینها مثل هماند؟
"مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ كَالأَعْمَى وَالأَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ "[5] "مثل این دوطایفه (مۆمنان و منکران)، مثل کور و کر، بینا و شنواست، آیا این دو همانند یکدیگرند؟ آیا پند نمیگیرید؟"
این تأمل کوتاه، به من و تو میگوید باید برای باز ماندن چشم دل و گوش درون، که ابلیس لجباز نفس در کمینش نشسته،کاری کرد. مگر نه؟
- من فقط یک صفحهی سیاه میبینم و همهمهای مثل عبور باد میشنوم.
- اشتباه میکنی! تو هم چشم داری هم گوش؛ باید حداقل بتوانی چیزهایی که در دایرهی نگاهت میگنجد، ببینی و بگویی؛ صداهای معمولی دور و برت را بشنوی و واکنش نشان دهی.
- نمیشود. خودت میدانی که نمیشود. با چشم و گوش بسته چطور ببینم و بشنوم؟!
- مسئله فقط بستن دو پلک است؛ خوب بازش کن! این دو انگشت کوچک را هم از سر راه دستگاه شنیداری بردار تا کارش را بکند. حالا یک بار دیگر یافتههای خود را بگو.
- همه چیز هست؛ نور هست ، صدا هست؛ آدمها و لبخندهایشان. راستی این کبوترِ لب پنچره دارد لانه میسازد و گاهی هم یک دهن میخواند. دیگر چه بگویم؟ خیلی چیزها...
- همین. میخواستم به همین فکر کنی. عالَم دیدن و ندیدن را مقایسه کنی. شنیدن و نشنیدن را. مثل هماند؟
(* آنچه خواندید، گفتگویی بود با خودم. نگویید با چشم و گوش بسته چه جوری با هم حرف میزدید!)
آن مقایسه و آن سۆال را خدای متعال مطرح میکند: "هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلاً "[1] "با هم مساویاند؟"
اول برای حال واحوال دو گروه از انسانها مثالی میزند و تشبیه میکند. ابتدا کسانی که راه خود را کج کردند و به خاکی زدند. یعنی با آن همه نشانه و دلیل و روشنی، کوره راه لجاجت و بد قلقی را انتخاب کردند. خدا و پیامبر و آیههای روشن را انکار کردند. بر سر کوچهی خدا نشستند تا راه را ببندند به خیال خودشان! یا به مسافران راه خدا آدرس غلط بدهند. زندگی ابدی و آخرتی را زیر سۆال بردند. بیچارهها در توهم شکست دادن خدا بودند. غافل از آنکه با خدا هر که درافتاد، ورافتاد!![2]
همان مقاومتی که در مقابل صدای حق کردند، سبب شد تا چشم و گوش درونشان بسته شود. "خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ "[3] " خدا بر دلها و گوشهای آنها مُهر نهاده و بر چشمهایشان پردهای افکنده شده" به همین خاطر درست مثل آدمهای نابینا و ناشنوا، وجدانی کورو کر دارند.
در مقابل، کسانی هستند با قلبی سرشار از ایمان و عملکردی قابل دفاع.برای خدا سر به زیر و متواضع. بهشتی ؛ یعنی همین آدمهای دوست داشتنی.[4] چشم دلشان بصیر و بینا؛ سامعهی درونشان تیز و گوش به فرمان.
اینجا باید کلاهها قاضی شود برای یک سۆال ساده و عمیق؛ اینها مثل هماند؟
"مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ كَالأَعْمَى وَالأَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ "[5] "مثل این دوطایفه (مۆمنان و منکران)، مثل کور و کر، بینا و شنواست، آیا این دو همانند یکدیگرند؟ آیا پند نمیگیرید؟"
این تأمل کوتاه، به من و تو میگوید باید برای باز ماندن چشم دل و گوش درون، که ابلیس لجباز نفس در کمینش نشسته،کاری کرد. مگر نه؟