امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اعترافات باحال!

#41
خــــــــــــ دای من این بچهـ چقــــــــ در ا س گ ل بــــــــــــ ودهـ25r30
اعترافات باحال! 5
پاسخ
آگهی
#42
وااااااایییییییییییی خدا روده بر شدم25r3025r3025r3025r30
رفیق فابریک roxi

هميشه حرفي رو بزن که بتوني بنويسيش

چيزي رو بنويس که بتوني پاش امضا کني

چيزي رو امضا کن که بتوني پاش بايستي ناپلئون


پاسخ
#43
سگ فتا سپاس یاد تو نره

(11-09-2014، 22:05)احسان بوکانی نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
شگ فتا
سپاس یاد تو نره
بژی کوبانی

کوبانی تنیا نیه

بژی کورد وکوردوستان
پاسخ
#44
خیلی باحال بود کلی خندیدم Blush
اعترافات باحال! 5
پاسخ
#45
(10-08-2012، 13:00)شیوا 2 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
یه همکلاسی دختر داشتیم، طفلک خیلی ساده بود. یه روز باهاش قرار داشتیم واسه آزمایشگاه دیر رسیدیم. گفت چرا دیر کردین؟ دوستم گفت: سلف بودیم!
ساعت 4 عصر؟! سلف که الان تعطیله! داشتیم دیگا رو می شستیم!
دیگ؟! مگه شما باید بشورین؟!
دیدم باور کرده زدم به لودگی: آره! هر ترم قرعه کشی می کنن یه بار تو ترم نوبتت میشه، ما پارتی داشتیم امروز شستیم. بعضیا بدشانسن شب امتحان نوبتشون میشه!
آقا این رفت تو فکر...
فرداش دیدم عین ماده پلنگ زخمی اومد طرف ما! نگو بعد ناهار رفته تو آشپزخونه سلف التماس و زاری که بزارن دیگ بشوره!
آشپزا فک کردن نذر داره یا خله، گذاشتن بشوره، بعد گفته: بی زحمت اسم منو از قرعه کشی خط بزنین، شب امتحان به من گیر ندین! اونا هاج و واج! قضیه رو گفته آشپزا ترکیدن.
سرآشپز سلف سر این جریان همیشه هوامونو داشت و ته دیگ و گوشت قلمبه میذاشت برامون...

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤ smsjokbahal.blogfa.com ❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

تابستون بود و من تقريبا ده سالم بود, يچيزايى راجب گنج و زير خاكي شنيده بودم كه جو گيرم كرده بود,
بدجور تو باغچه حياط دنبال زير خاكى ميگشتم,
حتى به دوستام گير داده بودم كه اگه باغچه دارين بيام خونتون از توش گنج دربيارم,!!!
يروز به سرم زد از تو ظرفا يه چندتا كاسه برداشتم بردم حياط باغچه رو شروع كردم به كندن تقريبا نيم متر گود شد!!!
كاسه هارو شكستم ريختم تو چاله بعد خاك ريختم روش!
فردا صبحش پاشدم به مامانم گفتم ديشب خواب ديدم از تو باغچه زير خاكى پيدا كردم!!!
الان ميرم ميگردم پيداش ميكنم!!!
مامان بيچارم شاخ دراورده بود:-D
رفتم كاسه شكسته هارو دراوردم خوشحال و خندان دويدم تو حال به مامانم نشون دادم كاسه هارو داد زدم هوراااااااااااااااا ديديدى پيداش كردم ديدى پولدار شديم!!! چشاش چهارصدتا شد.خواست دعوام كنه بخاطر شكستن كاسه ها ولى بعدش سرمو گذاشت رو شونش نازم كرد گفت "خوب ميشي پسرم, اينجورى نميمونى"!!

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤ smsjokbahal.blogfa.com ❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

اعتراف میکنم دوران بچگیم هروقت یه فیلم خارجی میدیدم (اون موقع نمیدونستم دوبله چیه) بعد اینکه تموم میشد میرفتم ساعتها تمرین میکردم که ببینم چجوری میشه دهنتو وا کنی حرف بزنی ولی صدات چند ثانیه بعد بیاد یا چجوری میشه جمله رو بگیو دهنت رو ببندی ولی صدات همچنان تا چند ثانیه ادامه داشته باشه خلاصه پدر فککمو در میاوردم تا اینکه بعد از مدتی به این فکر افتادم که ایرانیا موهاشونو بیرون نمیزازنکه پس اینا چجوری فیلم بازی میکنن چرا پلیس نمیگیرتشون ؟؟؟ و سرانجام پس از روزها تفکر به این نتیجه رسیدم که اونا ایرانیای مقیم خارجن مخصوص رفتن اونجا فیلم بازی کنن بفرستن واسه ما

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤ smsjokbahal.blogfa.com ❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

عتراف میکنم وقتی کوچیک بودم
مخصوصا بازی های فوتبال
همیشه فکر میکردم {زنده}یعنی همه زنده و سرحالن
وقتی هم بازیکنی زمین میخورد همش نگران بودم نکنه بنویسه مرده
کلی غصه میخوردم

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤ smsjokbahal.blogfa.com ❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

این سوتی مربوط میشه به مادر یکی از رفیقامون که 70 سالی رو داشت اون زمان ( سلامت و 120 ساله باشه )
چند سال پیش مادر رفیقم رفته بود استرالیا
یه روز خونه دوستمون بودم دوست دختر و دوست دوست دخترش هم بودن که مادرش زنگ زد گوشی تلفن خراب بود و فقط با اسپیکر میشد صحبت کرد خلاصه بعد از سلام و احوال پرسی حاج خانم به رفیقمون گفت : رضا اینجا یه خواننده ای هست خیلی معروفه هروقت میبینمش یاد تومیافتم ( لازم به ذکر که این رفیق ما کپی برابر اصله با جواد یساری در ظاهر ) خیلی شبیهته
رضا : خوب کیه
حاج خانم : اسمش فینی فایتینه
رضا : کی ؟!؟!؟!؟
حاج خانم : فینی فایتین
رضا : فینی فایتین دیگه کیه ؟!"؟!
حاج خانم : بابا همون که عکسش بالا آینه تو اطاقته
هم زمان 4 جفت چشم چرخید سمت آینه دیدیم (( ریکی مارتین )) از بالا آینه ذل زده به ما ... فقط زمین و گاز میزدیم از خنده

یه دفعه هم با همین حاج خانم نشسته بودیم بحث انتخابات آمریکا بود حاخ خانم خیلی جدی فرمودن به نظر من کیریپتون انتخب میشه ... منظورشون کلینتون بود ... ما هم که دیگه سک سکه گرفته بودیم از خنده یکی سرشو کرد تو گوشیش یکی رفت آب بخوره یکی هم رفت سوپری خرید ...

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤ smsjokbahal.blogfa.com ❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

از وقتی کنکور ارشد رو دادم از علافیه زیاد رنج میبرم....تا اینکه امروز با خودم عهد کردم یه کتاب 400 صفحه ای که دو ساله خریدمشو تنها کاری که کردم این بوده که صفحه اولش خاطره روزی که خریدمو نوشتم رو بخونم...اومدم برنامه ریزی کردم روزی 30 صفحه شو بخونم و امروز روز اول بود....بازش کردم دیدم با فهرستو...گفتگوی نویسنده با خواننده و اینا....کتاب از صفحه 31 شروع میشه...به خاطر همین بستمشو...تصمیم گرفتم از فردا بخونمش..

موضوعات مرتبط: مطالب باحال
برچسب‌ها: اعترافات باحال, سوتی های باحال, مطلب باحال, مطالب باحال, سوتی خفن, اعترافات خفن, سوتی خنده دار, مطلب جالب, اعترافات باحال کوتاه, سوتی های باحا شما, سوتی شنیدنی, مطلب باحال برای فیس بوک, جک خفن, باحال
[ پنجشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1391 ] [ 12:22 ] [ امین ]
آرشيو نظرات
اعترافات باحال....
اعتراف ميکنم نزديکاي صبح بود که تلفن زنگ زد. من خواب بودم و داشتم خواب تعقيب و گريز و پرتگاه و ... مي ديدم. همسرم پا شد رفت تلفن رو جواب بده. من هم که از خواب پريده بودم و طبق معمول هنوز لود نشده بودم. فکر کردم همسرم داره ميره به سمت خطر (مثلا پرتگاه و اينا). از جام پريدم و با سرعت تمام دويدم دنبالش. رسيدم بين در دو تا اتاق. با همون سرعت خواستم دور بزنم برم تو اون يکي اتاق که يه دفعه ليز خوردم و تَق! محکم خوردم زمين. فوري بلند شدم با همون سرعت دويدم سمت تخت و گرفتم خوابيدم.
حالا همسرم گوشي تلفن دستش، نميدونست بترسه، بخنده، چي کار کنه!

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

اعتراف ميکنم وقتي که بچه بودم بدون اجازه مامان و بابا تلويزيون روشن کردم چند دقيقه قبل از اومدنشان براي اينکه متوجه نشن با يک پارچ آب روي تلوزيون ريختم تا زودتر خنک بشه .

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

يه روز تو مغازه نشسته بودم يه مشتري خانم با بچش اومد داخل.بچش هي ميگفت بستني چرا نخريدي؟رفتيم خونه به بابا ميگم 3دست شرت و کرست خريدي.زن همون لحظه به من خيره شد.منم عين لبو شده بودم پريدم زير ميز خنديدم

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

امروز چندتا از پسراي کلاسمو برده بودم جشنواره مسابقه قرآن داشتند؛
ديدم دو تا خانوم چادري که فقط نوک دماغشون پيداس نشستن دارن بعنوان داور از بچه هاي طفل معصوم 5,6 ساله آزمون ميگيرن؛ کلي با شاگردام حرف زدم که رفتين رو سن مودب باشين و هول نکنين و ازين حرفا؛
خلاصه اولين بچه رو فرستادم بالا و خودمم با يه لبخند غرورآميز وايسادم روبروشون که مثلا منو ببينن روحيه بگيرن؛ خانومه پرسيد: فلان سوره رو بخون پسر گلم؛يهو ديدم پسره بلندگو رو گرفت رو به من گفت: خانوم نميشه خودت ازم بپرسي؟من ازين زنه ميترسم؛اين که دهن نداره از کجا صداش درمياد؟
ملت نميدونستن بخندن يا ...؟

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

اقا چارشنبه سوری امسال با داداشم و بابای ضد حالمون(مثلا میخواست مواظب ما باشه)رفته بودیم محل اتیش بازی .این داداش ما چشمش به 4 تا دختر خرده بود .جو گیر شده بود در حد تیم ملی هی خرکی از رو اتیش میپرید .که ناگهان پاش لیز خورد به پشت افتاد رو هیزمای اتیش و شلوارش اتیش گرفت!!تا اینجا مشکلی نیس ولی یهو بابام وارد عمل شدو به زور میخاست شلوار داداشمو بکشه پایین!!! حالا داداشم بکش بالا .بابام بکش پایین ...که یهو بابام عصبانی شده میگه بکش پایین پدسگ کره خر(اخه کدوم بابایی شلوار بچشو به زور میکشه پایین) هیچی به زور شلوار داداشمو کشیده پایین داداشمم با کون لخت جلو این همه دختر پسر هم محله ایمون دویده سمت ماشین سوار شد.منم تا قهقه ی این بچه محلای عوضیمونو دیدم سریع پریدم تو ماشین.فعلا از خجالت 2 روز خونه بابا بزرگمون مخفی شدیم. رفیقم مسیج زده خاک بر سر داداشت با اون...کوچیکش. اینم شانس ماس.واسمون دعا کنید .

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

یکی از فامیلون تعریف میکرد: یه دوست و همکار داشتیم تو دفترمون هر وقت دور هم بودیم اینو میفرستادیم بره بستنی بگیره اینم از اونجایی که علاقه وافری به بستنی لیوانی داشت همیشه لیوانی میگرفت همیشه هم وقتی برمیگشت همه غرغر که اای بابا این یارو چرا واسه بستنیاش قاشق نمیزاره و این حرفا.
ازین جریانات 5-6 ماه گذشت یه بار وسیله میخواستم رفتم سر کشوش دیدم 50-60تا قاشق بستنی توشه(ازونایی که پوستش کاغذیه)
گفتم:... اینا چیه تو میزت؟

گفت:این یارو بستنی فروشه هر دفعه میرم پول خرد نداره چسب زخم میده گذاشتم اونجا یه وقت لازم میشه!!

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

چند روز پیش صبح با ماشین رفتم دانشگاه. کلاسام که تموم شد خواستم برگردم خونه رفتم سوار تاکسی های ون شدم! همون اولای مسیر یهو یادم اومد عجب سوتی دادم، خیلی ریلکس به راننده گفتم آقا نگه دار. راننده چپ چپ نگام کرد و گفت واسه چی؟ منم خیلی ریلکس جواب دادم "من خودم ماشین دارم!" جاتون خالی کل ون از خنده رفت رو هوا. منم بعد از دادن کرایه پیاده شدم و سوت زنان برگشتم طرف پارکینگ دانشگاه...

موضوعات مرتبط: مطالب باحال
برچسب‌ها: اعترافات باحال, سوتی ها ی باحال شما, برترین اعترافات, خنده دار ترین اعترافات, یه سوتی خیلی باحال, سوتی های خنده دار, جالب ترین سوتی ها, سوتی های مردم, مطلب باحال, مطلب جالب, سوتی برا فیس بوک
[ پنجشنبه سی و یکم فروردین 1391 ] [ 13:2 ] [ امین ]
آرشيو نظرات
اعترافات خیلی باحال....

يک روز جوجه رنگي گرفته بودم بعد شب شد ديدم خيلي تنهاست بعد حس مادرانه مرغ بهم دست داد بعد جوجه اوردم پيش خودم بخوابه بعد وقتي صبح بلند شدم ديدم جوجه له شده

**********************************

اعتراف ميکنم 15 سال پيش برا اولين باري که کشتي کج ديدم، از بالا رخته خواب پريدم رو داداش کوچيکه و بيچاره دو تا دنده و دماغش شکست. هنوزم مشکل تنفسي داره


**********************************


يه بار تو بچگي مداد نقاشيمو تيز کردم، ماهي قرمز عيد و توي تنگ به روش سرخ پوستا شکار کردم طفلکي ماهيه هنوز دلم براش ميسوزه


**********************************

اعتراف مي کنم وقتي 3-4سالمبود که کشف کردم خالم خواهر مامانم هست کلي ذوق مرگ شدم رفتم به دختر خالم گفتم مي دونستي مامانت خواهر مامان من ؟؟ گفت دروغ مي گي تازشم دروغ گو دشمن خداست . تا چند روز باهام قهر کرد بي جنبه

**********************************


اعتراف ميکنم بچه که بودم يه قورباغه رو از تو باغچه پيدا کردم و يهو حس پزشک بودن بهم دست داد و يه آمپول پر از آب بهش زدم بعد برا اينکه وَرَمِش بشينه جراحيش کردم بعد باند پچيش کردم و ولش کردم و کلي احساس آرامش وجدان کردم که قورباغه رو درمان کردم!!

**********************************


اعتراف ميکنم خيلي بچه که بودم آبجيم بهم گفته بود تو سرما هااا که ميکني بخار ميشه،اين بخارا ميره تو آسمون و ابر ميشه...منم تو روزاي سرد از درس و مشقم ميزدم ميرفتم ميشستم تو حياط ساعتها هاااا ميکردم که ابر شه برف بياد تعطيل شيم...!!!!

**********************************

اعتراف ميکنم بچه که بودم فکر ميکردم خر مگس همون خره که بالداره. واسه همين هر موقع کارتوني نشون ميداد که توش يه اسب بالدار بود من سريع ميگفتم اِ خر مگس. همه فکر ميکردن روانيم


**********************************


اعتراف مي کنم چندروز پيش ميدان قدس (تجريش ) بودم ،يک خانمي ايستاده بود هي ماشين مي آمد مي گفت سر يخچال من هم هي مي خنديدم ،شاکي شد گفت به چي مي خندي گفتم هيچي شما مي خواهيد بريد سر يخچال خوراکي هم برداريد با ماشين مي ريد خودش هم خندش گرفت.


**********************************


اعتراف مي کنم يه بار به جاي خمير دندون از کرم موبر استفاده کردم وقتي فهميدم که کار از کار گذشته بود ، دهنم گس شده بود ، با ناخن که رو دندون مي کشيدم يه لايه ازش کم ميشد ، بدنم مور مور مي شد


**********************************

يه دختر عمو دارم اسمش مهتابه همسن خودمه ، تقريبا 5 سالمون بود يه روز خونشون مهمون بوديم ، اين بنده خدا از بدو تولدش زن عموم موهاشو کوتاه نکرده بود تازه به موهاي دخترش هم خيلي مي نازيد ولي من موهام فر و کوتاه بود . تو اطاق داشتيم بازي مي کرديم يه دفه چشمم به يه قيچي افتاد ،جفتمون هم عشق آرايشگري ،افتادم به جون موهاش و به حالت زيگ زاگ موهاشو قيچي کردم کوتاه کوتاه ،بعضي از قسمتهاي سرش کاملا کچل شد اونم افتاد به جون موهاي من ، زن عموم که ميبينه صدامون درنميياد مياد تو اطاق ، اولش فکر کرد اشتباه ديده ،ما دو تا هم مثل عقب افتاده هاي ذهني بروووبر نگاش مي کرديم ، يه دفه زن عمو شروع کرد به جيغ کشيدن تازه هي خودشم ميزد ماهم که ترسيده بوديم با تمام توان گريه کرديم تازه به تقليد از زن عموم خودمونم ميزديم منم که خيلي از حرکات زن عموم ترسيده بودم تواين هيري ويري هم خودمو مي زدم هم دختر عموم مهتابو ...تازه جيغم مي کشيدم کلا ديووونه شده بودم .


**********************************


مادر بزرگي داشتم که سالهاست عمرشو داده به شما.يادمه هميشه تو کشمکشهاي بچگانه ما فقط طرف خواهر کوچکتر و حسود ما را ميگرفت و خواهر هم که تا ميتونست با اطمينان از حمايت دايمي اون خدابيامرزحرص ما را در مياوردو به اندک بهانه ميزد زير گريه هاي غالبا تصنعي و صداي گريه اش هم خيلي منحصر بفرد و دقيقا تکرار کشدار يک کلمه دو حرفي بود. هـــــــــــــي ! هــــــــــــي! منم يه روز خباثت را به کمال رسوندم و رفتم يواشکي سروقت کيف مدرسه اش و بالاي تمام صفحات کتابهاي درسيش فقط يک کلمه نوشتم هــــــــــــــــي! وهمين کار را تو بقيه کتابهاي دم دست حتي کاتالوگ زود پز و مجله بوردا هم صفحه به صفحه انجام دادم! تا مدتها وقت و بي وقت بدون دليل ! صداي هي هي گريه خواهرم ناگهان بلند ميشد حتي وقتي خونه نبودم!! خب البته در پاداش اين عمل کم کتک نخوردم از دست بزرگترا اما همين باعث شد کوک صداي گريه خواهره کم کم عوض بشه ! اخيرا يکي از همون کتابها که سالها تو زير زمين خانه پدري خاک خورده بود اتفاقي بدستم افتاد خيلي از کار احمقانه دوران نوجوانيم شرمنده شدم

**********************************


اعتراف ميکنم 5، 6 سال پيش نصفه شب خوابم نمي برد . همينجوري زد به سرم برم پيش مامان بابام بخوام . رفتم تو اتاق . اومدم بخوابم ديدم بيني ام کيپ شده گفتم بذار بازش کنيم تو خواب خفه نشيم دي: . خلاصه يه انگشتمو گذاشتم جلوي بيني ام . همزمان با اين که فوت کردم راه تنفسي باز شه شانس يه ماشين تو خيابون دستشو گذاشت رو بوق . منو ميگي فک کردم صدا بوقه از دماغه منه . ترسيدم هرچي انگشت تو دست و پا بود رو فرو کردم تو دماغم صداش قطع شه. خلاصه 2 ديقه داشتم به تلاش ادامه ميدام که تازه فهميدم چي شده


**********************************


آقا من کوچيک بودم خيلي ريز بودم. خونه تعريف مي کنن قديما خيلي رقاص بودم يعني وسط شام و نهار با تبليغات تلويزيون خونواده رو سرگرم ميکردم آقا بگذريم يه روز يکي از فاميلا مُرد. رفتيم تشييع جنازه تو اوجش همه تو کله هم ميزدن از خجالت هم در ميومدن که ما اون گوشه صداي ماشين عارفي رو شنيديم که يه اهنگ تو مايه هاي باباکرم گذاشته بود خلاصه ما و اين بچه هاي هم سن و سال اون گوشه گرد شديم مارو انداختن وسط يه دل سير رقصيديم. خيلي سرخوش بوديم آقا خيلي.

**********************************

اعتراف ميکنم چندين سال پيش ، کل خانواده امو که شامل پدر و مادرم ، برادرم همراه با خانمش که تازه عروسي کرده بودن و همچنين پدر بزرگ و مادر بزرگمو به زور جمع کردم تا ازشون عکس بگيرم ، زن داداشم رفت آرايش کرد و همگي بعد 10 دقيقه لباس عوض کردن شيـک وايسادن ،منم اصرار داشتم که به همديگه بچسبن تا عکس قشنگ بشـه ، ( چون ته تغاري و يکي يدونه بودم همه هر کاري مي گفتم انجام مي دادن ) خلاصه گفتم 3......2......1 و يه دفه پارچ آب يخي رو که کنارم گذاشته بودم با تمام توان ريختم روشون ، بيچاره ها 30 ثانيه اي طول کشيد تا از شوک دربيان ...... بيچاره پدر بزرگم که تو مرکز قرار داشت چون فيگور خنده گرفته بود نيم ليتر آب خورد

**********************************


اعتراف ميکنم 6،5 سالم بود با هزار بدبختي يه ترقه براي اولين بار گير آوردم حسابي هم کنجکاو بودم که چه صدايي داره ، مادر بزرگم داشت نماز مي خوند همونطور که ايستاده بود گذاشتم پشت چادرش و ناگهان ترقه با صداي بلندي ترکيد مادر بزرگ بيچاره ام همونطور که ايستاده بود به حالت سيخ افتاد زمين و غش کرد ، مامانم با ترس اومد تو اطاق گفت صداي چي بود منم که ترسيده بودم و حسابي هول کرده بودم گفتم : مامان بزرگ گوزيـــد ، مامان بزرگ گوزيـــد .... بيچاره مادر بزرگم دراثر افتادن دستش از دو جا شکست



**********************************

اعتراف ميکنم پسر داييم که کوچيک بود رو ميبردم تو اتاق بعد ميشتم جلوش دعواش ميکردم تا ميومد گريه کنه ميخنديدم اونم ميخنديد حالا هي اينکارو تکرار ميکردم
آخرش خنده جواب نميداد و ميزد زير گريه

**********************************


اعتراف ميکنم يه بار که سوم يا چهارم دبستان بودم رفتم دفتر بخرم ، به فروشنده گفتم آقا يه دفتر 60 برگ بده ، خريدم اومدم بيرون شمردم 58 برگ بود رفتم تو مغازه گفتم آقا اينو عوض کن برگهاش کمه ....!!!!!!!

موضوعات مرتبط: مطالب باحال
برچسب‌ها: اعترافات باحال, اعترافات خنده دار, اعتراف خفن, اعترافات مردم, اعتراف کردن
[ پنجشنبه بیست و هفتم بهمن 1390 ] [ 16:44 ] [ امین ]
آرشيو نظرات
اعترافات باحال...
یادمه چند سال پیش داخل خونه بنایی داشتیم منم کمک می کردم و لباس کار پوشیده بودم.مامانم یکم خرید لازم داشت منم با همون لباسای کهنه و کثیف بلند شدم رفتم دم مغازه(شده بودم عین این گداها).از قضا پام هم پیچ خورده بود و لنگان لنگان راه میرفتم.همون جوری که داشتم میرفتم یه آقای از عقب اومد یه هزار تومنی بهم داد.منم با عصبانیت گفتم ببخشید آقا من گدا نیستم.اونم برداشت گفت برو بچه این پول خودت بود از جیبت افتاد...منم موندم چی بگم بهش!!!خلاصه تا الان هر وقت بهش فکر می کنم خنده ام میگیره.

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

یادش بخیر بچه که بودم هر سال که بازی fifa میومَد من واسش یک لیگ درست میکردم.یعنی 20 تا تیم رُ انتخاب میکردم بعد میذاشتم مثل یک لیگ واقعی با هم رفت و برگشت بازی کنن.خود من هم میشستم همه ی این بازیها رُ نگا میکردم و تو دفتر نتایج و گلزنان و مصدومین و ......... رُ یادداشت میکردددیگه اینقدر این کارم صدا کرده بود که هر جا میرفتم میپرسیدن چه خبر از لیگت؟کی اوله,کی دومه؟

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

اعتراف می کنم : دوتا همستر داشتم که یک روز می خواستم ببینم چه عکس العملی در مقابل فلفل قرمز دارن ..... در نتیجه وسط یه برگه کاهو تازه فلفل ریختم دادم خورد ...... آخی حیوونی تا 40 دقیقه تو قفس خودشو به درو دیوار میزد و زبونشو با دستاش پاک میکرد.

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

با خاله ام و پسر خاله ام بعد از نماز صبح از حرم امام رضا داشتیم بر میگشتیم که فرشهای توی صحن رو داشتن جمع می کردن یه دفعه خاله ام به ما گفت : برین نفری ده تا فرش از تو صحن جمع کنین گفتیم چرا؟!!! خاله ام گفت : الان نذر کردم که شما برین نفری 10تا فرش جمع کنین. ما هم با چشمان خواب آلود رفتیم نفری 10تا فرش جمع کردیم. یکی نیست بگه آخه خاله تو نذر کردی به ما چه!!!

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

چند سال پیش دوست عزیز من دانشگاه همدان قبول شد.کلی به ما اصرار می کرد که بیاین چند روز دور هم باشیم.خلاصه ما راهی شدیم.حالا مونده بودیم که کادو چی بگیریم.سر راهمون یه چیزی رو دیدم که خیلی جالب اومد به نظرم.خلاصه خریداری کردیم و توی یه جعبه خالی که مال سماور بود جا دادیم وکادو پیچ کردیم.رسیدیم خونش دوست دخترش هم اونجا بود گیر داد که حتما باز بشه که سلیقه ما رو مشاهده کنه.بازش کرد.حالا خودتون چهره یه دختر امروزی رو وقتی که یک افتابه قرمز متالیک رو میبینه تصور کنید و همچنین چهره من خجالت زده رو.

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

سوم راهنمایی بودم چون میرفتم فوتبال کم میرفتم مدرسه . بعد بابام واسم معلم خصوصی گرفته بود امتحان ریاضی گرفتم 9/5 . بعد من به خانوادم نمیگفتم که گیر ندن واسه فوتبالم . یه روز دوربین بردم مدرسه که از رفیقام فیلم بگیرم بعد دوربین رو دادم دوستم . داشت فیلم میگرفت . اومدم خونه شاد و خندان بابام گفت فیلم رو بزار . ما هم فیلم رو گذاشتیم وسطای فیلم بود که دوست بیشعورم تو فیلم گفت اقای امیری علی امتحان ریاضی گرفته 9/5 بابام نمیدونست بخنده یا با من دعوا کنه.ای تو روحت رفیق .

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

اعتراف می کنم که دوستم زنگ زد خونمون گفت عرفان امروز میای بریم بیرون؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی زدم به خونه زنگ زده بود نه موبایل!

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

این اعترافم خیلی باحاله و ضد حاله

من تو کوچیکیام تولد گرفتم و دوستام رو دعوت کردم و خواهرم برام فیلم گرفت ، بعدش خواهرم به خاطر اینکه کیک رو ندادم بهش کل فیلمم رو پاک کرد ، منم گفتم دارم برات ،

خلاصه گذشت و ما هم بزرگ شدیم ولی مگه یادمون رفته بود

خواهرم عقد کرد و به من گفت بیا فیلم بگیر ، گفتم آهان خوب موقعی هست ، کل فیلمش یا صدای خودم بود یا در و دیوار بود

بعدش که فیلم رو دید گفتم یادته تولدم رو: انقدر حال کردم

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

یک بار رفتم کلینیک لیزر برای برای کارهای پاک سازی پوست . خانم منشی بهم گفت برو توی دستشویی صورتت رو کامل بشور آرایشت رو پاک کن . رفتم داخل دستشویی . وای جاتون خالی چه دستشویی . از اونایی که دلش میخاد یه تشک متکا ببره بشه اتاق خوابش .توالت فرنگی و ست دستشویی و خلاصه همه چی از رنگ و جنس برنزو کنار توالت فرنگی چند تا دکمه لمسی بود من دوتاش رو دیده بودم اما این تعداد ندیده بودم وسوسه شدم امتحانشون کنم . اولی رو که زدم آب با فشار زیاد رفت خورد به سقف توالت . دومی رو که زدم آب مث دوش ریخت تو صورت خودم حقیقت دیگه ترسیدم بقیه رو بزنم رفتم سراغ صورت شستن دیدم کنار دستشویی خوشگلشون یه تعداد پارچه که وسطشون سوراخ بو دو جنس پارچه ی یکبار مصرف آویزوونه . گفتم اینا حتما برا صورت شستنه دیگه یکیشو انداختم گردنم . حالا با صورت خیس و کف خورده هر چی این و بالا پایین میکنم که بندازم دور صورتم میبینم نمیشه . هی با خودم فکر میکنم میگم این باید قالب صورت در بیاد پس چرا اینقدر گشااااااده .کفو از صورتم شستم پارچه ر و از گردنم در آوردم گرفتم روبروم . دیدم بله . کاور توالت فرنگی بوده والا بخدا 30 سال از خدا عمر گرفتم همه جور سفری هم رفتم اما تا حالا کاور توالت فرنگی ندیده بودم .



موضوعات مرتبط: مطالب باحال
برچسب‌ها: اعترافات باحال
[ جمعه دوم دی 1390 ] [ 11:36 ] [ امین ]
آرشيو نظرات
برترین اعترافات احمقانه مردم...

اعتراف ميکنم بچه که بودم يه بار با آجر زدم تو سر يکي از بچه هاي اقوام , تا ببينم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها مي چرخه يا نه!!!!!
تازه هي چند بارم پشت سر هم اين کار و کردم , چون هر چي مي زدم اتفاقي نمي افتاد!!!!

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای ...
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده

چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود ... بهش اس ام اس(!) زدم گوشیت جا گذاشتی!!!!!!!

بچه بودم از خواب که بیدار میشودم چشمام که قی‌ میکرد از مامانم می‌پرسیدم چرا چشمام صبح که از خواب پا میشم توش آشغاله؟ مامانم که خودش دلیلشو نمیدونست بهم میگفت پسرم چون روزا شیطونی میکنی‌ شبا شیطون میاد پی‌ پی‌ می‌کنه تو چشات منم یک شب تا صبح بیدار موندم تا ببینم شیطون کی‌ میاد پی پی کنه تو چشمام.... اسکل بودم

چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
اعتراف می‌کنم یه روز صبح جمعه بابام اومد بالا سرم منو بیدار کنه که برم نون بخرم منم خوابم سنگین بود ۲ بار صدام کرد بیدار نشدم بار سوم با پاش زد تو پشتم گفت سیا توله سگ پاشو برو نون بگیر منم فکر کردم داداشم هست گفتم *** خودت پاشو برو بگیر.......و من خیلی‌ خجالت کشیدم

اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم بود
همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم از یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! این اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس 4 5 نفر شلوغو آورد بیرون مثل سگ زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن مث سگ زدنم !

در اقدامی شجاعانه اعتراف می کنم که از درس تنظیم خانواده افتادم . اونم فقط به این خاطر که در جواب سوال احمقانه استادم که بهم گفت مگه این کلاس جای خوابه ؟ خیلی صمیمی و خرم گفتم : بیخیال استاد . کی تا حالا 8 صبح خانوادش تنظیم شده !!!!!! کلاس رفت رو هوا استادم منو انداخت بیرون تا کم نیاورده باشه

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ...ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم

اعتراف می‌کنم سر فینال جام جهانی‌ تا لحظه‌ای که اسپانیا گل زد فکر می‌کردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی‌، گل هم که زد کلی‌ لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ - هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم

اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود رفتم خندون تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون! :دی

عموم می خواست وام یکی از دوستاشو جور کنه زنگ زد به رییس بانک کلی صحبت کرد باهاش... حرفش که تموم شد اس ام اس داد به رفیقش که دهن رییس بانک رو ****** اشتباهی سند کرد واسه رییس بانکه!!!

یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد مدت ها دیدم و کلی ریش گذاشته بود
Big Grinبا خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم

اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده :دی

اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون...بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت....گفتم منم همینطور....گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش
و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم....

اون زمان که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضاف اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده جا نمیشه. درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه !!!!

(10-08-2012، 13:00)شیوا 2 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
یه همکلاسی دختر داشتیم، طفلک خیلی ساده بود. یه روز باهاش قرار داشتیم واسه آزمایشگاه دیر رسیدیم. گفت چرا دیر کردین؟ دوستم گفت: سلف بودیم!
ساعت 4 عصر؟! سلف که الان تعطیله! داشتیم دیگا رو می شستیم!
دیگ؟! مگه شما باید بشورین؟!
دیدم باور کرده زدم به لودگی: آره! هر ترم قرعه کشی می کنن یه بار تو ترم نوبتت میشه، ما پارتی داشتیم امروز شستیم. بعضیا بدشانسن شب امتحان نوبتشون میشه!
آقا این رفت تو فکر...
فرداش دیدم عین ماده پلنگ زخمی اومد طرف ما! نگو بعد ناهار رفته تو آشپزخونه سلف التماس و زاری که بزارن دیگ بشوره!
آشپزا فک کردن نذر داره یا خله، گذاشتن بشوره، بعد گفته: بی زحمت اسم منو از قرعه کشی خط بزنین، شب امتحان به من گیر ندین! اونا هاج و واج! قضیه رو گفته آشپزا ترکیدن.
سرآشپز سلف سر این جریان همیشه هوامونو داشت و ته دیگ و گوشت قلمبه میذاشت برامون...

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤ smsjokbahal.blogfa.com ❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

تابستون بود و من تقريبا ده سالم بود, يچيزايى راجب گنج و زير خاكي شنيده بودم كه جو گيرم كرده بود,
بدجور تو باغچه حياط دنبال زير خاكى ميگشتم,
حتى به دوستام گير داده بودم كه اگه باغچه دارين بيام خونتون از توش گنج دربيارم,!!!
يروز به سرم زد از تو ظرفا يه چندتا كاسه برداشتم بردم حياط باغچه رو شروع كردم به كندن تقريبا نيم متر گود شد!!!
كاسه هارو شكستم ريختم تو چاله بعد خاك ريختم روش!
فردا صبحش پاشدم به مامانم گفتم ديشب خواب ديدم از تو باغچه زير خاكى پيدا كردم!!!
الان ميرم ميگردم پيداش ميكنم!!!
مامان بيچارم شاخ دراورده بود:-D
رفتم كاسه شكسته هارو دراوردم خوشحال و خندان دويدم تو حال به مامانم نشون دادم كاسه هارو داد زدم هوراااااااااااااااا ديديدى پيداش كردم ديدى پولدار شديم!!! چشاش چهارصدتا شد.خواست دعوام كنه بخاطر شكستن كاسه ها ولى بعدش سرمو گذاشت رو شونش نازم كرد گفت "خوب ميشي پسرم, اينجورى نميمونى"!!

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤ smsjokbahal.blogfa.com ❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

اعتراف میکنم دوران بچگیم هروقت یه فیلم خارجی میدیدم (اون موقع نمیدونستم دوبله چیه) بعد اینکه تموم میشد میرفتم ساعتها تمرین میکردم که ببینم چجوری میشه دهنتو وا کنی حرف بزنی ولی صدات چند ثانیه بعد بیاد یا چجوری میشه جمله رو بگیو دهنت رو ببندی ولی صدات همچنان تا چند ثانیه ادامه داشته باشه خلاصه پدر فککمو در میاوردم تا اینکه بعد از مدتی به این فکر افتادم که ایرانیا موهاشونو بیرون نمیزازنکه پس اینا چجوری فیلم بازی میکنن چرا پلیس نمیگیرتشون ؟؟؟ و سرانجام پس از روزها تفکر به این نتیجه رسیدم که اونا ایرانیای مقیم خارجن مخصوص رفتن اونجا فیلم بازی کنن بفرستن واسه ما

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤ smsjokbahal.blogfa.com ❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

عتراف میکنم وقتی کوچیک بودم
مخصوصا بازی های فوتبال
همیشه فکر میکردم {زنده}یعنی همه زنده و سرحالن
وقتی هم بازیکنی زمین میخورد همش نگران بودم نکنه بنویسه مرده
کلی غصه میخوردم

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤ smsjokbahal.blogfa.com ❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

این سوتی مربوط میشه به مادر یکی از رفیقامون که 70 سالی رو داشت اون زمان ( سلامت و 120 ساله باشه )
چند سال پیش مادر رفیقم رفته بود استرالیا
یه روز خونه دوستمون بودم دوست دختر و دوست دوست دخترش هم بودن که مادرش زنگ زد گوشی تلفن خراب بود و فقط با اسپیکر میشد صحبت کرد خلاصه بعد از سلام و احوال پرسی حاج خانم به رفیقمون گفت : رضا اینجا یه خواننده ای هست خیلی معروفه هروقت میبینمش یاد تومیافتم ( لازم به ذکر که این رفیق ما کپی برابر اصله با جواد یساری در ظاهر ) خیلی شبیهته
رضا : خوب کیه
حاج خانم : اسمش فینی فایتینه
رضا : کی ؟!؟!؟!؟
حاج خانم : فینی فایتین
رضا : فینی فایتین دیگه کیه ؟!"؟!
حاج خانم : بابا همون که عکسش بالا آینه تو اطاقته
هم زمان 4 جفت چشم چرخید سمت آینه دیدیم (( ریکی مارتین )) از بالا آینه ذل زده به ما ... فقط زمین و گاز میزدیم از خنده

یه دفعه هم با همین حاج خانم نشسته بودیم بحث انتخابات آمریکا بود حاخ خانم خیلی جدی فرمودن به نظر من کیریپتون انتخب میشه ... منظورشون کلینتون بود ... ما هم که دیگه سک سکه گرفته بودیم از خنده یکی سرشو کرد تو گوشیش یکی رفت آب بخوره یکی هم رفت سوپری خرید ...

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤ smsjokbahal.blogfa.com ❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

از وقتی کنکور ارشد رو دادم از علافیه زیاد رنج میبرم....تا اینکه امروز با خودم عهد کردم یه کتاب 400 صفحه ای که دو ساله خریدمشو تنها کاری که کردم این بوده که صفحه اولش خاطره روزی که خریدمو نوشتم رو بخونم...اومدم برنامه ریزی کردم روزی 30 صفحه شو بخونم و امروز روز اول بود....بازش کردم دیدم با فهرستو...گفتگوی نویسنده با خواننده و اینا....کتاب از صفحه 31 شروع میشه...به خاطر همین بستمشو...تصمیم گرفتم از فردا بخونمش..

موضوعات مرتبط: مطالب باحال
برچسب‌ها: اعترافات باحال, سوتی های باحال, مطلب باحال, مطالب باحال, سوتی خفن, اعترافات خفن, سوتی خنده دار, مطلب جالب, اعترافات باحال کوتاه, سوتی های باحا شما, سوتی شنیدنی, مطلب باحال برای فیس بوک, جک خفن, باحال
[ پنجشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1391 ] [ 12:22 ] [ امین ]
آرشيو نظرات
اعترافات باحال....
اعتراف ميکنم نزديکاي صبح بود که تلفن زنگ زد. من خواب بودم و داشتم خواب تعقيب و گريز و پرتگاه و ... مي ديدم. همسرم پا شد رفت تلفن رو جواب بده. من هم که از خواب پريده بودم و طبق معمول هنوز لود نشده بودم. فکر کردم همسرم داره ميره به سمت خطر (مثلا پرتگاه و اينا). از جام پريدم و با سرعت تمام دويدم دنبالش. رسيدم بين در دو تا اتاق. با همون سرعت خواستم دور بزنم برم تو اون يکي اتاق که يه دفعه ليز خوردم و تَق! محکم خوردم زمين. فوري بلند شدم با همون سرعت دويدم سمت تخت و گرفتم خوابيدم.
حالا همسرم گوشي تلفن دستش، نميدونست بترسه، بخنده، چي کار کنه!

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

اعتراف ميکنم وقتي که بچه بودم بدون اجازه مامان و بابا تلويزيون روشن کردم چند دقيقه قبل از اومدنشان براي اينکه متوجه نشن با يک پارچ آب روي تلوزيون ريختم تا زودتر خنک بشه .

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

يه روز تو مغازه نشسته بودم يه مشتري خانم با بچش اومد داخل.بچش هي ميگفت بستني چرا نخريدي؟رفتيم خونه به بابا ميگم 3دست شرت و کرست خريدي.زن همون لحظه به من خيره شد.منم عين لبو شده بودم پريدم زير ميز خنديدم

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

امروز چندتا از پسراي کلاسمو برده بودم جشنواره مسابقه قرآن داشتند؛
ديدم دو تا خانوم چادري که فقط نوک دماغشون پيداس نشستن دارن بعنوان داور از بچه هاي طفل معصوم 5,6 ساله آزمون ميگيرن؛ کلي با شاگردام حرف زدم که رفتين رو سن مودب باشين و هول نکنين و ازين حرفا؛
خلاصه اولين بچه رو فرستادم بالا و خودمم با يه لبخند غرورآميز وايسادم روبروشون که مثلا منو ببينن روحيه بگيرن؛ خانومه پرسيد: فلان سوره رو بخون پسر گلم؛يهو ديدم پسره بلندگو رو گرفت رو به من گفت: خانوم نميشه خودت ازم بپرسي؟من ازين زنه ميترسم؛اين که دهن نداره از کجا صداش درمياد؟
ملت نميدونستن بخندن يا ...؟

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

اقا چارشنبه سوری امسال با داداشم و بابای ضد حالمون(مثلا میخواست مواظب ما باشه)رفته بودیم محل اتیش بازی .این داداش ما چشمش به 4 تا دختر خرده بود .جو گیر شده بود در حد تیم ملی هی خرکی از رو اتیش میپرید .که ناگهان پاش لیز خورد به پشت افتاد رو هیزمای اتیش و شلوارش اتیش گرفت!!تا اینجا مشکلی نیس ولی یهو بابام وارد عمل شدو به زور میخاست شلوار داداشمو بکشه پایین!!! حالا داداشم بکش بالا .بابام بکش پایین ...که یهو بابام عصبانی شده میگه بکش پایین پدسگ کره خر(اخه کدوم بابایی شلوار بچشو به زور میکشه پایین) هیچی به زور شلوار داداشمو کشیده پایین داداشمم با کون لخت جلو این همه دختر پسر هم محله ایمون دویده سمت ماشین سوار شد.منم تا قهقه ی این بچه محلای عوضیمونو دیدم سریع پریدم تو ماشین.فعلا از خجالت 2 روز خونه بابا بزرگمون مخفی شدیم. رفیقم مسیج زده خاک بر سر داداشت با اون...کوچیکش. اینم شانس ماس.واسمون دعا کنید .

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

یکی از فامیلون تعریف میکرد: یه دوست و همکار داشتیم تو دفترمون هر وقت دور هم بودیم اینو میفرستادیم بره بستنی بگیره اینم از اونجایی که علاقه وافری به بستنی لیوانی داشت همیشه لیوانی میگرفت همیشه هم وقتی برمیگشت همه غرغر که اای بابا این یارو چرا واسه بستنیاش قاشق نمیزاره و این حرفا.
ازین جریانات 5-6 ماه گذشت یه بار وسیله میخواستم رفتم سر کشوش دیدم 50-60تا قاشق بستنی توشه(ازونایی که پوستش کاغذیه)
گفتم:... اینا چیه تو میزت؟

گفت:این یارو بستنی فروشه هر دفعه میرم پول خرد نداره چسب زخم میده گذاشتم اونجا یه وقت لازم میشه!!

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

چند روز پیش صبح با ماشین رفتم دانشگاه. کلاسام که تموم شد خواستم برگردم خونه رفتم سوار تاکسی های ون شدم! همون اولای مسیر یهو یادم اومد عجب سوتی دادم، خیلی ریلکس به راننده گفتم آقا نگه دار. راننده چپ چپ نگام کرد و گفت واسه چی؟ منم خیلی ریلکس جواب دادم "من خودم ماشین دارم!" جاتون خالی کل ون از خنده رفت رو هوا. منم بعد از دادن کرایه پیاده شدم و سوت زنان برگشتم طرف پارکینگ دانشگاه...

موضوعات مرتبط: مطالب باحال
برچسب‌ها: اعترافات باحال, سوتی ها ی باحال شما, برترین اعترافات, خنده دار ترین اعترافات, یه سوتی خیلی باحال, سوتی های خنده دار, جالب ترین سوتی ها, سوتی های مردم, مطلب باحال, مطلب جالب, سوتی برا فیس بوک
[ پنجشنبه سی و یکم فروردین 1391 ] [ 13:2 ] [ امین ]
آرشيو نظرات
اعترافات خیلی باحال....

يک روز جوجه رنگي گرفته بودم بعد شب شد ديدم خيلي تنهاست بعد حس مادرانه مرغ بهم دست داد بعد جوجه اوردم پيش خودم بخوابه بعد وقتي صبح بلند شدم ديدم جوجه له شده

**********************************

اعتراف ميکنم 15 سال پيش برا اولين باري که کشتي کج ديدم، از بالا رخته خواب پريدم رو داداش کوچيکه و بيچاره دو تا دنده و دماغش شکست. هنوزم مشکل تنفسي داره


**********************************


يه بار تو بچگي مداد نقاشيمو تيز کردم، ماهي قرمز عيد و توي تنگ به روش سرخ پوستا شکار کردم طفلکي ماهيه هنوز دلم براش ميسوزه


**********************************

اعتراف مي کنم وقتي 3-4سالمبود که کشف کردم خالم خواهر مامانم هست کلي ذوق مرگ شدم رفتم به دختر خالم گفتم مي دونستي مامانت خواهر مامان من ؟؟ گفت دروغ مي گي تازشم دروغ گو دشمن خداست . تا چند روز باهام قهر کرد بي جنبه

**********************************


اعتراف ميکنم بچه که بودم يه قورباغه رو از تو باغچه پيدا کردم و يهو حس پزشک بودن بهم دست داد و يه آمپول پر از آب بهش زدم بعد برا اينکه وَرَمِش بشينه جراحيش کردم بعد باند پچيش کردم و ولش کردم و کلي احساس آرامش وجدان کردم که قورباغه رو درمان کردم!!

**********************************


اعتراف ميکنم خيلي بچه که بودم آبجيم بهم گفته بود تو سرما هااا که ميکني بخار ميشه،اين بخارا ميره تو آسمون و ابر ميشه...منم تو روزاي سرد از درس و مشقم ميزدم ميرفتم ميشستم تو حياط ساعتها هاااا ميکردم که ابر شه برف بياد تعطيل شيم...!!!!

**********************************

اعتراف ميکنم بچه که بودم فکر ميکردم خر مگس همون خره که بالداره. واسه همين هر موقع کارتوني نشون ميداد که توش يه اسب بالدار بود من سريع ميگفتم اِ خر مگس. همه فکر ميکردن روانيم


**********************************


اعتراف مي کنم چندروز پيش ميدان قدس (تجريش ) بودم ،يک خانمي ايستاده بود هي ماشين مي آمد مي گفت سر يخچال من هم هي مي خنديدم ،شاکي شد گفت به چي مي خندي گفتم هيچي شما مي خواهيد بريد سر يخچال خوراکي هم برداريد با ماشين مي ريد خودش هم خندش گرفت.


**********************************


اعتراف مي کنم يه بار به جاي خمير دندون از کرم موبر استفاده کردم وقتي فهميدم که کار از کار گذشته بود ، دهنم گس شده بود ، با ناخن که رو دندون مي کشيدم يه لايه ازش کم ميشد ، بدنم مور مور مي شد


**********************************

يه دختر عمو دارم اسمش مهتابه همسن خودمه ، تقريبا 5 سالمون بود يه روز خونشون مهمون بوديم ، اين بنده خدا از بدو تولدش زن عموم موهاشو کوتاه نکرده بود تازه به موهاي دخترش هم خيلي مي نازيد ولي من موهام فر و کوتاه بود . تو اطاق داشتيم بازي مي کرديم يه دفه چشمم به يه قيچي افتاد ،جفتمون هم عشق آرايشگري ،افتادم به جون موهاش و به حالت زيگ زاگ موهاشو قيچي کردم کوتاه کوتاه ،بعضي از قسمتهاي سرش کاملا کچل شد اونم افتاد به جون موهاي من ، زن عموم که ميبينه صدامون درنميياد مياد تو اطاق ، اولش فکر کرد اشتباه ديده ،ما دو تا هم مثل عقب افتاده هاي ذهني بروووبر نگاش مي کرديم ، يه دفه زن عمو شروع کرد به جيغ کشيدن تازه هي خودشم ميزد ماهم که ترسيده بوديم با تمام توان گريه کرديم تازه به تقليد از زن عموم خودمونم ميزديم منم که خيلي از حرکات زن عموم ترسيده بودم تواين هيري ويري هم خودمو مي زدم هم دختر عموم مهتابو ...تازه جيغم مي کشيدم کلا ديووونه شده بودم .


**********************************


مادر بزرگي داشتم که سالهاست عمرشو داده به شما.يادمه هميشه تو کشمکشهاي بچگانه ما فقط طرف خواهر کوچکتر و حسود ما را ميگرفت و خواهر هم که تا ميتونست با اطمينان از حمايت دايمي اون خدابيامرزحرص ما را در مياوردو به اندک بهانه ميزد زير گريه هاي غالبا تصنعي و صداي گريه اش هم خيلي منحصر بفرد و دقيقا تکرار کشدار يک کلمه دو حرفي بود. هـــــــــــــي ! هــــــــــــي! منم يه روز خباثت را به کمال رسوندم و رفتم يواشکي سروقت کيف مدرسه اش و بالاي تمام صفحات کتابهاي درسيش فقط يک کلمه نوشتم هــــــــــــــــي! وهمين کار را تو بقيه کتابهاي دم دست حتي کاتالوگ زود پز و مجله بوردا هم صفحه به صفحه انجام دادم! تا مدتها وقت و بي وقت بدون دليل ! صداي هي هي گريه خواهرم ناگهان بلند ميشد حتي وقتي خونه نبودم!! خب البته در پاداش اين عمل کم کتک نخوردم از دست بزرگترا اما همين باعث شد کوک صداي گريه خواهره کم کم عوض بشه ! اخيرا يکي از همون کتابها که سالها تو زير زمين خانه پدري خاک خورده بود اتفاقي بدستم افتاد خيلي از کار احمقانه دوران نوجوانيم شرمنده شدم

**********************************


اعتراف ميکنم 5، 6 سال پيش نصفه شب خوابم نمي برد . همينجوري زد به سرم برم پيش مامان بابام بخوام . رفتم تو اتاق . اومدم بخوابم ديدم بيني ام کيپ شده گفتم بذار بازش کنيم تو خواب خفه نشيم دي: . خلاصه يه انگشتمو گذاشتم جلوي بيني ام . همزمان با اين که فوت کردم راه تنفسي باز شه شانس يه ماشين تو خيابون دستشو گذاشت رو بوق . منو ميگي فک کردم صدا بوقه از دماغه منه . ترسيدم هرچي انگشت تو دست و پا بود رو فرو کردم تو دماغم صداش قطع شه. خلاصه 2 ديقه داشتم به تلاش ادامه ميدام که تازه فهميدم چي شده


**********************************


آقا من کوچيک بودم خيلي ريز بودم. خونه تعريف مي کنن قديما خيلي رقاص بودم يعني وسط شام و نهار با تبليغات تلويزيون خونواده رو سرگرم ميکردم آقا بگذريم يه روز يکي از فاميلا مُرد. رفتيم تشييع جنازه تو اوجش همه تو کله هم ميزدن از خجالت هم در ميومدن که ما اون گوشه صداي ماشين عارفي رو شنيديم که يه اهنگ تو مايه هاي باباکرم گذاشته بود خلاصه ما و اين بچه هاي هم سن و سال اون گوشه گرد شديم مارو انداختن وسط يه دل سير رقصيديم. خيلي سرخوش بوديم آقا خيلي.

**********************************

اعتراف ميکنم چندين سال پيش ، کل خانواده امو که شامل پدر و مادرم ، برادرم همراه با خانمش که تازه عروسي کرده بودن و همچنين پدر بزرگ و مادر بزرگمو به زور جمع کردم تا ازشون عکس بگيرم ، زن داداشم رفت آرايش کرد و همگي بعد 10 دقيقه لباس عوض کردن شيـک وايسادن ،منم اصرار داشتم که به همديگه بچسبن تا عکس قشنگ بشـه ، ( چون ته تغاري و يکي يدونه بودم همه هر کاري مي گفتم انجام مي دادن ) خلاصه گفتم 3......2......1 و يه دفه پارچ آب يخي رو که کنارم گذاشته بودم با تمام توان ريختم روشون ، بيچاره ها 30 ثانيه اي طول کشيد تا از شوک دربيان ...... بيچاره پدر بزرگم که تو مرکز قرار داشت چون فيگور خنده گرفته بود نيم ليتر آب خورد

**********************************


اعتراف ميکنم 6،5 سالم بود با هزار بدبختي يه ترقه براي اولين بار گير آوردم حسابي هم کنجکاو بودم که چه صدايي داره ، مادر بزرگم داشت نماز مي خوند همونطور که ايستاده بود گذاشتم پشت چادرش و ناگهان ترقه با صداي بلندي ترکيد مادر بزرگ بيچاره ام همونطور که ايستاده بود به حالت سيخ افتاد زمين و غش کرد ، مامانم با ترس اومد تو اطاق گفت صداي چي بود منم که ترسيده بودم و حسابي هول کرده بودم گفتم : مامان بزرگ گوزيـــد ، مامان بزرگ گوزيـــد .... بيچاره مادر بزرگم دراثر افتادن دستش از دو جا شکست



**********************************

اعتراف ميکنم پسر داييم که کوچيک بود رو ميبردم تو اتاق بعد ميشتم جلوش دعواش ميکردم تا ميومد گريه کنه ميخنديدم اونم ميخنديد حالا هي اينکارو تکرار ميکردم
آخرش خنده جواب نميداد و ميزد زير گريه

**********************************


اعتراف ميکنم يه بار که سوم يا چهارم دبستان بودم رفتم دفتر بخرم ، به فروشنده گفتم آقا يه دفتر 60 برگ بده ، خريدم اومدم بيرون شمردم 58 برگ بود رفتم تو مغازه گفتم آقا اينو عوض کن برگهاش کمه ....!!!!!!!

موضوعات مرتبط: مطالب باحال
برچسب‌ها: اعترافات باحال, اعترافات خنده دار, اعتراف خفن, اعترافات مردم, اعتراف کردن
[ پنجشنبه بیست و هفتم بهمن 1390 ] [ 16:44 ] [ امین ]
آرشيو نظرات
اعترافات باحال...
یادمه چند سال پیش داخل خونه بنایی داشتیم منم کمک می کردم و لباس کار پوشیده بودم.مامانم یکم خرید لازم داشت منم با همون لباسای کهنه و کثیف بلند شدم رفتم دم مغازه(شده بودم عین این گداها).از قضا پام هم پیچ خورده بود و لنگان لنگان راه میرفتم.همون جوری که داشتم میرفتم یه آقای از عقب اومد یه هزار تومنی بهم داد.منم با عصبانیت گفتم ببخشید آقا من گدا نیستم.اونم برداشت گفت برو بچه این پول خودت بود از جیبت افتاد...منم موندم چی بگم بهش!!!خلاصه تا الان هر وقت بهش فکر می کنم خنده ام میگیره.

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

یادش بخیر بچه که بودم هر سال که بازی fifa میومَد من واسش یک لیگ درست میکردم.یعنی 20 تا تیم رُ انتخاب میکردم بعد میذاشتم مثل یک لیگ واقعی با هم رفت و برگشت بازی کنن.خود من هم میشستم همه ی این بازیها رُ نگا میکردم و تو دفتر نتایج و گلزنان و مصدومین و ......... رُ یادداشت میکردددیگه اینقدر این کارم صدا کرده بود که هر جا میرفتم میپرسیدن چه خبر از لیگت؟کی اوله,کی دومه؟

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

اعتراف می کنم : دوتا همستر داشتم که یک روز می خواستم ببینم چه عکس العملی در مقابل فلفل قرمز دارن ..... در نتیجه وسط یه برگه کاهو تازه فلفل ریختم دادم خورد ...... آخی حیوونی تا 40 دقیقه تو قفس خودشو به درو دیوار میزد و زبونشو با دستاش پاک میکرد.

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

با خاله ام و پسر خاله ام بعد از نماز صبح از حرم امام رضا داشتیم بر میگشتیم که فرشهای توی صحن رو داشتن جمع می کردن یه دفعه خاله ام به ما گفت : برین نفری ده تا فرش از تو صحن جمع کنین گفتیم چرا؟!!! خاله ام گفت : الان نذر کردم که شما برین نفری 10تا فرش جمع کنین. ما هم با چشمان خواب آلود رفتیم نفری 10تا فرش جمع کردیم. یکی نیست بگه آخه خاله تو نذر کردی به ما چه!!!

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

چند سال پیش دوست عزیز من دانشگاه همدان قبول شد.کلی به ما اصرار می کرد که بیاین چند روز دور هم باشیم.خلاصه ما راهی شدیم.حالا مونده بودیم که کادو چی بگیریم.سر راهمون یه چیزی رو دیدم که خیلی جالب اومد به نظرم.خلاصه خریداری کردیم و توی یه جعبه خالی که مال سماور بود جا دادیم وکادو پیچ کردیم.رسیدیم خونش دوست دخترش هم اونجا بود گیر داد که حتما باز بشه که سلیقه ما رو مشاهده کنه.بازش کرد.حالا خودتون چهره یه دختر امروزی رو وقتی که یک افتابه قرمز متالیک رو میبینه تصور کنید و همچنین چهره من خجالت زده رو.

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

سوم راهنمایی بودم چون میرفتم فوتبال کم میرفتم مدرسه . بعد بابام واسم معلم خصوصی گرفته بود امتحان ریاضی گرفتم 9/5 . بعد من به خانوادم نمیگفتم که گیر ندن واسه فوتبالم . یه روز دوربین بردم مدرسه که از رفیقام فیلم بگیرم بعد دوربین رو دادم دوستم . داشت فیلم میگرفت . اومدم خونه شاد و خندان بابام گفت فیلم رو بزار . ما هم فیلم رو گذاشتیم وسطای فیلم بود که دوست بیشعورم تو فیلم گفت اقای امیری علی امتحان ریاضی گرفته 9/5 بابام نمیدونست بخنده یا با من دعوا کنه.ای تو روحت رفیق .

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

اعتراف می کنم که دوستم زنگ زد خونمون گفت عرفان امروز میای بریم بیرون؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی زدم به خونه زنگ زده بود نه موبایل!

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

این اعترافم خیلی باحاله و ضد حاله

من تو کوچیکیام تولد گرفتم و دوستام رو دعوت کردم و خواهرم برام فیلم گرفت ، بعدش خواهرم به خاطر اینکه کیک رو ندادم بهش کل فیلمم رو پاک کرد ، منم گفتم دارم برات ،

خلاصه گذشت و ما هم بزرگ شدیم ولی مگه یادمون رفته بود

خواهرم عقد کرد و به من گفت بیا فیلم بگیر ، گفتم آهان خوب موقعی هست ، کل فیلمش یا صدای خودم بود یا در و دیوار بود

بعدش که فیلم رو دید گفتم یادته تولدم رو: انقدر حال کردم

______________ smsjokbahal.blogfa.com ______________

یک بار رفتم کلینیک لیزر برای برای کارهای پاک سازی پوست . خانم منشی بهم گفت برو توی دستشویی صورتت رو کامل بشور آرایشت رو پاک کن . رفتم داخل دستشویی . وای جاتون خالی چه دستشویی . از اونایی که دلش میخاد یه تشک متکا ببره بشه اتاق خوابش .توالت فرنگی و ست دستشویی و خلاصه همه چی از رنگ و جنس برنزو کنار توالت فرنگی چند تا دکمه لمسی بود من دوتاش رو دیده بودم اما این تعداد ندیده بودم وسوسه شدم امتحانشون کنم . اولی رو که زدم آب با فشار زیاد رفت خورد به سقف توالت . دومی رو که زدم آب مث دوش ریخت تو صورت خودم حقیقت دیگه ترسیدم بقیه رو بزنم رفتم سراغ صورت شستن دیدم کنار دستشویی خوشگلشون یه تعداد پارچه که وسطشون سوراخ بو دو جنس پارچه ی یکبار مصرف آویزوونه . گفتم اینا حتما برا صورت شستنه دیگه یکیشو انداختم گردنم . حالا با صورت خیس و کف خورده هر چی این و بالا پایین میکنم که بندازم دور صورتم میبینم نمیشه . هی با خودم فکر میکنم میگم این باید قالب صورت در بیاد پس چرا اینقدر گشااااااده .کفو از صورتم شستم پارچه ر و از گردنم در آوردم گرفتم روبروم . دیدم بله . کاور توالت فرنگی بوده والا بخدا 30 سال از خدا عمر گرفتم همه جور سفری هم رفتم اما تا حالا کاور توالت فرنگی ندیده بودم .



موضوعات مرتبط: مطالب باحال
برچسب‌ها: اعترافات باحال
[ جمعه دوم دی 1390 ] [ 11:36 ] [ امین ]
آرشيو نظرات
برترین اعترافات احمقانه مردم...

اعتراف ميکنم بچه که بودم يه بار با آجر زدم تو سر يکي از بچه هاي اقوام , تا ببينم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها مي چرخه يا نه!!!!!
تازه هي چند بارم پشت سر هم اين کار و کردم , چون هر چي مي زدم اتفاقي نمي افتاد!!!!

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای ...
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده

چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود ... بهش اس ام اس(!) زدم گوشیت جا گذاشتی!!!!!!!

بچه بودم از خواب که بیدار میشودم چشمام که قی‌ میکرد از مامانم می‌پرسیدم چرا چشمام صبح که از خواب پا میشم توش آشغاله؟ مامانم که خودش دلیلشو نمیدونست بهم میگفت پسرم چون روزا شیطونی میکنی‌ شبا شیطون میاد پی‌ پی‌ می‌کنه تو چشات منم یک شب تا صبح بیدار موندم تا ببینم شیطون کی‌ میاد پی پی کنه تو چشمام.... اسکل بودم

چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
اعتراف می‌کنم یه روز صبح جمعه بابام اومد بالا سرم منو بیدار کنه که برم نون بخرم منم خوابم سنگین بود ۲ بار صدام کرد بیدار نشدم بار سوم با پاش زد تو پشتم گفت سیا توله سگ پاشو برو نون بگیر منم فکر کردم داداشم هست گفتم *** خودت پاشو برو بگیر.......و من خیلی‌ خجالت کشیدم

اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم بود
همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم از یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! این اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس 4 5 نفر شلوغو آورد بیرون مثل سگ زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن مث سگ زدنم !

در اقدامی شجاعانه اعتراف می کنم که از درس تنظیم خانواده افتادم . اونم فقط به این خاطر که در جواب سوال احمقانه استادم که بهم گفت مگه این کلاس جای خوابه ؟ خیلی صمیمی و خرم گفتم : بیخیال استاد . کی تا حالا 8 صبح خانوادش تنظیم شده !!!!!! کلاس رفت رو هوا استادم منو انداخت بیرون تا کم نیاورده باشه

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ...ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم

اعتراف می‌کنم سر فینال جام جهانی‌ تا لحظه‌ای که اسپانیا گل زد فکر می‌کردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی‌، گل هم که زد کلی‌ لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ - هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم

اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود رفتم خندون تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون! :دی

عموم می خواست وام یکی از دوستاشو جور کنه زنگ زد به رییس بانک کلی صحبت کرد باهاش... حرفش که تموم شد اس ام اس داد به رفیقش که دهن رییس بانک رو ****** اشتباهی سند کرد واسه رییس بانکه!!!

یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد مدت ها دیدم و کلی ریش گذاشته بود
Big Grinبا خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم

اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده :دی

اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون...بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت....گفتم منم همینطور....گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش
و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم....

اون زمان که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضاف اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده جا نمیشه. درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه !!!!
[rtl]هیچ گاه دوست داشتن های پر دلیل را دوست نداشتم[/rtl]
[rtl]اصلا معنی ندارد[/rtl]
[rtl]وقتی کسی می گهچرا دوسش داری؟[/rtl]
[rtl]باید نگاهش کنی[/rtl]
[rtl]لبخند بزنی[/rtl]
[rtl]و بگویی[/rtl]
[rtl]چون دوسش دارمHeart[/rtl]

[rtl]اعترافات باحال! 5[/rtl]
پاسخ
 سپاس شده توسط ronia
#46
خیلی باحال بودBig Grin
پاسخ
#47
خیلیییییییییییییییییییییی .................باحال بود گلم میسی ازینکه شادمون کردی...HeartHeartBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinSmileSmileSmile
پاسخ
#48
:|
اعتراف میکنم نخوندمش!
شرط میبندم خودتم نخوندیش!
اعترافات باحال! 5
پاسخ
#49
ممنون خیلی باحال بود مردم از خنده:4chs:
هیچ کس تنها نیست تنهای اول
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان