19-08-2014، 13:32
(آخرین ویرایش در این ارسال: 06-09-2014، 11:01، توسط MOHSENEBRAHIMI.)
از ويژگيها و صفات رذيله رضاشاه، مالاندوزي و غصب اموال، املاک و داراييهاي مردم کشور، از اقشار مختلف بود. اين مهم در اکثري از منابع دستاول آن روزگار و نيز در خاطرات بسياري از رجال و آگاهان به امور انعکاس يافته است. بهويژه بهدنبال عزل رضاشاه از سلطنت (توسط متفقين) شماري از کساني که اموال و داراييهايشان بهنفع او غصب و ضبط شده بود، فرصت پيدا کردند زوايايي از فجايع مذکور را بيان کنند.
[rtl]بدين ترتيب، از جمله خصايل شاخص فردي که ادعا ميشده است، پدر ايران نوين بوده و تمام عمر خود را مصروف خدمترساني به خلق و کشور کرده است و او را حتي رضاشاه کبير! نام دادند، ثروتاندوزيهاي بيمارگونه و غصب اموال و داراييهاي ملت ايران بود. چنين بود که وقتي عزل شد دهها (و بلکه چندصد) ميليون تومان ارزش داراييهاي نامشروع نقدي او در بانکهاي داخلي و خارجي و اموال و داراييهاي غيرنقدي او در اقصي نقاط کشور ميشد. تأسفبارتر اينکه، بهمحض حمله و ورود نيروهاي متجاوز روسيه شوروي به قلمروهاي شمالي ايران، رضاشاه کبير!، عمده و بلکه تنها نگرانياش، در خطر قرار گرفتن داراييها و اموال و املاک فراوانش در مازنداران و ديگر مناطق شمالي بود! و اين معني را بهعيان با محمدعلي فروغي در ميان نهاده بود.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]بررسي مبسوط و دقيق سياستهاي غصب اموال و ثروتاندوزيهاي حقيرانه رضاشاه و تبعات بس زيانبار آن، فرصت ديگري ميطلبد؛ در مطلب پيشرو، در اينباره به ذکر گوشههايي از خاطرات ويپرت بلوشر (سفير وقت آلمان در تهران) و قهرمان ميزرا سالور (عينالسلطنه)، که روزنامه خاطرات او اثري است کمنظير در مطالعه و فهم بسياري از مسائل کشور در فاصله بين سلطنت ناصرالدين شاه تا سالهاي مياني دهه 1320 ش، بسنده ميشود. ويپرت بلوشر سفير وقت آلمان در تهران درباره سياست گستاخانه و اسفبار رضاشاه در غصب اموال و داراييهاي مردم کشور چنين نوشته است:[/rtl]
[rtl] در همان زمان که مردم زير بار ماليات و دستمزد اندک مي ناليدند، مرتب بر ثروت [رضا] شاه افزوده ميشد. درست همچون يکي از فرمانروايان قرون وسطي شاه ميکوشيد بر قدرت شخصي خود بيفزايد. املاک گرانبها يکي پس از ديگري به ملکيت شاه در ميآمد و وي هر دم در کارخانه جديد ديگري خود را سهيم ميکرد. وي که با هيچ و صفر کار خود را شروع کرده بود حال مالک ثروتي بود که بر يکصد ميليون تومان تخمين زده ميشد. اما وي ظاهراً بر اين عقيده بود که چنين امري کاملاً درست و برح است. يک بار در حضور يکي از آشنايان من گفته بود: يکي از کارمندان من از کار اخراج شد به علت آنکه اختلاس کرده بود. من هم چيزهاي بسياري عايدم ميشود، منتهي اين دو با هم فرق دارند. با اصلاحاتي [!] که من در مملکت کردهام، کشور به رونق بي سابقهاي [!] رسيده است. پس بديهي است که من هم در آن شريک باشم.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]بلوشر تصريح مي کند که رضاشاه جهت سهيم شدن در مالکيت کارخانجات، واحدهاي توليدي، اراضي کشاورزي و مستغلات عمدتاً به طرق غيرمستقيم و گاه با تهديد و اجبار ارزش واقعي ملک و دارايي مورد معامله را بسيار کاهش ميداد و پس از خريد آن به سرعت قيمت آن را افزايش ميداد. بلوشر درباره رذايل رضاشاه در راستاي کسب ثروت و مکنت گستاخانه و شرمآور ميافزايد: «کار دخالتهاي خودسرانه [رضا] شاه در امور اقتصادي در اين ايام بالا گرفته و به اشکال عجيب و مضحکي درآمده بود. شاه با سرمايه خود رستوراني در شميران باز کرده بود و بهحساب خود آنجا را اداره ميکرد. بلافاصله بقيه رستورانهاي شميران بسته شدند و از کسب ممنوع گرديدند. همينکه ساختمان راه آهن تا آنجا پيشرفت کرد که در جنوب کشور بين صالحآباد و خليج فارس ميتوانست فعاليت کند، در اين قطعه ديگر عبور و مرور کاميونها ممنوع شد».[/rtl]
[rtl](ويپرت بلوشر، خاطرات بلوشر، صص 220- 221 و 272)[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]بنابر نوشته قهرمان ميرزا سالور؛ در بسياري از موارد املاک و مستغلات را بالاجبار و با قيمتهاي بسيار نازل بهنام رضاشاه سند ميزدند. در مواردي بيشتر هم بدون اينکه صاحبان املاک در جريان امر قرار بگيرند با تنظيم وکالتنامههاي جعلي املاک را بهشاه منتقل ميکردند. سالور در اين باره نوشته است: «اين آدم [رضاشاه] يا ملکها را به ثمن بخس، بهزور، جبر قباله گرفت يا آنچه نگرفت مثل مال ما به مالکش نداد [يعني وکالتنامه جعلي تنظيم کرد]».[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]وقتي رضاشاه عزل شد، سالور مذکور در خاطراتش نوشت:[/rtl]
[rtl] در ظرف بيست سال اين همه حق ناحق، زدن، بستن، کشتن اين بود نتيجهاش: کمسيوني تشکيل شده به داراييهاي او رسيدگي شود. صاحبان املاک مغصوبه تمامي بهطهران آمده تظلم ميکنند. پول نقد هشتاد و شش ميليون در بانکهاي ملي و کشاورزي و غيره داشته. در خارجه مشغول تحقيقات هستند... بيست سال خواب طولاني ايران ديد به دسيسه، تقلب سر تخت نشست، آنوقت بهجاي پاس اين موهبت بهجان مردم افتاد و از هيچ ظلمي، ستمي، مالمردمخوري، آدمکشي فروگذار نکرد. آخر هم آنحال خودش و بچههايش، اين روزگار مملکت و مردم بينواي بيچاره. او بهايلات و عشاير ما ستم کرد. جانشان را گرفت، مالشان را برد، ناموسشان از دست رفت... رياست قوا از سلطنت بهموجب ماده قانوني ملغي شد. انحصار قند، شکر، چاي، پارچه و بعضي ديگر نيز ملغي شد. همه چيز را براي دخل خودش بهاختيار خودش بهعنوان انحصار هنگامي تشکيل داده بود که تمام [مردم] سرگردان دنبال هر يک از آنها از صبح تا شام بدوند، پول بدهند، فقير بيچيز شوند تا به فکر کار ديگر يا انقلاب و اغتشاش نيفتند. آدم گرسنه، لخت، بيقند، چاي کجا فکر سياستبافي و تنقيدسرايي ميافتد. انگليسيها خوب درسي دادندش.[/rtl]