امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان طلبه و دختر جوان

#1
شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دختر گفت: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد.
از آن طرف چون این دختر فراری شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا فرار کرده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ... . محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... . لذا علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگران وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.
نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند. قران کریم می فرماید: نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند «سوره یوسف آیه 53» انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند.
منبع: کتاب آموزه های وحی در قصه های تربیتی، مولف عبدالکریم پاک نیا، انتشارات فرهنگ اهل بیت –
ا♥

داستان طلبه و دختر جوان 1
پاسخ
 سپاس شده توسط الیکا0 ، mohammad31 ، اگوری پگوری ، RєƖαx gнσѕт ، javad00631 ، hidden ninja ، Archangelg!le ، sohrabe khaste ، پرییییییییی ، atefee ، mahru ، AMIR ALI 22 ، حقوقدان انجمن ، luna lovegood ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، ستایش***
آگهی
#2
ینی واقعا مردا در این حد نمیتونن خودشونو کنترل کنن؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
ایـــــــــش هوس بازا
پاسخ
 سپاس شده توسط javad00631 ، gesooya
#3
ممنونن واققعاا  ززیبا بود وولیییییییی من دستمم روهم بکنم تو مواد مزاب باز هم افاقه نمی کنهSmileSmileSmileSmileSmile
پاسخ
#4
جالب بود مرررررررسی
داستان طلبه و دختر جوان 1
پاسخ
#5
خوب بید
نامردا نمیدونم چرا این روزا سپاس نمیدن(مکالمه ی دو تا از بچه های فلش خور)
پاسخ
#6
مرسی خوب بود
پاسخ
#7
اینا خودشونو نمی تونن کنترل کنن والا
پاسخ
#8
مرسیBig Grin
ازتون نمیخوام که به من اعتقاد داشته باشید

میخوام شک داشته باشید

چون این چیزیه که برای موفقیت به اون نیاز دارم...

EMINƎM 
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  چرا چادر را به دختران جوان تحمیل می‌کنند؟
  داستان ازدواج حضرت قاسم علیه السلام در کربلا
  داستان کوتاه درخت قوم بنی اسراعیل
  داستان کوتاه ادعای خدایی/دیدار فرعون با ابلیس
  طلبه شهید
Heart یک داستان کوتاه درباره امام زمانم(قشنگه)
  مداح جوان بعد از گفتن «بسم‌الله»درگذشت+عکس
  داستان قرآنی، موریانه و سلیمان
  یهو دختر گلم دختر گلم شد همسرم گلم ؟؟؟؟
  به این میگن دختر خوب!

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان