21-08-2014، 10:46
گفتوگوی زیر، پاسخهای دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان، استاد مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد به ماهنامه «مهرنامه» درباره خلیل ملکی است:
خلیلی ملکی* چه تصوری از مدرن شدن ایران داشت؟ و به این مدرن شدن چه واکنشی نشان داد؟
ملکی به همه دستاوردهای اصیل و سودمند جهان نو اعتقاد داشت و میخواست که با توجه به منابع تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی ایران بر جامعه ایران منطبق گردند و یک ایران مدرن را بسازند. حال آنکه بیشتر مدرنها و مدرنیستها شبهمدرنیست بودند یعنی خواهان تقلید محض از جوامع پیشرفته بودند و مثلا میخواستند تمدن فرانسه را وارد کنند و در سطح جامعه ایران تحمیل سازند. این یادآور تجربهای است که سیاهپوستان اصیل و عمیق آمریکایی از نوع مارتین لوترکینگ میگفتند که همنوعان تسلیمطلبشان به خود رنگ سفید میزنند تا جزو سفیدپوستان به شمار آیند. پدیدهای که تقیزاده در ایران تقلید میمونوار خواند. شبهمدرنیستهای ایرانی توجه نداشتند که تمدنهای غربی، هر یک، در اقلیم خود ریشههای عمیق دارند، خلقالساعه نیستند و به رغم فصول مشترکشان هر کدام هویت و شخصیت خود را دارند. از جمله به همین دلیل بود که ملکی در یکی از آثار پرشمارش نوشت: «نیروی سوم… یک راهحل مشکلات اجتماعی، انتخاب یک روش زندگی ملی و اجتماعی است که در مقابل طرز زندگانی آمریکایی و روسی که سعی میشود به ما تحمیل شود مقاومت میورزد. نیروی سوم تظاهر نوین اراده زنان و مردان آزادمنش ایران است که از آزمایشهای تاریخی و حوادث پر از سرنوشت از خلال قرون و دهور تاریخ تمدن ایران سخن میگوید.»
بر اثر همینگونه شبه مدرنیسم بود که در بهترین حالات سیستم دادگستری فرانسه را یکجا وارد کردند، در کشوری که فقط پنج درصد مردم به این دادگستری دسترسی داشتند زیرا که اولا نزدیک به ۹۰ درصد مردم بیسواد بودند، ثانیا سیستم جدید حتی برای درسخواندگان آن دوران پیچیده و ناآشنا بود، ثالثا هزینه اقامه دعوا در آن بسیار زیاد بود. یا یک راهآهن سراسری ساختند با هزینه ۱۵۰ میلیون دلار آن زمان برای کشوری که درآمد سرانه سالانهاش ده بیست دلار بیشتر نبود و تازه باید هزینههای تعمیر و استفاده از آن را هم میپرداختند حال آنکه مسافر و محمولهای نبود که چنین هزینه سنگینی را توجیه کنند و تازه میشد در همان مسیر با هزینه بسیار کمتری از ریال و خاصه ارز کمیاب خارجی یک جاده ماشینرو بسازند؛ یا سد کرخه را اول بسازند و بعد ببینند که اگر پشت آن آب بیندازند زراعت صدها روستا خواهد سوخت؛ یا کارخانه قند شاهی را بسازند و بعد دریابند که آن منطقه مناسب چغندرسازی نیست؛ یا ذوبآهن کرج را از آلمان بخرند در حالی که آن منطقه بیش از دو سال آهن و ذغال سنگ برای استفاده صنعتی نداشت؛ و بالاخره اینکه «مثنوی هفتاد من کاغذ شود». تازه درباره به زور کلاه لگنی سر مردان گذاشتن و به زور روسری از سر زنان کندن چیزی نگفتهام. «مدرن شدن ایران» این چیزها بود؟ بزرگترین دستاوردهای دنیای مدرن در عالم سیاست و اجتماع، حکومت قانون، دموکراسی و رفاه اجتماعی است؛ و در حوزه اقتصاد، پسانداز و سرمایهگذاریهای معقول و سودمند که منابع را تلف نکنند یعنی به قول اقتصاددانان بر مبنای تخصیص منابع بهینه قرار داشته باشند.
یکی از وجوه مدرن شدن ایران برآمدن دولت مطلقه مدرنگرا است. ملکی در قبال این پدیده چه واکنشی نشان داد؟ نحوه سیاستورزی خلیلی ملکی همیشه مورد بحث بوده است و به نظرم میتوان شکل سیاستورزی او را هم در دوران نهضت ملی و هم بعد از آن واجد نوعی نگاه مشخص درباره سیاستورزی و فعالیت اجتماعی در ایران به عنوان یک جامعه در حال مدرن شدن دانست. این نگاه را چگونه توصیف میکنید؟
حکومت رضاخان/ رضاشاه در هشت، نه سال اول یک حکومت دیکتاتوری بود یعنی حکومت اقلیت که در آن شور و مشورت وجود دارد و قانون هم در حدودی رعایت میشود. در این دوره بود که رضاخان کشور را از خطر اضمحلال نجات داد و چه در ایالات و ولایات چه در مرکز حکومت نظم و ترتیبی برقرار کرد و هرج و مرج پس از انقلاب مشروطه را فرو نشاند. اما در دوره دوم – از حدود ۱۳۰۹ تا ۱۳۲۰ – رضاشاه حکومتی شبیه حکومت ناصرالدین شاه – یا به قول خودش «حکومت یک نفره» – را با پارهای روکشهای مدرن به ایران بازگرداند. این عین استبدادی بود که انقلاب مشروطه برای نابودی آن پیش آمده بود. نتیجه این حکومت یک نفره هم همان بود که رضاشاه به یاران و پشتیبانان خود نیز ابقا نکرد و نه فقط مدرس بلکه تیمورتاش و نصرتالدوله و فروغی و داور و سپهبد امیراحمدی و… را یا کشت یا مغضوب و بیآبرو و خانهنشین ساخت یا به خودکشی واداشت و از همه اینها مهمتر با ایلات و عشایر که خلع سلاح و تسلیم بلاشرط شده بودند رفتاری کرد که سفیدپوستان آمریکایی با سرخپوستهای آن سامان نکرده بودند، لابد برای اینکه اروپاییها فکر نکنند که ما عقبماندهایم. گذشته از این اموال و املاک مردم را تصرف کرد به نحوی که وقتی ایران را ترک میگفت فقط ۵۶۰۰ یعنی ده درصد روستاهای ایران به او تعلق داشت که از نظر کیفی خیلی بیش از ده درصد میشدند چون روستاهای پرتولید و مرغوب بودند. نتیجه این که وقتی رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ استعفا کرد مردم – از هر طبقهای – در خیابانها میرقصیدند ولی وقتی مصطفی کمال آتاتورک درگذشت مردم ترکیه سوگوار شدند و هنوز هم او را مظهر ترکیه جدید و مدرن میدانند.
به این ترتیب وقتی که در سال ۱۳۱۶ ملکی و سایر اعضای پنجاه و سه نفر را – که جز چند تن هنوز کمونیست نبودند – بازداشت و زندانی کردند کمتر کسی در ایران بود که آرزوی نابودی «حکومت مطلقه مدرن» شاه را نداشت، خاصه درسخواندگان و روشنفکران که اینان از نخبگانشان بودند.
پدیده دیگر ایرانی که مدرن شدن را تجربه میکرد، ظهور جریان چپ بود. این جریان یک برنامه کلی برای مدرن شدن ایران و مواجهه با مسایل آن داشت. میخواهم بپرسم برخورد ملکی به عنوان کسی که به این جریان تعلق داشت، با برنامه این جریان برای مدرن شدن ایران چه بود؟ آیا ملکی در دل این جریان، کار تازهای کرد؟ منظر و افق تازهای ایجاد کرد؟
ملکی سوسیالیست بود ولی در عین حال سخت به آزادیهای فردی پایبند بود و به رای آزاد مردم در انتخابات و به یک کلام دموکراسی پارلمانی. در همان روزهایی که صنعت نفت ملی شده بود ملکی با تایید اینکه این خود گام بلندی بود نوشت که این تازه آغاز توسعه سیاسی اساسی است: «نیروهای ملی باید بتوانند به نحوی سازمان داده شوند که یک دموکراسی پارلمانی مبتنی بر احزاب سیاسی بنا کنند، تا مردم بتوانند از طریق نمایندگان خود واقعا بر کشور حکومت کنند… مردم باید چنان بار آورده شوند که بتوانند هم نان هم آزادی به دست آورند… به عبارت دیگر سیاستهایی باید به کار بست که هر آشپزی بتواند هنر حکومت کردن و شرکت در حکومت را بیاموزد.» و در ادامه گفت که باید نظامی ساخته شود که در آن بتوان هم نان و هم آزادی به دست آورد و منافع جامعه را تامین کرد بدون اینکه حقوق افراد فدا شود: «به نظر من تاریخیترین وظیفه جبهه ملی ایجاد تمدنی است که در آن نه جامعه فدای فرد شود نه فراموش شود که جامعه یک پدیده انتزاعی نیست بلکه از مجموعه افراد و اعضای آن ساخته شده است.»
سالها بعد در روی جلد مجله علم و زندگی که ملکی ناشر و سردبیر آن بود در هر شماره این حرف تکرار میشد: «کمونیستها آزادی را فدای نان و مرتجعین نان را فدای آزادی میکنند. حال آنکه به نظر ما نان، آزادی و رفاه اجتماعی مانعهالجمع نیستند.»
و اما درباره انقلاب و اصلاحات در سال ١٣٣٩ در منشور جامعه سوسیالیستها که تازه تشکیل شده بود نوشت: «به نظر میآید که جوهر و ماهیت یک نظام اجتماعی مهمتر از فرم و شکل آن است. جامعه سوسیالیستها به قانون اساسی فعلی احترام خواهد گذاشت و برای استقرار قانون خواهد کوشید. با اجرای اصلاح ارضی (که هنوز دکتر امینی آن را مطرح نکرده بود) و الغای نظام ارباب - رعیتی ممکن خواهد شد که ثبات اجتماعی واقعی برقرار شود و حق رای معنای حقیقتی پیدا کند. اگر ما بتوانیم جوهر دموکراسی پارلمانی را با به دست آوردن حق واقعی رای برای شهرنشینان و روستاییان به دست آوریم خواهیم توانست به هدفهای عمدهای دست یابیم».
ملکی بهای سنگینی برای خرد، اعتدال، مدارا و اعتقاد به دیالوگ در جامعهای پرداخت که رژیم آن هر حرف انتقادی را بیرحمانه سرکوب میکرد و تنها هدف مخالفان آن نیز برانداختن رژیم بود. در نتیجه، رژیم در ادعانامه دادستان نظامیاش او را «یک ماجراجوی بالفطره و آنارشیست توصیف کرد که از احساسات رقیق جوانان برای رسیدن به هدفهای کثیفش سوءاستفاده میکند و در این راه از هیچ وسیله زشتی فروگذار نخواهد کرد.» و در عین حال براندازان در بهترین حال او را «انشعابچی» ولی بیش از آن نوکر شاه، ساواک، انگلیس و (پس از آن) امپریالیسم آمریکا خواندند.
فعالیتها و آثار خلیل ملکی تا چه اندازه نگاه ما را متاثر کرده است؟
ملکی در کوتاه مدت به رغم زندان و محرومیت و فحش و فضیحت، کار زیادی از پیش نبرد چون از زمان خود خیلی جلو بود. تاثیر او دقیقا در درازمدت، در زندگینامه عبرتانگیز او مشاهده میشود.
* خلیل ملکی در ١٢٨٠ شمسی در شهر تبریز به دنیا آمد و در سن ۶٨ سالگی در ١٣۴٨ بدرود حیات گفت.