12-06-2014، 17:07
خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار می کرد می خواست چکمه های یه بچه رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت
بعد از کلی فشار ...و خم و راست شدن ،بچه رو بغل میکنه و میزاره روی میز،بعد روی زمین بالاخره با هزار جابه جایی و فشار چکمه ها رو پای بچه می کنه و یه نفس راحت می کشه
که...هنوز اخیش گفتن تموم نشده که بچه می گه :این چکمه ها لنگه به لنگه است
خانوم ناچار و با هزار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیوفته هر چی تونست کشید تا بالاخره بووتین های تنگ رو یکی یکی از پای بچه در اورد.
گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه، ولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بالاخره موفق شد که بوت ها رو پای این کوچولو بکنه که بچه میگه:این بوتها مال من نیست!!:4fv:
خانوم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبانگیرش شده ،با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت اخه چی بهت بگم
دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در اورد. وقتی تمام شد پرسید:خب حالا بوت های تو کدومه؟
بچه کفت:همینا بوت های داداشمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم...
مربی که دیگه خون خودشو می خورد سعی کرد خونسرد باشه ،دوباره این بوتهایی رو که به پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد.یه اه طولانی کشید و بعد گفت :خب حالا دستکش ت کجاس؟تو جیبت نیست!
بچه گف :توی بوتین هام بود دیگه!!!!!!!!!!:hlp:
سپاس فراموش نشه
بعد از کلی فشار ...و خم و راست شدن ،بچه رو بغل میکنه و میزاره روی میز،بعد روی زمین بالاخره با هزار جابه جایی و فشار چکمه ها رو پای بچه می کنه و یه نفس راحت می کشه
که...هنوز اخیش گفتن تموم نشده که بچه می گه :این چکمه ها لنگه به لنگه است
خانوم ناچار و با هزار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیوفته هر چی تونست کشید تا بالاخره بووتین های تنگ رو یکی یکی از پای بچه در اورد.
گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه، ولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بالاخره موفق شد که بوت ها رو پای این کوچولو بکنه که بچه میگه:این بوتها مال من نیست!!:4fv:
خانوم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبانگیرش شده ،با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت اخه چی بهت بگم
دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در اورد. وقتی تمام شد پرسید:خب حالا بوت های تو کدومه؟
بچه کفت:همینا بوت های داداشمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم...
مربی که دیگه خون خودشو می خورد سعی کرد خونسرد باشه ،دوباره این بوتهایی رو که به پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد.یه اه طولانی کشید و بعد گفت :خب حالا دستکش ت کجاس؟تو جیبت نیست!
بچه گف :توی بوتین هام بود دیگه!!!!!!!!!!:hlp:
سپاس فراموش نشه