03-08-2014، 13:42
(آخرین ویرایش در این ارسال: 16-03-2016، 13:48، توسط Ƒαкє ѕмιƖє.)
تُ این تاپیک روز تولُدتون رو بگین تا براتون جَشن گِرفته بشه (((:
این تاپیک ی تاریخچه و دفترچه است .. اینجور تعداد زیادی بهتون تبریک میگن (:
من خودمـ 27 دِی :|
خو از اونجایی که ما مُردادی زیاد داریم تو فلش ، امروز + فردا و + 25 مرداد
تولُد دوست جونیای مَنه ..
این تاپیک رو زدم که تولُدشون رو تبریک بگم هیهیهی ! ^_^* ..
اول از همه بگم که ..
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Dɪʀᴇᴄᴛɪᴏɴᴇʀ~Gɪʀʟ ، دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥♥nafas♥♥ ، دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
~No×OnE~ ، دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
BŘØkəN WÏnĞŠ اصلی اصلیان ! ^_^ ..
خو آماده این شروع کُنیم ؟ ..
این جشن ما داستان زیاد داره ..
هیجان و دعوا و شیطنت هم همینطور ..
[ عکس ها متحرکن برای دیدنشون صب کنید آفرین :| ]
ی جورایی .. عجیبه .. خو .. اینجا سینما 3 بُعدی اصد .. عینک های خود را بزنید ! :|
3
2
1
این تاپیک ی تاریخچه و دفترچه است .. اینجور تعداد زیادی بهتون تبریک میگن (:
من خودمـ 27 دِی :|
خو از اونجایی که ما مُردادی زیاد داریم تو فلش ، امروز + فردا و + 25 مرداد
تولُد دوست جونیای مَنه ..
این تاپیک رو زدم که تولُدشون رو تبریک بگم هیهیهی ! ^_^* ..
اول از همه بگم که ..
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Dɪʀᴇᴄᴛɪᴏɴᴇʀ~Gɪʀʟ ، دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥♥nafas♥♥ ، دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
~No×OnE~ ، دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
BŘØkəN WÏnĞŠ اصلی اصلیان ! ^_^ ..
خو آماده این شروع کُنیم ؟ ..
این جشن ما داستان زیاد داره ..
هیجان و دعوا و شیطنت هم همینطور ..
[ عکس ها متحرکن برای دیدنشون صب کنید آفرین :| ]
ی جورایی .. عجیبه .. خو .. اینجا سینما 3 بُعدی اصد .. عینک های خود را بزنید ! :|
3
2
1
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
[ آیسان وقتی از خواب بیدار شد .. دستاشو کشید و کلشو خاروند .. یکم دور و برش نیگا کرد و خمیازه کشید ..
از اتاقش رفت بیرون .. دید که نورا و مرضیه و شیوا دارن با هم حرف میزنن و نورا خیلی استرس داره .. رفت جلو و گفت : ]
سلام صبح بخیر .. چیشده نورا ؟ چرا استرس داری ؟
_ امروز تولد فاطیه .. فردا تولد مهتاب و سحرِ .. 25 مرداد هم تولد پریاس و ما هیچ کاری نکردیم هنو .. !
_ جیغ خاک ب سرم امروز مگه چَندُمههههههههههههههههههه ؟ :|||||||
رکسانا : 12 مرداد ..
_ خو چرا عین مات زده ها نشستین دارین نیگا میکنید پاشین .. پاشین شروع کنیم دیگه اینجارو باس تزئین کنیم .. کارتا رو بنویسیم بدویید تا فاطی و مهتاب و سحر و پریا نیومدن جیغغغغغ >_< !
[ شیوا رفت رو صندلی وایستاد و بلند داد زد : ]
پسرا و دخترای محترم .. بلند شید دیر شده بدویید ..
همه از اتاقاشون اومدن بیرون ..
_ چیشده ؟
_ سوال خوبی بود :| خو .. امروز تولد فاطیه فردا تولد مهتاب و سحرِِ .. 25 مرداد هم تولد پری ..
میخوایم امروز برا همشون جشن بگیریم ..
خو .. چرا دارین منو نیگا میکنید شروع کنید ب کار کردن دیگه ..
اهورا و محمد .. شما برید وسایل تزئینی بخرید ..
رضا و مهرزاد .. برید صندلیا رو جا ب جا کنید ..
آیسان و نورا و مرضیه و تینا .. شما ها هم برید اینجارو جمع و جور کنید تا اهورا و محمد وسایلارو بیارن ..
منم میرم ی کاری میکنم که فاطمه و مهتاب و سحر و پریا .. نیان اینجا
نورا دستاشو گذاشت روی کمرش و گفت : ععع واقعن ؟ چقد وظیفه ی تو سخته شیوا خسته نشی ؟ ._.
آیسان با دستش زد رو بازوی نورا و گفت : نورا .. ی امروز .. فقد ی امروز رو با هم خوب باشیم ..
باشه ؟
آوا که تازه از خواب بلند شده بود .. داشت چشاشو میمالوند که گفت : هعی چقد سر و صدا میکنید .. بزارید بخوابم دیگه پوفف ..
شیوا : ب جا اینکه تا ساعت 3 بشینی پای اون کوفتی چت کنی .. بگیر بخواب تا اینجوری نشی ..
آیسان دستاشو گذاشت رو سرش و نشست .. کلشو آورد بالا دید هیشکدوم از پسرا اون کاری که شیوا گفته بود هنو انجام ندادند .. سریع با
عصبانیت گفت : دِ شما چرا وایستادین دارین کل کل اونارو نیگا میکنید .. د برید کارتونو بکنید دیگه واییی ..
پسرا رفتن .. آیسان دست اوا رو کشید و گفت : تو بیا ب من و نورا کمک کن ..
نورا تو هم زنگ بزن ب تارا و ستاره اینا .. بگو بیان کمک .. دستمون خالیه !
رکسانا کجاست ؟ ..
وای خدا .. کمکم کن ..
بچه ها شروع ب کار کردن ..
نورا و آیسان و اوا داشتن خونه رو جمع میکردن
تینا و مرضیه و صبا هم کارتا رو داشتن مینوشتن ..
صدا زنگ در اومد .. آیسان رفت در باز کرد ..
تارا و ستاره و کیانا و رومینا و مونا و بقیه اومده بودن ..
رکسانا جیغ زد .. همه رفتن سمتش ..
_ چیشدی رکی ؟
_ هیچی هیچی . فقد ی لحظه فک کردم سوسک دیدم S:
_ مسخره .. پوففف ..
_ سلام ما اومدیم .. ی عالمه وسیله خریدیم .. سر راه ب سروش و امیر حسین و علی و چندتا دیگه از بر و بچ گفتیم بیان کمک
_ جیغغغ پَ دیگه مشکلی نداریم بهتره شروع کنیم ب جا جر و بحث ..
[ و اینک داستان تصویری ما :| ]
از اتاقش رفت بیرون .. دید که نورا و مرضیه و شیوا دارن با هم حرف میزنن و نورا خیلی استرس داره .. رفت جلو و گفت : ]
سلام صبح بخیر .. چیشده نورا ؟ چرا استرس داری ؟
_ امروز تولد فاطیه .. فردا تولد مهتاب و سحرِ .. 25 مرداد هم تولد پریاس و ما هیچ کاری نکردیم هنو .. !
_ جیغ خاک ب سرم امروز مگه چَندُمههههههههههههههههههه ؟ :|||||||
رکسانا : 12 مرداد ..
_ خو چرا عین مات زده ها نشستین دارین نیگا میکنید پاشین .. پاشین شروع کنیم دیگه اینجارو باس تزئین کنیم .. کارتا رو بنویسیم بدویید تا فاطی و مهتاب و سحر و پریا نیومدن جیغغغغغ >_< !
[ شیوا رفت رو صندلی وایستاد و بلند داد زد : ]
پسرا و دخترای محترم .. بلند شید دیر شده بدویید ..
همه از اتاقاشون اومدن بیرون ..
_ چیشده ؟
_ سوال خوبی بود :| خو .. امروز تولد فاطیه فردا تولد مهتاب و سحرِِ .. 25 مرداد هم تولد پری ..
میخوایم امروز برا همشون جشن بگیریم ..
خو .. چرا دارین منو نیگا میکنید شروع کنید ب کار کردن دیگه ..
اهورا و محمد .. شما برید وسایل تزئینی بخرید ..
رضا و مهرزاد .. برید صندلیا رو جا ب جا کنید ..
آیسان و نورا و مرضیه و تینا .. شما ها هم برید اینجارو جمع و جور کنید تا اهورا و محمد وسایلارو بیارن ..
منم میرم ی کاری میکنم که فاطمه و مهتاب و سحر و پریا .. نیان اینجا
نورا دستاشو گذاشت روی کمرش و گفت : ععع واقعن ؟ چقد وظیفه ی تو سخته شیوا خسته نشی ؟ ._.
آیسان با دستش زد رو بازوی نورا و گفت : نورا .. ی امروز .. فقد ی امروز رو با هم خوب باشیم ..
باشه ؟
آوا که تازه از خواب بلند شده بود .. داشت چشاشو میمالوند که گفت : هعی چقد سر و صدا میکنید .. بزارید بخوابم دیگه پوفف ..
شیوا : ب جا اینکه تا ساعت 3 بشینی پای اون کوفتی چت کنی .. بگیر بخواب تا اینجوری نشی ..
آیسان دستاشو گذاشت رو سرش و نشست .. کلشو آورد بالا دید هیشکدوم از پسرا اون کاری که شیوا گفته بود هنو انجام ندادند .. سریع با
عصبانیت گفت : دِ شما چرا وایستادین دارین کل کل اونارو نیگا میکنید .. د برید کارتونو بکنید دیگه واییی ..
پسرا رفتن .. آیسان دست اوا رو کشید و گفت : تو بیا ب من و نورا کمک کن ..
نورا تو هم زنگ بزن ب تارا و ستاره اینا .. بگو بیان کمک .. دستمون خالیه !
رکسانا کجاست ؟ ..
وای خدا .. کمکم کن ..
بچه ها شروع ب کار کردن ..
نورا و آیسان و اوا داشتن خونه رو جمع میکردن
تینا و مرضیه و صبا هم کارتا رو داشتن مینوشتن ..
صدا زنگ در اومد .. آیسان رفت در باز کرد ..
تارا و ستاره و کیانا و رومینا و مونا و بقیه اومده بودن ..
رکسانا جیغ زد .. همه رفتن سمتش ..
_ چیشدی رکی ؟
_ هیچی هیچی . فقد ی لحظه فک کردم سوسک دیدم S:
_ مسخره .. پوففف ..
_ سلام ما اومدیم .. ی عالمه وسیله خریدیم .. سر راه ب سروش و امیر حسین و علی و چندتا دیگه از بر و بچ گفتیم بیان کمک
_ جیغغغ پَ دیگه مشکلی نداریم بهتره شروع کنیم ب جا جر و بحث ..
[ و اینک داستان تصویری ما :| ]
نورا در حال جارو کردن اُتاقا ! ._.
آیسان ، مهرزاد ، رضا ، اهورا ، تینا ، رکسانا ، مرضیه در حال وصل کردن چراغا ! ._. [ اون کلاه قرمزه منم ._. ]
اهورا ، محمد ، ایمان در حال کرم ریختن ._. ! اهورا از اونجا بیا پائینن >_< ! بی ادب ._.
اینم تارا و آوا وقتی فهمیدن امشب جشنِ ! ._.
فرزام ، مهرزاد ، رضا ، محمد در حال تمرین کردن شعر :|
علی تو باز موز پیدا کردی ؟ :||||
این دو تا رو :| هوی ممد و اهورا ب چی میخندین ؟ ._.
تینا در حال چیدن میوه ها .. ولی نمیدونم چرا داره قر میده یکی اون آهنگ رو قطع کنه >_<
آو و اهورا :| اهورا جلو آوا تمیرین صدا نکن >_< اوپس :| .. آوا چرا زدی تو صورتش خو -_- ! چِ لبخند ملیحی :||| !
پَرند و دنیا وقتی اتاق رو تمیز کردن معلوم نی چیکا کردن اینقد خوشحالن ! :|
رژی و رها ! :| رژی دست پا چُلفتی نترس به همه ساندیس و کیک میرسه :| -_- ! رها سالمی ؟ /:
هیهیهی رضا رو .. رضا هنو جشن شروع نشده آ :| هروقت فاطی اینا اومدن اون سی دی رو که بهت دادم رو بزار :|
هویی علی من دارم نیگات میکنم آ موز رو نخوری آ بخوری امشب بهت کیک نمیدیم ._.
اینم آیسان و رومینا .. جیغغغغ ! ^_^* رومینا آیسان رو بغل کرد ._. !
▬▬▬▬▬▬▬▬▬
شیوا : جیغغغغغ جیغغغغغ آیسان آیسان آیسان .. نورا نورا نورا .. آوا آوا آوا رکسانا رکسانا رکسانا بچه هاااااااااااااااااااا .. !
فاطی و مهتاب و سحر و پریا اومدن جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ ..
_ یا صاحب خشتکککک :|
_ جیغغغغغ چیکار کنیم جیکار کنیمممم ؟
_ خونسردیه خوردتون رو حفظ کنید -_- !
_ اهور ؟ :| تو میتونی خونسردی خودتو حفظ کنی ؟ ._. >_<
_ بابا اتمُسفر ندین چیزی نشده که -_- !
_ اهورا بهتره تو دیگه حرف نزنی چون کلتو میزنم ! :|
[ ی دفعه رضا از جاش بلند میشه و میگه : ]
نگران هیچی نباشید .. تا منو دارین غم ندارید ..
_ نقشه ای داری رضا ؟ :|
_ نه :||| !
_ پَ چی میگی ؟ :|
_ نمیدونم :|
مهرزاد : بابا محمد تو برو ی کاری بکن ..
برو دست فاطی رو بگیر .. ببرش دور دور ! :|
_ کجا ببرمش ؟ :| مهتاب و سحر و پریا رو چیکار کنیم ؟ :|
سروش : مهتاب و سحر و پریا ؟ :| من میرم شعرمو براشون میخونم تا سرگرم شن شما ها کارتونو بکنید ..
_ میخواین فاطی رو هم نبره دور دور /: ! بشینه شعر سروش رو گوش کُنه نه ؟ ..
_ فک کن ی لحظه فاطی و مهتاب و سحر و پریا ب جفنگیات سروش گوش کنن -_- !
_ جفنگ خودتی :| نزار امشب برم کنسرت اجرا کنم آهنگ رو تقدیم کنم بهت آ :|
_ ببین با من بحث نکُن آ .. سوگند شرف داره ب شاهین ! :|
آوا میاد جلو دهن آیسان رو میگیره و میگه : هیسس آیسان .. خودت گفتی فقد ی امروز رو با هم خوب باشیم ._.
تارا : هعی خدا اصن .. واقعن که .. من و تینا و مرضیه میریم حواسشون رو پرت میکنیم
نورا : شیوا ینی تو نتونستی سرگرمشون کنی ؟ :|
_ جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ بسته >_< .. ایمان و محمد و اهورا .. شما ب جا این حرفا برید بقیه کارا رو بکنید ..
رژی و نازنین و صبا و دنیا .. برید میز رو بچینید ..
همه چی درست میشه الان ..
تارا .. بدو همون کاری رو که گفتی بکن ..
بدویید ..
[ شَق بوم اوپس داخ آخ آی نه جیغ اوه تق اوپس ] :|
_ صدا چی بود ؟ :|||
[ بچه ها آروم اروم میرن در رو باز میکنن که با این صحنه رو ب رو میشن :| ]
_ O_O چ بلایی سر خودتون آوردین ؟
_ میگم چرا غیب شدین ی لحظه !
_ کجا رفته بودین ؟ -_-
_ نمیدونم چیشد از پله ها افتادیم ! :|
_ سالمین ؟ جاییتون نشکسته ؟ :|
[ فاطی از دور داد میزنه : ] بچه ها ؟ سلام ما اومدیم ..
_ جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ یا خدا ..
_ هیس هیس هیس .. الان همه چی درست میشه .. مرضیه و تینا بیاین بریم سرگرمشون کنیم بدویید ..
_ خو خو کارتونو بکنید .. شما دو تا هم پاشین .. ایمان کارتا رو پخش کردین ؟ ..
_ آره نصف کارتا رو پخش کردیم نصف نه :|
_ چرا نصف نههههه ؟
_ چون نصف کسایی که دعوت شده بودن الان اینجان :|
_
_ راست میگه دیگه ! :|
_ آوا .. هیهی استرس دارم چیکا کنم ؟ ._.
_ جیغغغ آیسان کارا رو کردیم ..
_ آره همه چی تموم شد ^_^ ..
_ خو ی مرور میکنیم ..
میز چیده شد ؟
_ بله
_ خونه تزئین شد ؟
_ بله :|
_ آمممـ بادکنکا .. باد کنکارو باد کردین ؟
_ آره بابا .. !
_ من ی چی بگم ؟ :|
_ چی ؟ /:
_ من دستشویی دارم :|
_ الان باس میگفتی اینو آخه ؟ :|
_ خو خواستم اجازه بگیرم ._. !
_ بفرما برو ..
_ دقیقا همه کارا تکمیل شدن ..
_ بره صداشون بزنه ؟
_ هیمممـ استرس استرس دارم /: !
_ جیغغ نورا میزنمت آ >_< مهرزاد این خانومتو جمع کن ایش -_- ! :|
_ تو اول برو شوهرتو جمع کن :| میخواد آهنگ راک بزاره :| !
_ نه رضا اینکارو نمیکنه ._.
_ فعلن که حاضر کرده همه چی رو :|
_ رضا ؟ :||||||||||||||||||
_ هان چیه بابا بزار یکم متفاوت بشه دیگه ._.
_ تولد خودت اینکارو بکن >_<
[ شیوا بلند شد از جاش و گفت : ] من رفتم صداشون کنم ..
همه بچه ها جمع شدن جلوی در ..
فاطی و سحر و مهتاب و پریا آماده شده بودن .. تارا بهشون گفته بود که میخوان برن مهمونی ..
وقتی فاطی و مهتاب و سحر و پریا داشتن از پله ها میومدن پائین همه داشتن نیگاشون میکردن ._. [ اون جلوییه ممده داره برا فاطی عشوه میاد :| ]
فاطی و مهتاب و سحر و پریا وقتی اومدن پائین با تعجب ب همه جا نیگا کردن ..
سحر جیغ کشید و گفت : ینی شما جشن تولد منو یادتون بود ؟ ^_^
فاطی و مهتاب هم که دست همدیگه رو گرفته بودن ب هم نیگا کردن و گفتن : این عالیههههه ..
پریا هم از خوشحالی نمیدونست که چی بگه گفت .. دستتون واقعن درد نکنه بچه ها ! ^_^
آیسان دستاشونو گرفت و گفت : خو حالا دلتون میخواد جشن رو شروع کنیم ؟ ^_^
1 2 3 .. رضا برو ! ^_^
خخ اهورا و رکسانا و تینا رو نیگا :|
آ بیا وسطططط ._. :|
خو این بود داستان ما ._. !
بچه ها با خوبی و خوشی جشن گرفتن و شاد بودن ._. !
قصه ی ما ب سر رسید کلاغه ب خونش رسید ! :|
خو .. مهتاب ، فاطی ، سحر ، پریا جونم تولُدتون مُبارک ..
همیشه شاد باشید .. نزارید کسی یا چیزی مانع شادیتون و پیشرفتتون بشه !
قدر همدیگه رو بدونید .. دل نشکنید ..
دنیا مجازیه ولی آدماش مجازی نیستن ! ._.
دوستون دارم .. ب امید موفقیتتون ! (:
اینم ی کادو که دست ایمان آقا هم درد نکنه ._.
فقد اینکه سحر جون من اون موقعی که این رو دادم ایمان برام درست کنه نمیدونستم تو هم مرداد تولدته معذرت ! ._.
ولی تولدت خیلی خیلی مبارک گلم .. !
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.uploadax.com/images/88345850760570524668.png
این تاپیک کادوی من ب شما ها بود ._.
امید وارم خوشتون اومده باشه ! ._.
اومممممممآچ تولدتون هم مبارک ! ^_^
[ و مرسی از آوا جونم که کمکم کرد (: ]
بچه ها با خوبی و خوشی جشن گرفتن و شاد بودن ._. !
قصه ی ما ب سر رسید کلاغه ب خونش رسید ! :|
خو .. مهتاب ، فاطی ، سحر ، پریا جونم تولُدتون مُبارک ..
همیشه شاد باشید .. نزارید کسی یا چیزی مانع شادیتون و پیشرفتتون بشه !
قدر همدیگه رو بدونید .. دل نشکنید ..
دنیا مجازیه ولی آدماش مجازی نیستن ! ._.
دوستون دارم .. ب امید موفقیتتون ! (:
اینم ی کادو که دست ایمان آقا هم درد نکنه ._.
فقد اینکه سحر جون من اون موقعی که این رو دادم ایمان برام درست کنه نمیدونستم تو هم مرداد تولدته معذرت ! ._.
ولی تولدت خیلی خیلی مبارک گلم .. !
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.uploadax.com/images/88345850760570524668.png
این تاپیک کادوی من ب شما ها بود ._.
امید وارم خوشتون اومده باشه ! ._.
اومممممممآچ تولدتون هم مبارک ! ^_^
[ و مرسی از آوا جونم که کمکم کرد (: ]