19-04-2014، 17:03
یک روز، زنی با یک مجله در دست پیش شوهرش میآید و میگوید: " عزیزم، این مقاله فوقالعاده است، یک فعالیتی را توضیح میدهد که هر دوی ما میتوانیم برای بهتر کردن رابطه مان آن را انجام دهیم. موافقی امتحانش کنیم؟ "
همسرش میگوید، حتماً!
زن توضیح میدهد، این مقاله میگوید که یک روز هر کدام از ما یک لیست جداگانه از چیزهایی در مورد همدیگر که دوست داریم تغییر دهیم تهیه کنیم. چیزهایی که اذیتمان میکنند، اشکالات کوچک و از این قبیل، و بعد فردای آن روز این لیست را به همدیگر بدهیم، موافقی؟
شوهر لبخند زده میگوید: «موافقم!»
آن روز مرد کاغذی برداشته و در اتاق نشیمن نشست، زن به اتاق خواب رفت و همان کار را کرد.
روز بعد، سر میز صبحانه، زن گفت، «شروع کنیم؟ اشکالی ندارد اگر من اول شروع کنم؟»
مرد گفت: شروع کن.
زن سه ورق درآورد، لیست بلند بالایی بود، شروع به خواندن لیستش کرد. " عزیزم اصلاً دوست ندارم وقتی…" و همینطور لیست را که از کارهای کوچکی در مورد همسرش که او را اذیت میکرد تشکیل شده بود، ادامه داد.
مرد احساس کرد خنجری به قلبش وارد شده است. زن متوجه این قضیه شد و پرسید: " دوست داری ادامه بدم؟ "
مرد گفت: اشکالی ندارد، ادامه بده، میتونم تحمل کنم.
زن به خواندن ادامه داد.
آخر کار زن گفت: خوب تمام شد، حالا تو شروع کن.
مرد ورقی را از جیبش درآورد و گفت: دیروز از خودم پرسیدم دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم. هر چقدر فکر کردم، حتی یک چیز به ذهنم نرسید. بعد کاغذ که سفیدِ سفید بود را به همسرش نشان داد، بعد ادامه داد، چون به نظر من تو در نقصهایت کاملاً بینقصی. من تو را آنطور که هستی قبول کردهام، با همه نقاط مثبت و منفی که داری. من کل این مجموعه را دوست دارم. تو آدم فوق العادهای هستی و من واقعاً عاشقتم.
زن ناراحت شد، سه ورق کاغذ را در دستانش مچاله کرد و محکم خود را به آغوش همسرش انداخت.
.
.
نکته: انسان ها هیچکدام کامل نیستند! ما باید یکدیگر را آنگونه که هستیم دوست بداریم، همراه با نواقص و نکات مثبتی که در ما وجود دارد.
همسرش میگوید، حتماً!
زن توضیح میدهد، این مقاله میگوید که یک روز هر کدام از ما یک لیست جداگانه از چیزهایی در مورد همدیگر که دوست داریم تغییر دهیم تهیه کنیم. چیزهایی که اذیتمان میکنند، اشکالات کوچک و از این قبیل، و بعد فردای آن روز این لیست را به همدیگر بدهیم، موافقی؟
شوهر لبخند زده میگوید: «موافقم!»
آن روز مرد کاغذی برداشته و در اتاق نشیمن نشست، زن به اتاق خواب رفت و همان کار را کرد.
روز بعد، سر میز صبحانه، زن گفت، «شروع کنیم؟ اشکالی ندارد اگر من اول شروع کنم؟»
مرد گفت: شروع کن.
زن سه ورق درآورد، لیست بلند بالایی بود، شروع به خواندن لیستش کرد. " عزیزم اصلاً دوست ندارم وقتی…" و همینطور لیست را که از کارهای کوچکی در مورد همسرش که او را اذیت میکرد تشکیل شده بود، ادامه داد.
مرد احساس کرد خنجری به قلبش وارد شده است. زن متوجه این قضیه شد و پرسید: " دوست داری ادامه بدم؟ "
مرد گفت: اشکالی ندارد، ادامه بده، میتونم تحمل کنم.
زن به خواندن ادامه داد.
آخر کار زن گفت: خوب تمام شد، حالا تو شروع کن.
مرد ورقی را از جیبش درآورد و گفت: دیروز از خودم پرسیدم دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم. هر چقدر فکر کردم، حتی یک چیز به ذهنم نرسید. بعد کاغذ که سفیدِ سفید بود را به همسرش نشان داد، بعد ادامه داد، چون به نظر من تو در نقصهایت کاملاً بینقصی. من تو را آنطور که هستی قبول کردهام، با همه نقاط مثبت و منفی که داری. من کل این مجموعه را دوست دارم. تو آدم فوق العادهای هستی و من واقعاً عاشقتم.
زن ناراحت شد، سه ورق کاغذ را در دستانش مچاله کرد و محکم خود را به آغوش همسرش انداخت.
.
.
نکته: انسان ها هیچکدام کامل نیستند! ما باید یکدیگر را آنگونه که هستیم دوست بداریم، همراه با نواقص و نکات مثبتی که در ما وجود دارد.