07-07-2014، 12:03
فریادهایشان همه جا را گرفته؛ فریادهای برخاسته از نگرانی، فریادهای برخاسته از ته دل. انگار امید و آرمانشان را باید در اینجا بیابند. همه چیز را گذاشتهاند کنار؛ حتی درسی را که به خاطرش دوری خانواده و عزیزانشان را تحمل میکنند. همه یکی شده اند تا به خواسته مشترکشان برسند؛ کرد و ترک و لر و عرب و ... فرقی نمیکند، وقتی میبینند باید همدل باشند برای هدف مشترکشان. هنوز از نتیجه اتفاقات گذشته دل خوشی ندارند، هنوز خاطرات بد آن ایام را مرور میکنند، لیاقت و شان خودشان را خیلی بیشتر از آنچه در گذشته اتفاق افتاده میدانند.
بعد از بازی برزیل، برای بار چندم است که باز هم با یکدیگر هم صدا شدهاند. از قبل یکدیگر را خبر کردهاند و اصرار که « همه باید باشند»، اصرار که «اگر نتیجهاش شادی باشد و اگر غم، برای همه است»، اصرار که «کسی ساکت نماند.» این همه اصرار را در اضطرابشان میتوان دید، به خصوص در چند نفری که هر از چندگاهی بغض میکنند. این همه اصرار را در تعصبشان میتوان دید، اینجا همه میخواهند فریادشان از «امیرآباد» به «برزیل» برسد.
ساعت 19:30 است. هنوز یک ساعتی مانده تا بازی تیم ملی، اما همه در فکر این هستند که زود خودشان را به سالنهای تلویزیون کوی برسانند. خیلیها امتحاناتشان تمام شده، اما آن عدهای هم که امتحان و تحقیقشان مانده، همه را کنار گذاشتهاند تا این چند ساعت را با تیم ملی همراه باشند. زور این هیجان، از درس و مشق بیشتر است. بعضی هم از همین الان بهترین جا را برای خودشان گرفتهاند و محکم، نزدیک تلویزیون نشستهاند. هر چه به بازی نزدیک میشویم، جمعیت بیشتر میشود، مثل تبلیغهای پیش از بازی صدا و سیما.
بر در و دیوار چسباندهاند که قرار است بازی را در «سینما کوی» پخش کنند. در سالن تلویزیون پچپچ است که به سینما بروند، اما آنها که جایشان خوب است حاضر نیستند نقد را به نسیه ترجیح دهند. حرفهایشان با یکدیگر گل انداخته، از خاطرات و نتیجه گیریهای بدِ گذشته تیم ملی در جامهای گذشته حرف میزنند، از «بازی بد» مقابل نیجریه و تک امتیازی که گرفتیم، از ترس بازی برابر آراژنتین و «مسی»، از «هاشم»، از سانسورهای صدا و سیما که حسابی توی ذوقشان میزند، از امتحانات روزهای گذشتهشان، از اینکه فردا دیگر سلف کوی تعطیل میشود و باید در کنار این روزهای باقیمانده برای آمادهکردن تحقیقاتشان، دست به آشپزی هم بزنند، از اینکه هشتم تیر باید بند و بساطشان را جمع کنند و از کوی بروند.
در این تب و تاب فوتبالی، دانشجویانی هم هستند که بیخیال از جوّ جام جهانی سرشان به کتاب است و از آن دل نمیکنند. سینا دانشجوی مطالعات زبان آلمانی است، وقتی با او از بازی ایران- آرژانتین صحبت میکنم، میگوید که ترجیح میدهد برود نان سنگکش را بخرد و بیاد پای کتاب خواندن و فیلم دیدنش، به این هیاهو و سر و صدا هم اعتراض دارد. علیرضا و محمدرضا، هر دو دانشجوی رشته برق هستند و هر چند دیدن بازی با هماتاقی هایشان را، به خاطر دور هم بودن، دوست دارند اما دیدن یا ندیدن فوتبال برایشان فرقی نمیکند و پای کار پروژهشان هستند.
20 دقیقهای مانده تا بازی شروع شود، اما سالن تلویزیون دیگر جا ندارد. ترکیب تیم ملی را از یکدیگر میپرسند که آیا تغییری داشته یا نه. چراغ سالن را خاموش و شروع کردهاند به تشویق تیم ملی، سالن را ورزشگاه کردهاند. بعضیها تصاویر پیش از بازی را بیشتر دوست دارند و منتظرند هر چه سریعتر پیامهای بازرگانی تمام شود و ورود ملیپوشان را ببینند. از تلویزیون صدایی به گوش نمیرسد و تنها تصویر دارد، آخرین حدّ صدای ال .سی. دی سالن هم به گرد پای صدای دانشجویان نمیرسد. میان شلوغی بلند میشوم و سمت سینما کوی میروم.
جمعیتِ دانشجویان، خودشان را از هر طرف به ضلع جنوبی کوی میرسانند، عدهای هم خیلی زودتر آمدهاند و روی صندلیها جا خوش کردهاند، میدانند که تا چند دقیقه دیگر جایی برای سوزن انداختن نخواهد بود، تجربهاش را در تماشای بازیهای قبل داشتهاند.
سینما کوی مدتهاست چنین جمعیتی را به خود ندیده است، گویا نه اهالی سینما رغبتی برای نمایش فیلمهایشان در کوی دارند و نه مسئولان کوی تمایلی برای آن، دیگر سخت است نامیدنش به «سینماکوی» حالا باید آن را مکانی دانست برای دور هم بودن دانشجویان و تشویق والیبالیستها و فوتبالیستها، ورزشگاهی کوچک در کوی دانشگاه تهران.
جام جهانی در کوی دانشگاه
توانستهام در آن شلوغی جایی برای خودم پیدا کنم. ساعتم را نگاهی میاندازم، 20:18. نگاهی به اطرافم میکنم، حالا راهرو و اطراف صندلیها را هم، ایستاده و نشسته گرفتهاند. چند نفری شیپور آوردهاند و فریادهای "ایران ایرانِ" همه در سینما میپیچد. امکانات تهویه هوا در کار نیست و گرما عرق همه را درآورده؛ گرمایی که هیجان و اضطرابِ بازی در برابر ستارههای آرژانتینی را دو برابر کرده است. صدای سوت و کف همه بلند میشود، وقتی تصویر بازیکنان بر روی پرده سینما میافتد. این سر و صداها تنها زمانی خاموش میشوند که سرود ملی پخش میشود، نفسهایشان در سینه حبس شده است، این را در نگاه افراد دور و برم میبینم. با سوت داور بازی شروع میشود.
همه بیش از آنکه بازی را دنبال کنند، زمان مسابقه را چک میکنند، هر 10 دقیقهای که میگذرد، همه خوشحالند که هنوز توپی وارد دروازه نشده است. اینجا، کافیست که یکی از بازیکنان حرکتی مفید در بازی انجام دهد، بعد از آن صدای سوت و کف است که بلند میشود، صدای "ایران ایران" است که کوی دانشگاه را پر میکند، شور و شادی است که سینما را به لرزه درمیآورد؛ سینما نه، ورزشگاهی کوچک در کوی دانشگاه تهران.
کسی انتظار گل زدن ندارد، تنها هدف گل نخوردن تیم ملی است و وقتی سوت پایان نیمه اول به صدا درمیآید و نتیجه، تساوی صفر-صفر است، شادی به نهایت میرسد. برای خیلیها باورکردنی نیست که 45 دقیقه در برابر تیم پنجم جهان که دو ستاره بر لباسهای اعضایش میدرخشید، گل نخوردهایم.
هوای نامطبوع داخل سالن طاقتفرسا شده، عدهای از فرصت بین دو نیمه استفاده میکنند و بیرون میروند، تا نفسی تازه کنند، همه عرق کردهاند و خسته هستند، همچون ملیپوشانشان در برزیل، کمتر از آنها اضطراب نداشتهاند، اگر نگویم بیشتر.
خوب بازی کردن ایران در نیمه دوم، همه را به تعجب وا داشته. حالا هوادارانِ دانشگاهی دنبال گلزدن تیم ملی هم هستند و موقعیتهای گوچی و دژاگه آهشان را درآورده، حسرت از دست رفتن بهترین فرصتهای ایران برای گلزنی در برابر آرژانتین. لحظهها شمارش میشوند، چند نفرِ کناری برنامه ریختهاند که اگر بازی مساوی شود، به فکر بیرون رفتن و شادی کردن باشند. همه از افتخاری دیگر حرف میزنند؛ وقتی دقایق پایانی است و ایران توانسته یک بازی خوب کند و نتیجهای مناسب کسب کند. صدای تشکر از کیروش و «بچه ها مچکریم» بلند شده است، شیپورچیِ داخل سینما نفس بریده است، خندههای از ته دل دانشجویان کوینشین و شادیهایی که در آن همدلی و اتحاد دیده میشود فضا را پر کرده است، همه بازی را تمامشده می دانند، این از آخرین تشویقها و "ایران ایران" گفتنشان پیداست؛ آخرین تشویقهایی که نمیدانند با زهر مسی همراه است، زهری در دقیقه 91، شوتی در وقت اضافه که نتیجهاش گل است، سکوت است، بهت است، افسوس است و حسرت.
بازی تمام و کوی دانشگاه ساکت میشود.
بعد از بازی برزیل، برای بار چندم است که باز هم با یکدیگر هم صدا شدهاند. از قبل یکدیگر را خبر کردهاند و اصرار که « همه باید باشند»، اصرار که «اگر نتیجهاش شادی باشد و اگر غم، برای همه است»، اصرار که «کسی ساکت نماند.» این همه اصرار را در اضطرابشان میتوان دید، به خصوص در چند نفری که هر از چندگاهی بغض میکنند. این همه اصرار را در تعصبشان میتوان دید، اینجا همه میخواهند فریادشان از «امیرآباد» به «برزیل» برسد.
ساعت 19:30 است. هنوز یک ساعتی مانده تا بازی تیم ملی، اما همه در فکر این هستند که زود خودشان را به سالنهای تلویزیون کوی برسانند. خیلیها امتحاناتشان تمام شده، اما آن عدهای هم که امتحان و تحقیقشان مانده، همه را کنار گذاشتهاند تا این چند ساعت را با تیم ملی همراه باشند. زور این هیجان، از درس و مشق بیشتر است. بعضی هم از همین الان بهترین جا را برای خودشان گرفتهاند و محکم، نزدیک تلویزیون نشستهاند. هر چه به بازی نزدیک میشویم، جمعیت بیشتر میشود، مثل تبلیغهای پیش از بازی صدا و سیما.
بر در و دیوار چسباندهاند که قرار است بازی را در «سینما کوی» پخش کنند. در سالن تلویزیون پچپچ است که به سینما بروند، اما آنها که جایشان خوب است حاضر نیستند نقد را به نسیه ترجیح دهند. حرفهایشان با یکدیگر گل انداخته، از خاطرات و نتیجه گیریهای بدِ گذشته تیم ملی در جامهای گذشته حرف میزنند، از «بازی بد» مقابل نیجریه و تک امتیازی که گرفتیم، از ترس بازی برابر آراژنتین و «مسی»، از «هاشم»، از سانسورهای صدا و سیما که حسابی توی ذوقشان میزند، از امتحانات روزهای گذشتهشان، از اینکه فردا دیگر سلف کوی تعطیل میشود و باید در کنار این روزهای باقیمانده برای آمادهکردن تحقیقاتشان، دست به آشپزی هم بزنند، از اینکه هشتم تیر باید بند و بساطشان را جمع کنند و از کوی بروند.
در این تب و تاب فوتبالی، دانشجویانی هم هستند که بیخیال از جوّ جام جهانی سرشان به کتاب است و از آن دل نمیکنند. سینا دانشجوی مطالعات زبان آلمانی است، وقتی با او از بازی ایران- آرژانتین صحبت میکنم، میگوید که ترجیح میدهد برود نان سنگکش را بخرد و بیاد پای کتاب خواندن و فیلم دیدنش، به این هیاهو و سر و صدا هم اعتراض دارد. علیرضا و محمدرضا، هر دو دانشجوی رشته برق هستند و هر چند دیدن بازی با هماتاقی هایشان را، به خاطر دور هم بودن، دوست دارند اما دیدن یا ندیدن فوتبال برایشان فرقی نمیکند و پای کار پروژهشان هستند.
20 دقیقهای مانده تا بازی شروع شود، اما سالن تلویزیون دیگر جا ندارد. ترکیب تیم ملی را از یکدیگر میپرسند که آیا تغییری داشته یا نه. چراغ سالن را خاموش و شروع کردهاند به تشویق تیم ملی، سالن را ورزشگاه کردهاند. بعضیها تصاویر پیش از بازی را بیشتر دوست دارند و منتظرند هر چه سریعتر پیامهای بازرگانی تمام شود و ورود ملیپوشان را ببینند. از تلویزیون صدایی به گوش نمیرسد و تنها تصویر دارد، آخرین حدّ صدای ال .سی. دی سالن هم به گرد پای صدای دانشجویان نمیرسد. میان شلوغی بلند میشوم و سمت سینما کوی میروم.
جمعیتِ دانشجویان، خودشان را از هر طرف به ضلع جنوبی کوی میرسانند، عدهای هم خیلی زودتر آمدهاند و روی صندلیها جا خوش کردهاند، میدانند که تا چند دقیقه دیگر جایی برای سوزن انداختن نخواهد بود، تجربهاش را در تماشای بازیهای قبل داشتهاند.
سینما کوی مدتهاست چنین جمعیتی را به خود ندیده است، گویا نه اهالی سینما رغبتی برای نمایش فیلمهایشان در کوی دارند و نه مسئولان کوی تمایلی برای آن، دیگر سخت است نامیدنش به «سینماکوی» حالا باید آن را مکانی دانست برای دور هم بودن دانشجویان و تشویق والیبالیستها و فوتبالیستها، ورزشگاهی کوچک در کوی دانشگاه تهران.
جام جهانی در کوی دانشگاه
توانستهام در آن شلوغی جایی برای خودم پیدا کنم. ساعتم را نگاهی میاندازم، 20:18. نگاهی به اطرافم میکنم، حالا راهرو و اطراف صندلیها را هم، ایستاده و نشسته گرفتهاند. چند نفری شیپور آوردهاند و فریادهای "ایران ایرانِ" همه در سینما میپیچد. امکانات تهویه هوا در کار نیست و گرما عرق همه را درآورده؛ گرمایی که هیجان و اضطرابِ بازی در برابر ستارههای آرژانتینی را دو برابر کرده است. صدای سوت و کف همه بلند میشود، وقتی تصویر بازیکنان بر روی پرده سینما میافتد. این سر و صداها تنها زمانی خاموش میشوند که سرود ملی پخش میشود، نفسهایشان در سینه حبس شده است، این را در نگاه افراد دور و برم میبینم. با سوت داور بازی شروع میشود.
همه بیش از آنکه بازی را دنبال کنند، زمان مسابقه را چک میکنند، هر 10 دقیقهای که میگذرد، همه خوشحالند که هنوز توپی وارد دروازه نشده است. اینجا، کافیست که یکی از بازیکنان حرکتی مفید در بازی انجام دهد، بعد از آن صدای سوت و کف است که بلند میشود، صدای "ایران ایران" است که کوی دانشگاه را پر میکند، شور و شادی است که سینما را به لرزه درمیآورد؛ سینما نه، ورزشگاهی کوچک در کوی دانشگاه تهران.
کسی انتظار گل زدن ندارد، تنها هدف گل نخوردن تیم ملی است و وقتی سوت پایان نیمه اول به صدا درمیآید و نتیجه، تساوی صفر-صفر است، شادی به نهایت میرسد. برای خیلیها باورکردنی نیست که 45 دقیقه در برابر تیم پنجم جهان که دو ستاره بر لباسهای اعضایش میدرخشید، گل نخوردهایم.
هوای نامطبوع داخل سالن طاقتفرسا شده، عدهای از فرصت بین دو نیمه استفاده میکنند و بیرون میروند، تا نفسی تازه کنند، همه عرق کردهاند و خسته هستند، همچون ملیپوشانشان در برزیل، کمتر از آنها اضطراب نداشتهاند، اگر نگویم بیشتر.
خوب بازی کردن ایران در نیمه دوم، همه را به تعجب وا داشته. حالا هوادارانِ دانشگاهی دنبال گلزدن تیم ملی هم هستند و موقعیتهای گوچی و دژاگه آهشان را درآورده، حسرت از دست رفتن بهترین فرصتهای ایران برای گلزنی در برابر آرژانتین. لحظهها شمارش میشوند، چند نفرِ کناری برنامه ریختهاند که اگر بازی مساوی شود، به فکر بیرون رفتن و شادی کردن باشند. همه از افتخاری دیگر حرف میزنند؛ وقتی دقایق پایانی است و ایران توانسته یک بازی خوب کند و نتیجهای مناسب کسب کند. صدای تشکر از کیروش و «بچه ها مچکریم» بلند شده است، شیپورچیِ داخل سینما نفس بریده است، خندههای از ته دل دانشجویان کوینشین و شادیهایی که در آن همدلی و اتحاد دیده میشود فضا را پر کرده است، همه بازی را تمامشده می دانند، این از آخرین تشویقها و "ایران ایران" گفتنشان پیداست؛ آخرین تشویقهایی که نمیدانند با زهر مسی همراه است، زهری در دقیقه 91، شوتی در وقت اضافه که نتیجهاش گل است، سکوت است، بهت است، افسوس است و حسرت.
بازی تمام و کوی دانشگاه ساکت میشود.