05-07-2014، 0:22
روشَنَک یا رکسانا (اوستایی: Raoxshna/راوُخشنه؛ یونانی: Roxane/ رُخسانه یا رُکسانه) دختر وَخشاَرد∗ شهرب (والی) باختر (بلخ، در افغانستان امروزی) که اسکندر مقدونی به وی عشق میورزید و او را در سال ۳۲۷ پیش از میلاد بزنی گرفت.
اسکندر و رکسانا
باختر آخرین ساتراپی ایران بود که به تسخیر اسکندر درآمد و در آن زمان وخشوودروه والی آن بود و از ولایات ممتاز ایران بشمار میرفت. او از اسکندر فرمانبرداری کرد و اسکندر وی را بحکومت ابقاء داشته از سه پسرش دو نفر را برای خدمت در لشکر مقدونی طلبید و حاکم مزبور پسر سوم خود را هم به اختیار اسکندر گذاشت. وخشوودروه خواست ضیافتی برای اسکندر با تجملات مشرقزمین بدهد و با این مقصود سی نفر از دختران خانوادههای درجه اول سغدیان را باین ضیافت طلبید. دختر خود والی هم جزو آنها بود. این دختر از حیث زیبایی و لطافت مثل و مانند نداشت و بقدری دلربا بود که در میان آنهمه دختران زیبا توجه تمام حضار را بخود جلب میکرد. اسکندر که مست بادهٔ عنایتهای اقبال و ابخرهٔ شراب بود عاشق وی گشت. بزودی اسکندر بلند و بیپروا گفت «لازم است مقدونیها و پارسیها با هم مزاوجت کنند تا مخلوط گردند و این یگانه وسیلهایست برای اینکه مغلوبین شرمسار و فاتحین متکبر نباشند.» بعد برای آنکه این فکر خود را ترویج کند آشیل پهلوان داستانی یونان را که از نیاکان خود میدانست مثل آورده گفت «مگر او یکی از اسراء را ازدواج نکرد؟ بنابراین مقدونیها نباید ازدواج زنان پارسی را برای خود ننگ دارند.» پدر روشنک از این سخنان اسکندر غرق شادی گردید و بعد اسکندر از شدت عشق در همان مجلس امر کرد موافق عادات مقدونی نان بیاورند و آنرا با شمشیر بدو نیم کرده، نیمی را خودش برداشت و نیم دیگر را به روشنک داد تا وثیقهٔ زناشویی آنان باشد. مقدونیها از این رفتار اسکندر ناخشنود شدند زیرا در نظر آنان پسندیده نبود که یک والی ایرانی پدرزن اسکندر گردد ولی از زمان کشته شدن کلیتوس سرداران مقدونی از اسکندر میترسیدند و هر آنچه از او سر میزد با سیمای خوش تلقی میشد.
روشنک اسکندر را در لشکرکشیاش به هند در ۳۲۶ پیش از میلاد همراهی کرد. وی پس از مرگ ناگهانی اسکندر در بابل در ۳۲۳ پیش از میلاد از او فرزندی بنام اسکندر چهارم بدنیا آورد. پس از مرگ اسکندر، روشنک و پسرش قربانی دسیسههای سیاسی امپراتوری اسکندر شدند. پلوتارک مینویسد (بند ۱۰۰): وقتی که اسکندر میمرد روشنک، همسر اسکندر، آبستن بود و از این جهت مورد احترام مقدونیها واقع شد، ولی چون او به استاتیرا رشک میبرد، او را فریب داد به این معنی که نامهای جعلی از طرف اسکندر به او نوشته، احضارش کرد و همینکه او آمد امر کرد او و خواهر وی را کشته، جسد آنها را در چاهی انداختند و بعد چاه را به امر او پُر کردند. در این کار پردیکاس محرم و شریک جنایت او گشت. این همان شخص است که پس از مرگ اسکندر از تمام سرداران او متنفذتر بود.
از آن پس المپیاس، مادر اسکندر، از روشنک و پسرش حمایت میکرد تا اینکه المپیاس بدست کاساندر بقتل رسید. کاساندر چون دید که اسکندر پسر اسکندر، بزرگ شده و در مقدونیه گفتگو ازین است که او را از محبس بیرون آورده بر تخت بنشانند، از عاقبت این کار ترسید و نابودی خود را در آن میدید. بنابراین به رئیس محبس نوشت که سر روشنک و اسکندر را ببرد و تن آنها را پنهان دارد و چنان کند که اثری از این دو قتل نماند. این امر اجرا شد و روشنک و پسرش در حدود ۳۰۹ پیش از میلاد زهر داده شدند.
روشنک و اسکندر مقدونی