امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چند تا لطیفه از یارو

#1
چند تا لطیفه از یارو



« کیک هفتاد طبقه »یارو میره قنادی ، میگه : ببخشید کیک هفتاد طبقه دارید ؟! قناد میگه : نخیر نداریم . فردا دوباره یارو میاد ، میپرسه : شرمنده ، کیک هفتاد طبقه دارید ؟ باز قناد میگه : نخیر نداریم . خلاصه یک هفته تمام هر روز کار یارو این بود که بیاد سراغ کیک هفتاد طبقه بگیره و قناد هم هرروز جواب میداده که نداریم . آخر هفته قناده با خودش میگه : این بابا که مشتریه ، بذار یک کیک هفتاد طبقه براش بپزیم ، یک پول خوبی هم شب جمعه‌ای بزنیم به جیب . خلاصه بدبخت قناد تمام پنج شنبه و جمعه رو میذاره یک کیک خوشگل هفتاد طبقه ردیف میکنه . شنبه اول صبح یارو میاد ، میپرسه : ببخشید ، کیک هفتاد طبقه دارید ؟! قناد با لبخند بر لب میگه : بعله که داریم ، خوبشم داریم ! یارو میگه : قربون دستت ، 500 گرم از طبقه بیست چهارمش به ما بده !



« سقوط هواپیما »یه هواپیما تو قبرستون سقوط میکنه ، فردا رادیو میگه : شب گذشته یک فروند هواپیما در حومه شهر سقوط کرده و تا این لحظه 34513 جسد کشف شده ! عملیات برای یافتن اجساد بقیه قربانیان همچنان ادامه دارد !



*************************

« بنفش »از یارو میپرسن بنفش چه رنگیه ؟ میگه : قرمز دیدی ؟! آبیش !

**************************

« حیوون ، حیوونه »یارو میره خواستگاری . اسم دختر پروانه بود ولی یارو قاطی کرده بود ، یک بند بهش میگفته آهو خانوم ! خلاصه وقتی دختر میاد چایی تعارف کنه ، یارو میگه : دست شما درد نکنه آهو خانوم ! دختر شاکی میشه ، میگه : بابا اسم من پروانه‌ست نه آهو . یارو میگه : ای بابا فرقی نداره . حیوون حیوونه دیگه !

« حکومت نظامی »حکومت نظامی بود ، سروانه به یارو میگه که تو اینجا کشیک بده ، از هفت شب به بعد هر کسی رو تو خیابون دیدی در جا بزنش . حرفش که تموم میشه ، تا میاد بره سوار ماشینش بشه ، میبینه صدای گلوله اومد . برمیگرده میبینه یارو زده یک بدبختی رو کشته ! داد میزنه : احمق ! الان که تازه ساعت پنج بعد از ظهره ! یارو میگه : قربان این یه آدرسی پرسید که ، عمراً تا ساعت نه شب هم پیداش نمیکرد !



****************************



« قطار »یارو و دوستاش رفته بودن ایستگاه راه‌آهن . تا میرسن ، یهو قطار حرکت میکنه . اینا هم میدون دنبال قطار . حالا ندو کی بدو ! خلاصه بعد از هزار بدبختی ، یکیشون میرسه به قطار و میپره بالا و دستشو دراز میکنه دومی رو هم سوار میکنه ، ولی سومی بندة خدا هرچی میدوه نمیرسه . خلاصه خسته و کوفته برمیگرده تو ایستگاه ، یک بابایی بهش میگه : آقا جان چرا اینقدر خودتونو خسته کردید ؟ قطار بعدی نیم ساعت دیگه حرکت میکنه ، وامیستادید با اون میرفتید . یارو نفس زنان میگه : منم نمیدونم ! والله من فقط قرار بود برم ، اون دوتا رفیقام اومده بودن بدرقم !



***************************

« دو دو تا »یارو از شاگردش میپرسه : دو دو تا چند تا میشه ؟ شاگرد میگه : شونزده تا ! یارو شاکی میشه ، میگه : دو دو تا میشه چهارتا ، دیگه اگه خیلی بشه ، میشه هشت تا !



« قرض سگ »

یک بابایی داشته از سر کار برمیگشته خونه ، یهو میبینه یک جمع عظیمی دارن تشییع جنازه میکنند ، منتها یه جور عجیب غریبی . اول صف یک سری ملت دارن دو تا تابوت رو میبرن ، بعد یک یارو مَرده با سگش راه میره ، بعد ازون هم یک صف 500 متری ملت دارن دنبالشون میرن . یارو کَف میکنه ، میره پیش جناب سگ دار ، میگه : تسلیت عرض میکنم قربان ، خیلی شرمندم . میشه بگید جریان چیه ؟ یارو میگه : والله تابوت جلوییه خانممه ، پشتیش هم مادر خانومم ، هردوشون رو دیشب این سگم پاره پاره کرد ! مَرده ناراحت میشه ، همینجور شروع میکنه پشت سر یارو راه رفتن ، بعد از یک مدت برمیگرده میگه : ببخشید من خیلی براتون متاسفم ، میدونم الانم وقت پرسیدن اینجور سوالا نیست ، ولی ممکنه من یک شب سگ شما رو قرض بگیرم ؟! مَرده یک نگاهی بهش میکنه ، اشاره میکنه به 500 متر جمعیت پشت سر ، میگه : برو ته صف !



*************************



« میله اتوبوس »یارو سرش میخوره به میله وسط اتوبوس ، جا به جا ولو میشه کف اتوبوس . بعد از چند لحظه ، چشماشو باز میکنه میبینه ملتی که واستادن بالا سرش میله رو گرفتند . میگه : ولش کنین ببینم چی میگه !



**************************



« سقوط »

یارو از طبقه صدم یه ساختمون می‌پره پایین . به طبقه پنجاهم که میرسه میگه : خب الحمدالله تا اینجاش که بخیر گذشت !



« بچه دوقلو »زنِ یارو دو قلو میزاد ،‌ یارو میره صورت حساب بیمارستان رو حساب کنه ،‌ به یارو میگه : حاج آقا ارزون حساب کن هردوشو ببرم !



***************************



« هزیون »

زن یارو آپاندیسش رو عمل کرده بود . بعد از عمل شوهرش میاد ملاقاتش . منتها زنه هنوز خوب بهوش نیومده بوده و داشته زیر لب هزیون می‌گفته : احمق ... بی‌شعور ... عوضی ! یک دکتری داشته از اتاق رد میشده ، میگه : خوب به سلامتی مثل اینکه خانمتون به هوش اومده و داره باهاتون حرف میزنه !



***************************



«
معما
ی عجیب »

به یارو میگن یک
معما
بگو . میگه اون چیه که زمستونا خونه رو گرم میکنه تابستونا بالای درختو ؟! یارو هرچی فکر میکنه جوابشو پیدا نمیکنه . میگه : نمیدونم ، حالا بگو چیه ؟ یارو میگه : بخاری ! یارو کَف می‌کنه ، میگه : باباجان بخاری زمستونا خونه رو گرم میکنه ولی تابستونا چه جوری بالای درختو گرم می‌کنه ؟ یارو میگه : بخاری خودمه دوست دارم بذارمش بالای درخت
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان