27-05-2014، 19:52


داستانی از کوروش بزرگ که از خواندن ان هرگز غافل نشوید
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت میبخشی؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروتدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهرهاند مثل این میماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!

فرمان دادم بدنم را بدون تابوت ومومیایی به خاک سپارند
تـا تـکــه تـکــه ی بـدنـم قـسـمـتـی از خـاک ایـران شــود
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان
بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد
بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد
باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست .



مذهب کوروش بزرگ



بخش یکم:
[نبونئید](پادشاه پیشین بابل) هر روز به گونه ای گستاخانه و خوار کننده سخن می گفت. او تباهکاری روا می داشت و مردمان را با یوغی بی آرام به نابودی می کشانید.
مردوک، کوروش را به نام بخواند از بهر پادشاهی بر همه ی جهان.
مردوک بی هیچ کارزاری کوروش را به شهر خویش، بابل، فرا برد. (مردوک) بابل را از هر بدبختی برهانید (و) نبونئید را - پادشاهی که وی (مردوک) را پرستش نمی کرد- به دست کوروش سپرد.
بخش دوم:
(و آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد.
درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید) ایشان را یوغی داده بود نه در خور ایشان، درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.
دیوار کناره ای (ساخته از) آجر را بر کنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین ساخته و (بنایش را) به انجام نرسانیده بود، از نو بار دیگر بساختم.
[نبونئید](پادشاه پیشین بابل) هر روز به گونه ای گستاخانه و خوار کننده سخن می گفت. او تباهکاری روا می داشت و مردمان را با یوغی بی آرام به نابودی می کشانید.
مردوک، کوروش را به نام بخواند از بهر پادشاهی بر همه ی جهان.
مردوک بی هیچ کارزاری کوروش را به شهر خویش، بابل، فرا برد. (مردوک) بابل را از هر بدبختی برهانید (و) نبونئید را - پادشاهی که وی (مردوک) را پرستش نمی کرد- به دست کوروش سپرد.
بخش دوم:
(و آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد.
درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید) ایشان را یوغی داده بود نه در خور ایشان، درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.
دیوار کناره ای (ساخته از) آجر را بر کنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین ساخته و (بنایش را) به انجام نرسانیده بود، از نو بار دیگر بساختم.
.
.
.
ببخشید اگه بد بود ممنونم از تماشاتون و مطالعتون