امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون

#1
اول بهتون بگم که داستان ترسناک هست یعنی ترسناک هست دیگه من خودم خوندم ی چند وقتی توی فکرم بود حالا شما رو نمی دونم شاید نترسین ولی بخونین خیلی حال میده

خب شرووووووووووووووووع کنیم


دختــــــرکی کنار جـــــــــاده
ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به سمت خانه بودم. من در «بیگو» واقع در شمال جزیره «گوام» زندگی می کنم. از آنجایی که به شدت خواب آلود بودم. ضبط ماشین را روشن کردم تا احیانا خوابم نبرد. سپس کمی به سرعت ماشین افزودم، آن چنان که سرعتم از حد مجاز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که ناگهان دختربچه ای را کنار جاده دیدم. سنگینی نگاه خیره اش را کاملا روی خود احساس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن وقت شب کنار جاده چه می کند، می خواستم دنده عقب بگیرم که ناگهان احساس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد. وقتی از آینه، نگاهی به عقب انداختم، نزدیک بود از فرط وحشت قالب تهی کنم؛ چرا که همان دختربچه را دیدم که صورتش را به شیشه پشت ماشین چسبانده بود. ابتدا تصور کردم که دچار توهم شده ام، در نتیجه بعد از کلی کلنجار رفتن، دوباره از آینه نگاهی به عقب انداختم، ولی زمانی که چیزی را ندیدم، تا حدی خیالم راحت شد. وقتی به کنار جاده نگاهی انداختم، آنجا هم اثری از دخترک ندیدم. آینه ماشین را رو به بالا قرار دام تا بار دیگر با آن صحنه های هولناک مواجه نشوم. اگرچه، هنوز هم همان احساس عجیب همراهم بود، احساس می کردم تنها نیستم. با ناراحتی و تا حدی وحشت زده، به سرعت به سمت منزل به راه افتادم و خدا خدا می کردم که پلیس در این حین به علت رانندگی با سرعت غیر مجاز دستگیرم نکند. طولی نکشید که آن احساس عجیب را از یاد بردم و از این که به خانه خیلی نزدیک شده بودم، تا حدی احساس آرامش می کردم ولی...درست زمانی که مقابل راه ورودی خانه مان رسیدم، همان احساس عجیب- که این مرتبه عجیب تر از قبل بود- به سرغم آمد. وقتی به سمت پیاده رو نگاهی انداختم، دخترک را آنجا دیدم؛ او کنار پیاده رو نشسته بود و به من لبخند می زد!

من که از فرط حیرت شوکه شده بودم، ناگهان کنترل ماشین را از دست دادم و با درخت مقابل خانه برخورد کردم. و در حالی که بیخود و بی جهت نعره می زدم، از پنجره ماشین به بیرون پرتاب شدم. در اثر داد و فریادهایم، پدر و مادرم و همسایه ها از خواب پریدند و دوان دوان به سراغم آمدند تا ببیند جریان از چه قرار است. ابتدا پدر و مادرم به دلداریم پرداختند ولی وقتی کل ما وقع را برایشان تعریف کردم، پدرم به سرزنشم پرداخت که چرا آبروریزی به را ه اندخته ام، همسایه ها را از خواب پرانده ام و ماشین را درب و داغان کرده ام. ولی من حتم داشتم که روح دیده ام و دچار توهم نشده ام.
چند روز بعد به همان نقطه ای رفتم که دخترک را دیده بودم. در آنجا زیر علف ها، یک صلیب کوچک را پیدا کردم. ظاهرا در آن نقطه سالها قبل دخترک به همراه خانواده اش در اثر یک سانحه رانندگی کشته شده بود. البته مطمئن نیستم، ولی تصور می کنم که آن شب، او قصد داشت سوار ماشینم شود. هرگز آن شب کذایی را از یاد نمی برم و از بعد از آن هر وقت که شب، دیروقت به خانه بر می گردم، شخصی را همراه خود می کنم تا تنها نباشم!


انشاالله اگه نترسیدید برید بعدیBig GrinBig GrinBig Grin

این احضار ارواح هست حالا نمی دونم چ ربطی ب داستان ترسناک داره ولی حالا بخونین اموزنده هست

چــــــــگونه جـــــــــــن را احـــــــــــضار کنـــــــــیم

شما خواننده ی عزیز ابتدا باید روی شن 15شمع به طوردایره شکل بچینی وروشن کنی ودرمرکز دایره میوه های مختلف به ترتیب حروف الفبا باتوجه به نام انهابچینی ودرجایی نزدیک به دایره وشمع ها بشینید تا میوه ها برای شما قابل مشاهده باشند وسوره ی جن رابخوانی وخواهید دید که میوه ها به ترتیب حروف الفبا غیب میشوند وبعد از تمام شدن میوه ها شمعها یکی یکی خاموش میشوند وشما باید 2 یا3 باراینکار روبکنی تا یک سرباز جن داشته باشی؟؟؟؟


جن احضار کردین ب منم خبر بدیدBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin
بعدییییییییییییییییییییییییی


داستان بابا بزرگ تنهاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
نترس برو بخون

دوستم تعریف میکردکه روزجمعه باخانوادشون به دیدن پدربزگشون میرن و وقتی شب میشه برمیگردن خونشون وپدربزرگ تنها میشه و وقتی میخوابه ولامپ ها روخاموش میکنه یه دفعه صداهای عجیب غریب که شبیه صدای جشن وشادی بوده از زیرزمینشون میاد پدربزرگ بلندمیشه میره ببینه چه خبره قایمکی ازلای دیوارزیرزمین میبینه که جن ها جشن شادی گرفتنو بعدپدربزرگه به پلیس زنگ میزنه و وقتی پلیسها میان ببینن چه خبره زیر زمین خالیه وسکوت خوف برانگیزی حکم فرما هستش پلیسابه پدربزرگه میگن پدرجون حتما خیالاتی شدی ولی یهدفعه پلیسه غیب میشه پلیسای دیگه میترسن وپدربزرگ وسایلاشو جمع میکنه تا برای رفتن از اون خونه اماده بشه پلیسا هم به تاریکیه زیرزمین شلیک میکنن ولی فایده ای نداره همه ی پلیسا به زیرزمین میریزن وازهیچ کدومشون خبری نمیشه پدربزرگ هم میره خونه ی نوه هاش ودیگه سالهای سال کسی به اون خونه نمیره؟


برو بچ عشق کردین ببین نامردی اگه نظر و سپاس ندیBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط mahdi207 ، ★~Ѕдула~★ ، ESSE BLACK ، Adl!g+ ، -м α є ∂ є- ، MoJoOnBi ، تیز بال ، rana m ، Titiw ، #marya# ، natalia ، aliorang ، رکسانا h/2 ، NeginNg ، .-Forbidden_Love-. ، narin13 ، L²evi ، Interstellar ، نفس. ، پری خانم ، HediVampire ، ♕ρяιηcєѕѕღsαяαh♕ ، *مهرناز ، روناك عاشق ، پپپ ، rezaak ، -Edgar ، ✘ ßαÐ-þʘy ✘ ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ ، hokm ، ᖇᗩᕼᗩ➷Ḱᓰᔕᔕ ، karona ، *!hasti!* ، ( DEYABLO ) ، ☺t@k selooli☺ ، مرضیه15 ، فاطی کرجی ، خخخخ ، پارسا79 ، دختر شاعر ، ~ALONE GIRL~ ، ساحل75 ، مهران1600 ، asma.mohammadi2020@gmail.com ، M.AMIN13 ، atrina81 ، mr.destiny ، 12arash ، azita joon ، من یک پرسپولیسی ام ، نیلوفر 2000 ، miss_asal_k1 ، ωøŁƒ ، fatemeh95 ، 1396mahdi
آگهی
#2
وایییی....من با موبایل اومدم بعد دقیقا جای حساس داستان دستم خورد روعکس امضات و یهو بزرگ شد ...
سکته زدمااااااا
من یه بار احضار روح کردم ولی نه این شکلی...البته با همکاری پسرعموم....زنعموم هم غش کرد:/
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖
#3
ممنون از نظرت Heart












خدایا پروردگارا فقط ی نظر بیاین بخونین دیگه ترسو ها
پاسخ
 سپاس شده توسط نفس.
#4
یا ابلفضلExclamation
[ اینم یه نوشیدنی خنک که تو تابستون میچسبه D: ]
.
.
.
.
.
.
.
.
.
داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖
#5
Dodgyترس نداشت
ولی خیلی جالب بود
ممنون
داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون 1
پاسخ
 سپاس شده توسط -м α є ∂ є- ، ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖
#6
ترسناک نبود ولی جالب بود (:
              داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون 1

داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون 1
پاسخ
 سپاس شده توسط MoJoOnBi ، ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖ ، atrina81
#7
جذاب بود کاشکی ترسناک تر بود
داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖ ، atrina81
#8
چرت بودConfused
Heart
درود بی کران بر کوروش کبییییییییییییییییرHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖ ، a.s.d.f ، atrina81
#9
مسخره این کجاش ترسناک بودHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuh
حال حوصله امضا دادن ندارم:cool:
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖
#10
دمت گرم باحال بودWink

پاسخ
 سپاس شده توسط پپپ ، ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان