13-05-2014، 0:09
در بخشهایی از مصاحبه خیلی مفصل شماره سوم ماهنامه داستان با سید محمود گلابدرهای که سال گذشته منتشر شد، به ناشنیدههای بسیاری درباره جلال آل احمد از زبان این شاگردش برخوردیم که در ادامه میآید:
مدیر مدرسه جلال تصویری از مدرسه ما است
جلال آلاحمد معلم ادبیات ما بود در شاپور تجریش که الان شده موزه سینما. مدرسه شاپور، دارالفنون بچههای شمیران بود. سر کلاس ما خوزیمه، پسر علم وزیر دربار مینشست. خسرو آزموده،... . جلال آلاحمد هم معلم ما که در «مدیر مدرسه» تصویری از همان مدرسه داده است.
هیچکس با کلاس، نویسنده نشده
هیچکس با کلاس، نویسنده نشده. ولی توی کلاسهایی که گفتم، نویسندگی آموزش نمیدادیم، خودشان میخواندند و مینوشتند. کلاس هفتم - که هنوز جلال به مدرسه ما نیامده بود - قبل از 28 مرداد 32، معلم ادبیاتی داشتیم که دکترای ادبیات داشت، آقای شهیدی و جلال بهجای او آمد. روز اولی که رفتیم، گفت من معلم انشای شما هستم. یک انشا بنویسید درباره «تابستان را چگونه گذراندید؟» یا «علم بهتر است یا ثروت؟» همینها بود دیگر. آقای شهیدی سیگار میکشید. گفت پس میروم توی حیاط، شما بنویسید.
آن زمان صبحها سر صف توی مدرسه قرآن میخواندم. توی سینما رادیو سیتی اذان میگفتم. ماههای رمضان پشت بلندگوی مدرسه «علیای همای رحمت» میخواندم. در رادیو هم با داریوش رفیعی میخواندم.
همان سال میرفتم خانه تیمسار افخمی سر خیابان دربند، به بچههایش انگلیسی یاد میدادم.
جلال آلاحمد خودش ختم بشر بود و از هیچکس نمیترسید
بچههای کلاس رفتند شهیدی را صدا کردند که بیا، محمود یک داستان نوشته. گفت برو بخوان. این اولین داستانی است که نوشتم. شهیدی گفت داستان سیاسی ننویسید و من را به دردسر نیندازید.
بعد کلاس هشتم و جلال آمد. ساعت انشا تا میآمد، میگفت محمود بلند شو بخوان. جلال آلاحمد که خودش ختم بشر بود و از هیچکس نمیترسید، در کلاس را از تو قفل میکرد. میرفت سر جای من مینشست و گاهی همه وقت کلاس را قصه میخواندم.
باید «آقا جلال» را بخوانید
باید «آقا جلال» را بخوانید. خوزیمه علم کنار من مینشست. شاپور تجریش، در باغ فردوس بود که الان موزه شده. دبستان و دبیرستان ما بود و تا دیپلم آنجا بودم. چند سال آلاحمد معلم ما بود، سالهای دیگر هم دیگران. خیلی از آنها هنوز هستند.
دکتر قاضی که ادبیات خوانده بود و بعد ول کرد رفت روانشناسی خواند. اولین کسی بود که «کشف المحجوب» را داد خواندم. کلاس 7 و 8 مدرسه بودم.
آن زمان صبحها سر صف توی مدرسه قرآن میخواندم. توی سینما رادیو سیتی اذان میگفتم. ماههای رمضان پشت بلندگوی مدرسه «علیای همای رحمت» میخواندم. در رادیو هم با داریوش رفیعی میخواندم
لات چاقوکشی که بهخاطر آلاحمد اسم پسرش را گذاشت «جلال»
کسی هست به اسم حسین جهانشاه، قهرمان کتاب «آقا جلال» لات چاقوکش منطقه شمیران است. اسم پسرش را بهخاطر آلاحمد گذاشته «جلال». جلال پسر حسین جهانشاه که اسم مادرش پروین است. همین جلال، زن و 4 تا بچه دارد.
حسین جهانشاه، بزرگترین قابباز سر پل تجریش بود. لات، چاقوکش و از رفقای من. دایم میرفتیم خانه جلال، بیچاره از دست ما آسایش نداشت. یک روز جلال به همین جهانشاه گفت پس کی این تجربههای قاببازیات را مینویسی؟ حسین رفت کتاب «قاببازی در ایران» را نوشت که یک کار تحقیقی جدی درباره سابقه قمار در ایران است. قبل از آن و بعد از آن، حسین هیچ کار دیگری نکرد. جهانشاه نوچه جلال بود، ما جوجه جلال بودیم. با هم بردیم نوشتههای جهانشاه را شبانه به جلال رساندیم. گفت صبح بیایید ببینم چه کار کردهاید. صبح زنش را صدا زد که بیا ببین کی محقق شده!
باور کنید از شخصیت جلال باید گفت تا استادهای امروزی یاد بگیرند. جلال نامه نوشت به وزارت فرهنگ وقت که کتاب را چاپ کنند و کردند.
جلال معلم خیلی خوبی بود
«سید داوود» از شخصیتهای کتاب «آقا جلال» که سیمین دانشور روی سرش قند میشکست. داوود اصلا دیپلم ندارد؛ بچه دربند. جلال گفت برو اسالم بگو مهندسم.
ختمی بود جلال آلاحمد. گفت داوود خودت را جمع کن. باید از این جنگلهای اسالم برای من قصه بنویسی.
داوود رفت «گشت و گله» را نوشت که از بهترین قصههای فارسی است. بعد از آن هم دیگر چیزی ننوشت. چرا؟ جلال 1348 از دنیا رفت. داوود هم رفت زن و بچهدار شد و کسی نبود مجبورش کند بنویسد. اسمش چه بود؟ «سید داوود دربندی».
جلال یک ثانیه جایی بند نمیشد
ببینید سعدی چه سفرهایی رفته، شمس تبریزی، ناصر خسرو، مولوی، تولستوی و نویسندههای دیگر روس هم همینطور.
خود سهراب سپهری همینطور. از پاریس و نیویورک تا هند و سفرهای داخل ایران که خیلیهایش را پیاده میرفت. روبهروی سفارت آمریکا، یک گلفروشی بود که فقط به آمریکاییها گل میفروخت. یک گل سرخ را آنقدر گلبرگهایش را میکند تا به غنچه میرسید. بنابراین همیشه دو گونی برگ گل آنجا ریخته بود. جمع میکرد میبرد امجدیه میریخت روی سکو و روی برگ گلها مینشست و فوتبال نگاه میکرد.
خود جلال یک ثانیه جایی بند نمیشد. ما از گلابدره به توچال به شهرستانک، کاخ ناصرالدینشاه رفتن، برایمان بازی بود. شما 10 روز طول میکشد این مسیر را بروید. از گلابدره راه میافتادیم به کلکچال و وزوا و آبشار دوقلو و شیرپلا و توچال و کاخ ناصرالدینشاه و برگردیم.
کسی هست به اسم حسین جهانشاه، قهرمان کتاب «آقا جلال» لات چاقوکش منطقه شمیران است. اسم پسرش را بهخاطر آلاحمد گذاشته «جلال». جلال پسر حسین جهانشاه که اسم مادرش پروین است. همین جلال، زن و 4 تا بچه دارد.