09-05-2014، 20:31
یه خاطره جالب براتون دارم
یه روز معلم منو صدا زد گفت بیا تخته رو پاک کن
گفتم نمیام
گفت:چرا؟
منم کفتم دوست ندارم بچه ها قهرمان کلاسشون رو تو این حالت ببینن
یهو همه بچه ها خندیدند
معلم گفت:خوشگل پسر از این پیراهنا که تنه ت سایز مردونش هم هست
منم گفتم اگه برا شوهرتون می خواید تموم شده
کلاس منفجر شد
گفت:اسمت
گفتم امید
لیست رو نگاه کرد گفت امید چی
گفتم:امیییییییییید جهان
بچه ها همه قش کرده بودن
معلم مداد پرت کرد طرفم من جا خالی دادم
بعد دویدم رفتم سمت در و دیگه هیچ وقت سر کلاس اون معلم نرفتم
اخرش نفهمید من مهمان بودم
یه روز معلم منو صدا زد گفت بیا تخته رو پاک کن
گفتم نمیام
گفت:چرا؟
منم کفتم دوست ندارم بچه ها قهرمان کلاسشون رو تو این حالت ببینن
یهو همه بچه ها خندیدند
معلم گفت:خوشگل پسر از این پیراهنا که تنه ت سایز مردونش هم هست
منم گفتم اگه برا شوهرتون می خواید تموم شده
کلاس منفجر شد
گفت:اسمت
گفتم امید
لیست رو نگاه کرد گفت امید چی
گفتم:امیییییییییید جهان
بچه ها همه قش کرده بودن
معلم مداد پرت کرد طرفم من جا خالی دادم
بعد دویدم رفتم سمت در و دیگه هیچ وقت سر کلاس اون معلم نرفتم
اخرش نفهمید من مهمان بودم