20-07-2012، 20:07
جک : غول چراغ جادو
یک روز زن و شوهری در ساحل مشغول بازی کردن والیبال بودند که مرد
ضربه ای محکم به توپ میزنه و توپ صاف میره به سمت
شیشه ی خونه ای که در اون نزدیکی بوده و …تَق ! شیشه ی خونه رو
میشکنه
زن عصبانی نگاهی به مرد میکنه و میگه ببین چکارکردی؟ حالا
باید هم عذر خواهی کنیم و هم خسارت شیشه رو بپردازیم
دو تایی راه می افتن به سمت خونه. به نظر نمیومد که کسی
توی خونه باشه. یک کم بیرون خونه رو برانداز میکنن و بعد مرد
در میزنه! یه صدایی میگه بیاین داخل! اول مرد و بعد زنش وارد
میشن و مردی رو میبینند که با شورت نشسته روی زمین
زن توضیح میده که شوهر من اشتباها توپ رو به این
سمت انداخت. ما اومدیم که عذر خواهی کنیم و خسارتتون رو
بپردازیم. مرد لخت سری تکون میده و میگه اشکالی نداره. من
غول چراغ جادو ام و وقتی شیشه شکست، توپ به چراغی
که من توش حبس بودم خورد و اون رو شکست و من آزاد
شدم. من میتونم ۳ تا از آرزوهاتون رو بر آورده کنم
پس هر کدومتون یه آرزو بکنین و آرزوی سوم هم سهم خودم.
اول به شوهره می گه که آرزو کنه. مرد کمی فکر میکنه و میگه من
میخوام تا پایان عمر ماهی ۵ میلیون دلار حقوق بگیرم. غول میگه
برای محبتی که در حق من کردی کمه. تو از الان تا آخر عمرت یک
کار خوب و دوست داشتنی با بهترین بیمه و مزایا و در بهترین دفتر
ها با حقوق حداقل ماهی ۱۰ ملیون دلار خواهی داشت
بعد به زن میگه تو چی میخوای؟ زن میگه من میخوام که در
تمامی کشورهای دیدنی دنیا یک خونه برای خودم داشته باشم. غول
میگه: این برای محبتی که تو در حق من کردی کمه. تو از الان در
تمام کشورهای توریستی و زیبای دنیا ویلایی بزرگ با بهترین
امکانات و خدمه آموزش دیده خواهی داشت.
و بعد نفس عمیقی میکشه و میگه حالا نوبت منه. و رو به مرد
میگه: من آرزو دارم امشب رو با همسر تو بگذرونم.
زن و شوهر به هم نگاه میکنند. زن زیر چشمی نگاهی به
هیکل سوخته و ورزیده غول میکنه و خوشحال میشه. اما با بی
تفاوتی به شوهرش میگه برام مهم نیست…هرچی تو بگی.
میدونی که فقط توی بغل تو به من خوش میگذره.
مرد هم از ترس اینکه نکنه اون همه امکانات و پول از دستش
بره، با اینکه قلبا راضی نبوده، میگه عزیزم من به تو اطمینان دارم. و
بعد آروم تر میگه فقط نذار خیلی بهش خوش بگذره.
بالاخره زن و غول به طبقه بالا میرن…. بعد از ۳ ساعت س…ک..س
داشتن و در حالیکه هر دو خسته بودند، غول از زن میپرسه از خودت
و شوهرت بگو.
زن میگه که شوهرم مدیر مالی یک شرکت و من هم
حسابدار یک کارخونه بزرگ هستم
غول میپرسه درس هم خوندین؟
زن با افتخار میگه بله. هر دوی ما در رشتمون مدرک فوق
لیسانس داریم
غول میپرسه چند سالتونه؟
زن میگه هردوی ما ۳۸ ساله هستیم.
غول با تعجب میگه: هر دوتون ۳۸ ساله اید…فوق لیسانس
دارین و اونوقت باور میکنین که غول چراغ جادو وجود داره ؟!
متاسفم براتون.
یک روز زن و شوهری در ساحل مشغول بازی کردن والیبال بودند که مرد
ضربه ای محکم به توپ میزنه و توپ صاف میره به سمت
شیشه ی خونه ای که در اون نزدیکی بوده و …تَق ! شیشه ی خونه رو
میشکنه
زن عصبانی نگاهی به مرد میکنه و میگه ببین چکارکردی؟ حالا
باید هم عذر خواهی کنیم و هم خسارت شیشه رو بپردازیم
دو تایی راه می افتن به سمت خونه. به نظر نمیومد که کسی
توی خونه باشه. یک کم بیرون خونه رو برانداز میکنن و بعد مرد
در میزنه! یه صدایی میگه بیاین داخل! اول مرد و بعد زنش وارد
میشن و مردی رو میبینند که با شورت نشسته روی زمین
زن توضیح میده که شوهر من اشتباها توپ رو به این
سمت انداخت. ما اومدیم که عذر خواهی کنیم و خسارتتون رو
بپردازیم. مرد لخت سری تکون میده و میگه اشکالی نداره. من
غول چراغ جادو ام و وقتی شیشه شکست، توپ به چراغی
که من توش حبس بودم خورد و اون رو شکست و من آزاد
شدم. من میتونم ۳ تا از آرزوهاتون رو بر آورده کنم
پس هر کدومتون یه آرزو بکنین و آرزوی سوم هم سهم خودم.
اول به شوهره می گه که آرزو کنه. مرد کمی فکر میکنه و میگه من
میخوام تا پایان عمر ماهی ۵ میلیون دلار حقوق بگیرم. غول میگه
برای محبتی که در حق من کردی کمه. تو از الان تا آخر عمرت یک
کار خوب و دوست داشتنی با بهترین بیمه و مزایا و در بهترین دفتر
ها با حقوق حداقل ماهی ۱۰ ملیون دلار خواهی داشت
بعد به زن میگه تو چی میخوای؟ زن میگه من میخوام که در
تمامی کشورهای دیدنی دنیا یک خونه برای خودم داشته باشم. غول
میگه: این برای محبتی که تو در حق من کردی کمه. تو از الان در
تمام کشورهای توریستی و زیبای دنیا ویلایی بزرگ با بهترین
امکانات و خدمه آموزش دیده خواهی داشت.
و بعد نفس عمیقی میکشه و میگه حالا نوبت منه. و رو به مرد
میگه: من آرزو دارم امشب رو با همسر تو بگذرونم.
زن و شوهر به هم نگاه میکنند. زن زیر چشمی نگاهی به
هیکل سوخته و ورزیده غول میکنه و خوشحال میشه. اما با بی
تفاوتی به شوهرش میگه برام مهم نیست…هرچی تو بگی.
میدونی که فقط توی بغل تو به من خوش میگذره.
مرد هم از ترس اینکه نکنه اون همه امکانات و پول از دستش
بره، با اینکه قلبا راضی نبوده، میگه عزیزم من به تو اطمینان دارم. و
بعد آروم تر میگه فقط نذار خیلی بهش خوش بگذره.
بالاخره زن و غول به طبقه بالا میرن…. بعد از ۳ ساعت س…ک..س
داشتن و در حالیکه هر دو خسته بودند، غول از زن میپرسه از خودت
و شوهرت بگو.
زن میگه که شوهرم مدیر مالی یک شرکت و من هم
حسابدار یک کارخونه بزرگ هستم
غول میپرسه درس هم خوندین؟
زن با افتخار میگه بله. هر دوی ما در رشتمون مدرک فوق
لیسانس داریم
غول میپرسه چند سالتونه؟
زن میگه هردوی ما ۳۸ ساله هستیم.
غول با تعجب میگه: هر دوتون ۳۸ ساله اید…فوق لیسانس
دارین و اونوقت باور میکنین که غول چراغ جادو وجود داره ؟!
متاسفم براتون.