03-05-2014، 11:15
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-05-2014، 9:07، توسط anika anti bieber.)
هه 12
پر از اتفاقات جدید بود
پر از پستی و بلندی
پر از فراز ونشیب البته نه واسه من و سیمین واسه شکوفه!
با ما همراه باشید.......................
.............................................................
امروز مورخ
93/2/13
که به عبارتی شنبه میباشد امتحان فیزیک داشتم
با کلی بدبختی فصل 1 و 2 رو خوانده و به سر جلسه رفتم کل کتاب 4 فصل بوده و من حقیر وقت را نتوانسته ...........
اه اه اه
خلاصه آقا نتونستم وقتمو تنظیم کنم فقط تونستم فصل 1 و 2 رو بخونم همینم از سرشون زیاده! خخخخخخخخخخخخ
به مدرسه که رسیدم ایرانی مدیر محترم سرم داد کشید که چه را دیر اومدی؟
و منم که خداوکیلی زود رسیدم 6.45 رسیدم و امتحان 7 برگذار میشد
ولی ایرانی محترم مثه اینکه کلا وقتی بدنیا اومده با این شرط با په این عرصه نهاده که وقتی نسترن ع رو دید در هر شرایطی بکوبونه تو سرش............ اوفففففف
کلا داشتم از دستش دیوونه میشدم همینطور که داشت ور ور میکرد به این فکر میکردم این زن قراره چند سال دیگه عمر کنه و قراره چه افرادی و بعد من بزاره زیره گیوتین!:tnp:
با سلام و صلوات از کنارش رد شدم و وارد سالن شدم قرار بود امتحان رو تو کلاسای پیشیا (پیش دانشگاهی ها) یا پیژِیا(به قول یونسی) برگذار کنن وارد کلاس شدم هیچ موجود آشنایی رو مشاهده نکردم:297:
اکثرا یا ریاضی بودن یا از کلاسای دیگه که من به جز یه نفرشون بقیه رو نمیشناختم!
نزدیک یه ربع که نشستم فارسی مقدم اومد گفت حاج خانوم گفته بیاین کلاس نزدیک دفتر !
ا ه اه اه حاج خانوم (ایرانی) مارو گذاشته سرکار مگه مریضی یا سندروم داون داری تک سلولی پریپیونی باسیل (باکتری):97:
رفتیم تو کلاس نزدیک دفتر حاج خانوم کنار در بود دوباره رو کرد به من گفت :
کجا بودین یه ساعته!
به جونه جونه جونه عزیزترین کسم:4fv:
بعد نهایی یه چماغ(چماق) میارم میکوبونم تو سر خودم و تو سر خودت!:viki:
حوصله درگیری با حاجی رو نداشتم رفتم نشستم سر جام تنها کسی که تو این کلاس میشناختم بهناز متقلب بود:112:
که اومد نشست کنار من در طول امتحان هم چشاش رو میکروسکوپ کرده بود انداخته بود رو برگه من:N56:
جان خودم
اگه میتونستم سوالا رو جواب بدم و درست بنویسم عمرا اگه میزاشتم جنابعالی از روی من تقلب کنی!
با کلی فلاکت زیر نگاه های مداوم سعیدیان
که احساس میکردم هی داره با خودش میگه این بچه امتحان نهایی شیمی رو میفته
برگمو جواب دادم .
ساعت 8 بود برگه رو دادم و پریدم بیرون
شیمین (ا اا ببخشید ) سیمین و شکوفه لبه باغچه نشسته بودن و داشتن باغچه رو بیل میزدن
بنده خدا ها آره دیگه حاج خانوم اینجوری شکنجه میکنه دیگه!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.ههههههههههه شوخی کردم داشتن لبه باغچه درد و دل میکردن یکم با هم حرف زدیم و بعد رفتیم دم در حیاط مدرسه
داشتیم با نگاهامون دنبال خانواده های بی ملاحظه مون میگشتیم که نیومدن دنبالمون:297:
که یهو یه پسره رو دیدم که از کنار خیابوون داشت به سمت مدرسه ما میومد
وووووووووووووووووو:230:
عجب تیکه ای بود لامصب خوشتیپ و هیکلی و قد بلند و مو مشکی و برنزه و ووووو
همین طور که نزدیک می شد کم کم قیافش تو ذهنم تداعی شد اااااااااا چه آشناس:84:
واااااااااا
چه جالبه
نههههههههههههههههه:229:
نمیشه
این که شروین بیشعور خودمونه(پسر عمه ی گرام)
نه بابا چه تیپی زده خدایی ما که تو خونه دیده بودیمش با شلوار کردی و رکابی بود .......... خخخخخخخخخخخخخخخ:L28:
خدایی من واسه یه مین فک کردم که این اورلاندو بلوم ه!
همینجور که داشتم تفاوت رو احساس میکردم به مدرسه رسید
یهو گفت نسی (اوغ)
بابات نمیتونه بیاد امروز باید بریم خونه ما
پس باباهه پیچوند
خخخخخخخخخخخ
میدونستم
یهو شکوفه و سیمین هم اومدن :Laie_23:
منم مجبور شدم شروین یارغوز رو بهشون معرفی کنم
نزدیکه یه 30 دقیقه بود که شروین داشت به شکوفه نگاه میکرد:4chs:
خاک توسرش کنن
اینجا هم انگار نمیخواد دست از کارای مضخرفش برداره شکوفه بیچاره هم که عینه بستنی تو سطل زباله شده بود هی میرفت پایین تر
من و سیمین هم داشتیم با دهن باز به ماجرا می نگریستیم!:159:
صدامو صاف کردم و گفتم بریم شروین جان:moi:
مثه اینکه آنالیزش تموم شد چون بدون هیچ حرفی اومد که بریم
باسیمین و شکوفه خداحافظی کردم و رفتم .
............................
تنها حرفی که بین من و شروین تو ماشین زده شد این بود
شروین:همکلاسیت بود دیگه؟
من-آره
شروین _خوبه
من-واسه چی؟
شروین -دختر خوبیه
- عجببببببببببببببببببببب!
.....................................................................
این بود هه 12 شاد باشید
پر از اتفاقات جدید بود
پر از پستی و بلندی
پر از فراز ونشیب البته نه واسه من و سیمین واسه شکوفه!
با ما همراه باشید.......................
.............................................................
امروز مورخ
93/2/13
که به عبارتی شنبه میباشد امتحان فیزیک داشتم
با کلی بدبختی فصل 1 و 2 رو خوانده و به سر جلسه رفتم کل کتاب 4 فصل بوده و من حقیر وقت را نتوانسته ...........
اه اه اه
خلاصه آقا نتونستم وقتمو تنظیم کنم فقط تونستم فصل 1 و 2 رو بخونم همینم از سرشون زیاده! خخخخخخخخخخخخ
به مدرسه که رسیدم ایرانی مدیر محترم سرم داد کشید که چه را دیر اومدی؟
و منم که خداوکیلی زود رسیدم 6.45 رسیدم و امتحان 7 برگذار میشد
ولی ایرانی محترم مثه اینکه کلا وقتی بدنیا اومده با این شرط با په این عرصه نهاده که وقتی نسترن ع رو دید در هر شرایطی بکوبونه تو سرش............ اوفففففف
کلا داشتم از دستش دیوونه میشدم همینطور که داشت ور ور میکرد به این فکر میکردم این زن قراره چند سال دیگه عمر کنه و قراره چه افرادی و بعد من بزاره زیره گیوتین!:tnp:
با سلام و صلوات از کنارش رد شدم و وارد سالن شدم قرار بود امتحان رو تو کلاسای پیشیا (پیش دانشگاهی ها) یا پیژِیا(به قول یونسی) برگذار کنن وارد کلاس شدم هیچ موجود آشنایی رو مشاهده نکردم:297:
اکثرا یا ریاضی بودن یا از کلاسای دیگه که من به جز یه نفرشون بقیه رو نمیشناختم!
نزدیک یه ربع که نشستم فارسی مقدم اومد گفت حاج خانوم گفته بیاین کلاس نزدیک دفتر !
ا ه اه اه حاج خانوم (ایرانی) مارو گذاشته سرکار مگه مریضی یا سندروم داون داری تک سلولی پریپیونی باسیل (باکتری):97:
رفتیم تو کلاس نزدیک دفتر حاج خانوم کنار در بود دوباره رو کرد به من گفت :
کجا بودین یه ساعته!
به جونه جونه جونه عزیزترین کسم:4fv:
بعد نهایی یه چماغ(چماق) میارم میکوبونم تو سر خودم و تو سر خودت!:viki:
حوصله درگیری با حاجی رو نداشتم رفتم نشستم سر جام تنها کسی که تو این کلاس میشناختم بهناز متقلب بود:112:
که اومد نشست کنار من در طول امتحان هم چشاش رو میکروسکوپ کرده بود انداخته بود رو برگه من:N56:
جان خودم
اگه میتونستم سوالا رو جواب بدم و درست بنویسم عمرا اگه میزاشتم جنابعالی از روی من تقلب کنی!
با کلی فلاکت زیر نگاه های مداوم سعیدیان
که احساس میکردم هی داره با خودش میگه این بچه امتحان نهایی شیمی رو میفته
برگمو جواب دادم .
ساعت 8 بود برگه رو دادم و پریدم بیرون
شیمین (ا اا ببخشید ) سیمین و شکوفه لبه باغچه نشسته بودن و داشتن باغچه رو بیل میزدن
بنده خدا ها آره دیگه حاج خانوم اینجوری شکنجه میکنه دیگه!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.ههههههههههه شوخی کردم داشتن لبه باغچه درد و دل میکردن یکم با هم حرف زدیم و بعد رفتیم دم در حیاط مدرسه
داشتیم با نگاهامون دنبال خانواده های بی ملاحظه مون میگشتیم که نیومدن دنبالمون:297:
که یهو یه پسره رو دیدم که از کنار خیابوون داشت به سمت مدرسه ما میومد
وووووووووووووووووو:230:
عجب تیکه ای بود لامصب خوشتیپ و هیکلی و قد بلند و مو مشکی و برنزه و ووووو
همین طور که نزدیک می شد کم کم قیافش تو ذهنم تداعی شد اااااااااا چه آشناس:84:
واااااااااا
چه جالبه
نههههههههههههههههه:229:
نمیشه
این که شروین بیشعور خودمونه(پسر عمه ی گرام)
نه بابا چه تیپی زده خدایی ما که تو خونه دیده بودیمش با شلوار کردی و رکابی بود .......... خخخخخخخخخخخخخخخ:L28:
خدایی من واسه یه مین فک کردم که این اورلاندو بلوم ه!
همینجور که داشتم تفاوت رو احساس میکردم به مدرسه رسید
یهو گفت نسی (اوغ)
بابات نمیتونه بیاد امروز باید بریم خونه ما
پس باباهه پیچوند
خخخخخخخخخخخ
میدونستم
یهو شکوفه و سیمین هم اومدن :Laie_23:
منم مجبور شدم شروین یارغوز رو بهشون معرفی کنم
نزدیکه یه 30 دقیقه بود که شروین داشت به شکوفه نگاه میکرد:4chs:
خاک توسرش کنن
اینجا هم انگار نمیخواد دست از کارای مضخرفش برداره شکوفه بیچاره هم که عینه بستنی تو سطل زباله شده بود هی میرفت پایین تر
من و سیمین هم داشتیم با دهن باز به ماجرا می نگریستیم!:159:
صدامو صاف کردم و گفتم بریم شروین جان:moi:
مثه اینکه آنالیزش تموم شد چون بدون هیچ حرفی اومد که بریم
باسیمین و شکوفه خداحافظی کردم و رفتم .
............................
تنها حرفی که بین من و شروین تو ماشین زده شد این بود
شروین:همکلاسیت بود دیگه؟
من-آره
شروین _خوبه
من-واسه چی؟
شروین -دختر خوبیه
- عجببببببببببببببببببببب!
.....................................................................
این بود هه 12 شاد باشید