مرد است دیگر ...

[pink lady]

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

مرد است دیگر ...

یک وقت هایی با یک من عسل هم شیرین نمی شود ...

همان وقتهایی که دست هایش انگار خشن شده ...

همان وقتهایی که استخوان گونه اش می زند بیرون ...

همان وقتهایی که گوشه لبش را به دندان می گیرد ...

همان وقتی که نگاهت ثابت می ماند به لبش حرف بزن ...

همان لحظه بگو دوستش داری ...

نگاهت نرود سمت خشم چشمانش ...

همان دوستت دارم آرامش می کند ...

آنوقت نه از گره کور ابرو خبری می شود نه از صدای شکستن قلب تو ...

باید وقت شناس باشی بانو .

مرد است دیگر ...

می فهمد که دوستش داری ...

می فهمد که محکم تر در آغوش می گیرد ...

می فهمد که دستهایت را در جیب هایش پنهان می کند ...

می فهمد که وقتی بغض می کنی اخم هایش می رود توی هم ...

که وقتی از خواب می پری آرام در گوشت زمزمه کند بخواب شیرینم ...

من هستم ...

اینکه گاهی به زبان نمی آورد دلیل دل سنگی اش نیست ...

مرد است دیگر ...

فکر می کند غرورش شاید خدشه دار شود ...

دستانت را حلقه کن دور شانه اش ...

همان موقع که جلوی آینه ایستاده و دستانش را می برد بین موهایش ...

همان لحظه بگو که دوستش داری ...

قبل از اینکه فکر کند موهای پریشانش ضربان قلبت را بالا نمی برد ...

وقت شناس باش بانو ..

مرد است دیگر ...

دلش که میگیرد بغض می کند ...

نه مثل من و تو که یکدفعه چانه اش بلرزد

و اشکهایش سربخورد روی گونه هایش ...

نه ...

بغض می کند و گره ابروهایش کورتر می شود ...

کلیدهایش را کلافه می چرخاند دور انگشتانش ...

از زمین و زمان گله می کند ...

غر می زند که حرفهایت مزه همیشگی را ندارد ...

و تو پیش خودت فکر می کنی چقدر امروز بداخلاق شده ...

بداخلاقیش را باید گذاشت پای دلتنگی اش ...

همان لحظه ها شیرین ترین دوستت دارم دنیا را هدیه کن به نگاهش ...

قبل از اینکه یادش برود وقتهایی هست که باید دوست بدارد ...

مرد است دیگر ...

وقت شناس باش بانو ...

پریشانی موهایش ...

ته ریش روی صورتش ...

لباسهایی که این یکی دو روزه می پوشد ...

همه برای تو باید پر از عشق باشد ...

تمام غرغرهای سر صبحش ...

تمام خمیازه های آخر شبش ...

تمام بهانه های وقت و بی وقتش ...


همه باید تو را آرام کند ...

همان لحظه ها که با چشمان نیمه باز روزنامه می خواند

و انگار اصلا تو وجود نداری بگو دوستش داری ...

همان وقتی که فکر می کند تو توی دنیا خودت غرقی ...

باید دوستش داشته باشی ...

انقدر که وقتی نیست روبالشی اش را بگذاری کنار بالشت ...

پیراهن همیشگی اش را تنت کنی و با عطر تنش آرام بگیری ...

وقت شناس باش بانو ...

شاید فردا هرگز نیاید ...

[☆รคђคг★]

خعلي خوب بود (: