17-04-2014، 10:53
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یه دختروپسری خیلی خیلی خیلی عاشق هم دیگه بودند...تاحدی که حتی تو خیابون همدیگه رو می دیدندبی مهابا همدیگروبه آغوش می کشیدند...عشق بین اونا پاک و بی آلایش بود..تا اینکه یه روزداشتندتو خیابون راه می رفتند...دختربی هوش میشه ومی افته تو بغله پسره..
پسره هم بلافصله اونو به بیمارستان انتقال میده...پسر بی قراروداغون تورا هرو قدم میزده که دکترمیاد...بهش میگه:شما چه کاره ی دخترخانوم میشید؟
پسرسکوت میکنه...بعدازچندثانیه نگاه به دکتر...میگه:من مجنونشم...اونم لیلی مه دکترباتعجب به پسر خیره میشه وخیلی از صداقت اون خوشش میاد..وبهش
میگه:تو حق داری بدونی اون چه مشکلی داره ...
وبعد جواب آزمایشاتوبه پسرمیده...پسر
پسرجواب آزمایشومیبینه وبه روی خودش نمیاره...
تا اینکه 2هفته بعد به دختر گیرمیده باید بیایی خونمون..
دخترقبول نمیکنه وخلاصه با پا فشاری های زیاد پسر...
دختر که تابحال خونه اونا نرفته بود میره...توحال نشسته بودندکه پسر میگه بریم تواتاقم...
اما دختر قبول نمیکنه...اونم به زوربغلش میکنه و میبردش تو اتاقش..وبه زوراون کاری رو که نباید میکرد
انجام میده...وقتی دختر بی حال رو تخت افتاده...وبی جان به پسرنگاه میکنه...
پسربلندمیشه وروبروش میشینه ومیگه.....
حالا دوتامون مثل هم شدیم....دوتامون ایدزداریم...عزیزم
دخترفقط خیره نگاهش میکنه......
یه دختروپسری خیلی خیلی خیلی عاشق هم دیگه بودند...تاحدی که حتی تو خیابون همدیگه رو می دیدندبی مهابا همدیگروبه آغوش می کشیدند...عشق بین اونا پاک و بی آلایش بود..تا اینکه یه روزداشتندتو خیابون راه می رفتند...دختربی هوش میشه ومی افته تو بغله پسره..
پسره هم بلافصله اونو به بیمارستان انتقال میده...پسر بی قراروداغون تورا هرو قدم میزده که دکترمیاد...بهش میگه:شما چه کاره ی دخترخانوم میشید؟
پسرسکوت میکنه...بعدازچندثانیه نگاه به دکتر...میگه:من مجنونشم...اونم لیلی مه دکترباتعجب به پسر خیره میشه وخیلی از صداقت اون خوشش میاد..وبهش
میگه:تو حق داری بدونی اون چه مشکلی داره ...
وبعد جواب آزمایشاتوبه پسرمیده...پسر
پسرجواب آزمایشومیبینه وبه روی خودش نمیاره...
تا اینکه 2هفته بعد به دختر گیرمیده باید بیایی خونمون..
دخترقبول نمیکنه وخلاصه با پا فشاری های زیاد پسر...
دختر که تابحال خونه اونا نرفته بود میره...توحال نشسته بودندکه پسر میگه بریم تواتاقم...
اما دختر قبول نمیکنه...اونم به زوربغلش میکنه و میبردش تو اتاقش..وبه زوراون کاری رو که نباید میکرد
انجام میده...وقتی دختر بی حال رو تخت افتاده...وبی جان به پسرنگاه میکنه...
پسربلندمیشه وروبروش میشینه ومیگه.....
حالا دوتامون مثل هم شدیم....دوتامون ایدزداریم...عزیزم
دخترفقط خیره نگاهش میکنه......