امتیاز موضوع:
  • 19 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×>

[size=large]
اهـــستـــــه به ســــــــــــــوِیــــــت قدم برمیدارم

...باهــــر قدم تپش قلـــبــم بیــشـــتر میشود

...انـــگار در حال پـــــروازم

...حالـــــــم دســــت خودم نیســـت

...میخواهــــم زودتر به تو بـــــرسم

...میخواهــــم انقــدر به تو نزدیک شو
 سپاس شده توسط bahare_021
آگهی
از آدم هــآ بگــذر !

دلـَـت را گنده تــَر کن

نـ ـآراحتِ این نبـ ـاش

که چـ ـرا جاده ی رفاقــَـت با تـ ـو همیشه یکــ طرفه استــ . . .

مهــم نیست اگر همیشه یک طرفــه ای . . .

شــآد باش کــه چیزی کم نگذاشتـه ای

و بدهکــارِ خودت ، رفاقـت و خدایتــ نیستی . . .
 سپاس شده توسط bahare_021
برایت خواهم نوشت

از ابهام لحظه ها


از تردید

از حجم مرگ آور نبودنت

از کسانی‌ که رد می‌‌شوند و بوی تو را می‌‌دهند

برایت خواهم نوشت...

از حدیث تلخ بغض‌های تا ابد

از قناعت به یک خاطره ، یک یاد

از صبوری من و جای خالی‌ تو و شب‌های من

برایت خواهم نوشت

حتی تو هم برای من نبودی...
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 138
خدآیآ می خوآهم اعتـــــــــرآف کنم"
دیگر نمی توانمــــــ
خستـــــــــه اَمـــــــ
من امانت دآر خوبی نیستــــــــــم
"مرآ" از من بگیـــــــــــــــــــر...مآله خودتـــــــــــ
من نمی توانم نگهش دآرم.....!!!
 سپاس شده توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
زن ....جنس عجیبی ست!
چشم هایش را که می بندی, دیدِ دلش بیشتر...
دلش را که میشکنی, باران لطافت از چشم هایش سرازیر...ا
انگار درست شده تا...روی عشق را کم کند
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 138
 سپاس شده توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، behnaz99
دلتنگی یعنی؛
همین باران های بی امان،
همین خیـابــان بلندِ خیــــس،
همین آدم های در انتظار آخرین قطار عصر،
همین چترهای سیاه روی سر......
دلخستگی هم یعنی؛
همین من که دیگر زیر هیچ بارانی هم قدم نمیزنم...
 سپاس شده توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
من باختم به خود...
باختم به آدم های فرشته نما...
باختم به شاهزاده های شهر قلبهای سنگی...
و حال ...
در گوشه اتاقم ... تنها... حماقت هایم را میشمارم !!!
و آرام این جمله زاده میشود:
سنگ باش تا سنگ سار نشوی...!
 سپاس شده توسط behnaz99
زندگیِ من آرام می گذشت.

اتفاقی نمی افتاد..!

تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد!

بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید!

آری سکوت!

سکوتی که مشحونِ تحمل هاست..

سکوتی که از دنیا بریده است!

کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند.

ای..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی!

نمی خواهم.. محبت نمی خواهم!

ای صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی.

تماشای تو وقت می خواست

گوشِ من پاسخی ندید

دلم می خواهد صدایت را بشنوم..

همین!
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 138
 سپاس شده توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، F A R ! N
* به سلامتي آسمون که با اون همه ستاره اش يه ذره ادعا نداره
در حالی که يه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم و آدمو سرويس کرده
 سپاس شده توسط F A R ! N
دیر آمدی موسی
دوره ی اعجازها گذشته
اعصایت را به چارلی چاپچین هدیه کن تا کمی بخندیم
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 138

 سپاس شده توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 142 مهمان