20-02-2014، 13:53
1) دیشب همه فامیل دور هم جمع بودیم یهو دیدیم زنگ میزنن …رفتم در رو باز کردم دیدم پسر عمومه…تایلند بوده یه راس از فرودگاه اومده بود خونه ما.. خانومشم خونه ما بود… خلاصه اومد نشست و یه چایی چیزی خورد یهو بلند بلند به خانومش گفت عزیزم ، هیشکی مثل تو نمیشه !!! یهو دیدم مث اینکه اتم زده باشن جمع از هم پاشید و هر کی رفت یه طرف…!!! پسر عمو سوتی بده من دارم؟سوتی نبود که تیر آهن وِل کرد لامصب…!!!یه لحظه خودمو گذاشتم جای زنش و این فکر اومد تو سرم که: از فحش خواهر و مادر بدتر اینکه شوهرت از تایلند برگرده، بگه: عزیزم ، هیشکی مثل تو نمیشه !!!
2)
سر کلاس دینو زندگی نشسته بودیم ، آخرای زنگ بود ، معلم که داشت تند تند درس میداد ...
تو همین حالت از شدت تند حرف زدن اومد بگه جاندار زنده ، گفت : زاندار ج*** (هی واییییی من ...) من که دیدم از شدت و سنگینی و جدیت درس دادن همه دارن به خودشون میپیچن ولی نمیخندن ، خودمو نگه داشتم ، ولی داشتم میمردم ...
میزو فشاااااااااااااااااار میدادم که خندم نگیره .... ولی ای دل غافل ...
یهو ترکیدم ... : پوفففف ...
کلاس رف تو آسمون ...
... معلمه هم با خنده گفت : بتتتتتترکی .... یه دقیقه تحمل میکردی خو ...
منم فقط میخندیدم ................
زنگ خورد و ما زنگ بعد هم با همین معلم داشتیم .... من 1 دقیقه ای دیر رسیدم سر کلاس ... درو باز کردم .... یه نگا به معلم ، یه نگا به بچه ها ... دوباره ترکیدم .....
معلمه هم اومد به من گفت برو بیرون هروقت خنده ات تموم شد بیا تو ...
منم رفتم بیرون انقد خندیدم که دلم درد گرفت ینیاااااا .... شاید اونقد خنده دار نباشه این ... ولی تو اون شرایط ....
3)
پسر عمم با یه دختره دوس شده بود فک کنم اولین بارش بود؛ میخواستن برن کافی شاپ؛ بهم اس داد گفت چی بخوریم که هم باکلاس باشه هم ارزون؛ من فینگلیش اس دادم moz bastani (موز بستنی) بخور؛ رفته بود هرکافی شاپی پرسیده بود بهش خندیدن گفتن نداریم؛آخرش فهمیدم میگفته موز باستانی دارین؟
یعنی اینا لکه ننگ فامیلنا
4) حدودا 5_6 سالم بود که تو کوچه بودم دیدم مامانم داره از دور میاد منم خودمو لوس کردم طبق معمول دو تا دستامو باز کردم دویدم سمتشو داد میزدم مامااااااااااااان
نزدیکش که رسیدم دیدم این که مامانم نیست !!! با همون حس هواپیما گونه ای که داشتم یه ویراژی دادمو از کنارش رد شدم واسه اینکه ضایع نشم تا ته کوچه با همون حالت رفتم پیچیدم تو کوچه بعدی !!!
5)رفتم حموم دارم آهنگ مي خونم، بعد از پنج ديقه مادرم اومده دمه حموم مي گه : زن همسايه اومد گفت: ما از آهنگاي محسن يگانه خوشمون نمياد ، چاوشي بخون !!!
6)
زمستون پارسال ساعت ۴تا۵:۳۰عصر ۱کلاسی داشتیم که تو اون فصل آخر کلاس میخورد به تاریکی.۱روز ۱۰دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه ۱هو برق رفت و کلاس تو تاریکی مطلق فرو رفت.استاد هم با زوره نوره گوشی در کلاس رو باز کرد دید نخیر، برق کل دانشکده قطع شده.همین جور تو تاریکی نشسته بودیم و به صدای انواع مختلف پستانداران و پرندگان که توسط دوستان از ته کلاس میومد گوش میکردیم که حراست برق دانشکده... رو وصل کرد،همین که برق اومد دیدم یکی از پسرای کلاس سیخ نشسته رو صندلی جلویی من و نیش اش هم تا غده هیپوفیز اش بازه.استادم که دید دیگه این کلاس،کلاس بشو نیست حضور غیاب کرد و ختم جلسه.حالا ما موندیم این پسره ۱هو چجوری از وسطمون سر در آورد که بعد ها کاشف به عمل اومد.این آقا نیم ساعت به آخر کلاس تازه تشریف میارن دانشکده.همینطور که فکر میکردن چجوری روشون میشه اون تایم بیان داخل کلاس ، تو راهرو با جعبه برق دانشکده رو به رو میشن و با عملی کردن نقشه ی شیطانی ای که به ذهن اش رسیده کل فیوز ها رو قطع میکنه و همون لحظه که استاد بدبخت در رو باز کرده ببینه تو راهرو ها برق هست یا نه میاد داخل و به علت تاریکی هم نمیتونه چیزی رو تشخیص بده میاد جلو من،وسط ردیف دختر ها میشینه...یعنی خواستم بگم تو ۱همچین محیط داغونی تحصیل میکنم
7) یه روز صبح سوار تاکسی شدم که رانندش آدم باعشقی بود بعد تو تاکسی بجز من یه خانم چادری هم بود.این خانم موقع پیاده شدن پول و گذاشت بین چادرش و تحویل داد به راننده که مثلا دستش با راننده برخورد نکنه .راننده برای چند ثانیه صبر کرد بعد از زیر صندلیش انبردست برداشت،پولو گذاشت بین انبردست به خانمه تحویل داد!من تو کل مسیر خندیدم
8)
من و دو تا از دوستام رفته بودیم تو یه پاساژ فوق العاده، های کلاس، یه اسانسور خیلی شیک داشت هوس کردیم سوار شیم، رفتیم تو و دکمه طبقه 3 روز فشار دادیم....
از اونجا که محیط خیلی باکلاس بود سعی میکردیم خیلی متمدانه و با نجابت رفتار کنیم واسه همین هممون رو به در آسانسور منتظر بودیم که الان باز میشه، الان باز میشه...اما باز نشد. افتادیم به جون در. دوستم میگفت بدبخت شدیم گیر کرده...اون یکی دوستم موبایلشو دراورد زنگ بزنه باباش ...یهو دیدیم صدای خنده میاد! برگشتیم پشت سرمونو نگاه کردیم و فهمیدم که ای دل غافل آسانسور دو تا در داشته و جماعتی بیرون در دارن ما رو تماشا می کنن..
با چه خجالتی رفتیم بیرون...بماند!!
چطور بووووووووود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
2)
سر کلاس دینو زندگی نشسته بودیم ، آخرای زنگ بود ، معلم که داشت تند تند درس میداد ...
تو همین حالت از شدت تند حرف زدن اومد بگه جاندار زنده ، گفت : زاندار ج*** (هی واییییی من ...) من که دیدم از شدت و سنگینی و جدیت درس دادن همه دارن به خودشون میپیچن ولی نمیخندن ، خودمو نگه داشتم ، ولی داشتم میمردم ...
میزو فشاااااااااااااااااار میدادم که خندم نگیره .... ولی ای دل غافل ...
یهو ترکیدم ... : پوفففف ...
کلاس رف تو آسمون ...
... معلمه هم با خنده گفت : بتتتتتترکی .... یه دقیقه تحمل میکردی خو ...
منم فقط میخندیدم ................
زنگ خورد و ما زنگ بعد هم با همین معلم داشتیم .... من 1 دقیقه ای دیر رسیدم سر کلاس ... درو باز کردم .... یه نگا به معلم ، یه نگا به بچه ها ... دوباره ترکیدم .....
معلمه هم اومد به من گفت برو بیرون هروقت خنده ات تموم شد بیا تو ...
منم رفتم بیرون انقد خندیدم که دلم درد گرفت ینیاااااا .... شاید اونقد خنده دار نباشه این ... ولی تو اون شرایط ....
3)
پسر عمم با یه دختره دوس شده بود فک کنم اولین بارش بود؛ میخواستن برن کافی شاپ؛ بهم اس داد گفت چی بخوریم که هم باکلاس باشه هم ارزون؛ من فینگلیش اس دادم moz bastani (موز بستنی) بخور؛ رفته بود هرکافی شاپی پرسیده بود بهش خندیدن گفتن نداریم؛آخرش فهمیدم میگفته موز باستانی دارین؟
یعنی اینا لکه ننگ فامیلنا
4) حدودا 5_6 سالم بود که تو کوچه بودم دیدم مامانم داره از دور میاد منم خودمو لوس کردم طبق معمول دو تا دستامو باز کردم دویدم سمتشو داد میزدم مامااااااااااااان
نزدیکش که رسیدم دیدم این که مامانم نیست !!! با همون حس هواپیما گونه ای که داشتم یه ویراژی دادمو از کنارش رد شدم واسه اینکه ضایع نشم تا ته کوچه با همون حالت رفتم پیچیدم تو کوچه بعدی !!!
5)رفتم حموم دارم آهنگ مي خونم، بعد از پنج ديقه مادرم اومده دمه حموم مي گه : زن همسايه اومد گفت: ما از آهنگاي محسن يگانه خوشمون نمياد ، چاوشي بخون !!!
6)
زمستون پارسال ساعت ۴تا۵:۳۰عصر ۱کلاسی داشتیم که تو اون فصل آخر کلاس میخورد به تاریکی.۱روز ۱۰دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه ۱هو برق رفت و کلاس تو تاریکی مطلق فرو رفت.استاد هم با زوره نوره گوشی در کلاس رو باز کرد دید نخیر، برق کل دانشکده قطع شده.همین جور تو تاریکی نشسته بودیم و به صدای انواع مختلف پستانداران و پرندگان که توسط دوستان از ته کلاس میومد گوش میکردیم که حراست برق دانشکده... رو وصل کرد،همین که برق اومد دیدم یکی از پسرای کلاس سیخ نشسته رو صندلی جلویی من و نیش اش هم تا غده هیپوفیز اش بازه.استادم که دید دیگه این کلاس،کلاس بشو نیست حضور غیاب کرد و ختم جلسه.حالا ما موندیم این پسره ۱هو چجوری از وسطمون سر در آورد که بعد ها کاشف به عمل اومد.این آقا نیم ساعت به آخر کلاس تازه تشریف میارن دانشکده.همینطور که فکر میکردن چجوری روشون میشه اون تایم بیان داخل کلاس ، تو راهرو با جعبه برق دانشکده رو به رو میشن و با عملی کردن نقشه ی شیطانی ای که به ذهن اش رسیده کل فیوز ها رو قطع میکنه و همون لحظه که استاد بدبخت در رو باز کرده ببینه تو راهرو ها برق هست یا نه میاد داخل و به علت تاریکی هم نمیتونه چیزی رو تشخیص بده میاد جلو من،وسط ردیف دختر ها میشینه...یعنی خواستم بگم تو ۱همچین محیط داغونی تحصیل میکنم
7) یه روز صبح سوار تاکسی شدم که رانندش آدم باعشقی بود بعد تو تاکسی بجز من یه خانم چادری هم بود.این خانم موقع پیاده شدن پول و گذاشت بین چادرش و تحویل داد به راننده که مثلا دستش با راننده برخورد نکنه .راننده برای چند ثانیه صبر کرد بعد از زیر صندلیش انبردست برداشت،پولو گذاشت بین انبردست به خانمه تحویل داد!من تو کل مسیر خندیدم
8)
من و دو تا از دوستام رفته بودیم تو یه پاساژ فوق العاده، های کلاس، یه اسانسور خیلی شیک داشت هوس کردیم سوار شیم، رفتیم تو و دکمه طبقه 3 روز فشار دادیم....
از اونجا که محیط خیلی باکلاس بود سعی میکردیم خیلی متمدانه و با نجابت رفتار کنیم واسه همین هممون رو به در آسانسور منتظر بودیم که الان باز میشه، الان باز میشه...اما باز نشد. افتادیم به جون در. دوستم میگفت بدبخت شدیم گیر کرده...اون یکی دوستم موبایلشو دراورد زنگ بزنه باباش ...یهو دیدیم صدای خنده میاد! برگشتیم پشت سرمونو نگاه کردیم و فهمیدم که ای دل غافل آسانسور دو تا در داشته و جماعتی بیرون در دارن ما رو تماشا می کنن..
با چه خجالتی رفتیم بیرون...بماند!!
چطور بووووووووود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟