ارسالها: 554
موضوعها: 95
تاریخ عضویت: Jun 2012
سپاس ها 1392
سپاس شده 2444 بار در 313 ارسال
حالت من: هیچ کدام
قلبی در این سو در گوشه ای تنهای تنهاست و به انتظار تو است …
به عشق تو این روزهای سرد و نفسگیر را می گذراند و به امید دیداری دوباره با تو
لحظه های پر از دلتنگی و تنهایی را پشت سر می گذارد…
قلبی در این سو دیوانه تو است و بدجور دلتنگ آن قلب مهربان تو است ….
لحظه ای به یاد این قلب عاشق من هم باش که در انتظار تو هنوز تنهای تنها نشسته است و از غم دوری ات چشمهایش بارانی است …
ارسالها: 4,356
موضوعها: 41
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 11500
سپاس شده 26576 بار در 10700 ارسال
حالت من: هیچ کدام
ــرا ببخــــش اگـــ ــر
به تــ ـو پیـــــله امـــ ،
قـــــ ــــدری . . .
قـــدری تحـــمل کن
پروانــــه میشوم . . .
A Friend is nothing but a known enemy
ارسالها: 4,356
موضوعها: 41
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 11500
سپاس شده 26576 بار در 10700 ارسال
حالت من: هیچ کدام
يك سال نقش فاصله هامان سكوت بود
شاید برای حرف زدن از عشق زود بود
ای كاش قفل سخت سكوت تو میشكست
یا در نگاه سرد تو خورشید می نشست
من موج خسته بودم و تو ساحلم شدی
با یك نگاه ساكن شهر دلم شدی
اكنون ولی به ساحل باور رسیده ام
دیگر گذشت فصل و به آخر رسیده ام
آری كویر تشنه به باران نمی رسد
این قصه تا ابد به پایان نمی رسد
............................................
A Friend is nothing but a known enemy
ارسالها: 4,356
موضوعها: 41
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 11500
سپاس شده 26576 بار در 10700 ارسال
حالت من: هیچ کدام
آنقدر مرا سرد کرد....
از عشق
از خودش...
که حالا به جای دل بستن یخ بسته ام
آهای! روی احساساتم پا نگذارید... لیز میخورید!!!!!!
A Friend is nothing but a known enemy
ارسالها: 4,356
موضوعها: 41
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 11500
سپاس شده 26576 بار در 10700 ارسال
حالت من: هیچ کدام
يك سال نقش فاصله هامان سكوت بود
شاید برای حرف زدن از عشق زود بود
ای كاش قفل سخت سكوت تو میشكست
یا در نگاه سرد تو خورشید می نشست
من موج خسته بودم و تو ساحلم شدی
با یك نگاه ساكن شهر دلم شدی
اكنون ولی به ساحل باور رسیده ام
دیگر گذشت فصل و به آخر رسیده ام
آری كویر تشنه به باران نمی رسد
این قصه تا ابد به پایان نمی رسد
............................................
A Friend is nothing but a known enemy
ارسالها: 4,356
موضوعها: 41
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 11500
سپاس شده 26576 بار در 10700 ارسال
حالت من: هیچ کدام
نمي دونم از كجا شروع كنم قصه ي تلخ سادگيمو......
نمي دونم چرا قسمت مي كنم روزاي خوب زندگيمو.....
چرا تو اول قصه همه دوستم مي دارن ..... وسط قصه كه مي رسه سر به سرم مي زارن....
تا مي خواد قصه تموم شه همه تنهام مي زارن.....
مي تونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم.... مي تونم مثل همه يه عشق بادي بسازم تا با يه نيش زبون بتركه خراب بشه....تا بيان جمعش كنن حباب دل سراب شه.....
مي تونم بازي كنم با عشق و احساس كسي .... مي تونم درست كنم ترس دل و دلواپسي...
مي تونم دروغ بگم تا خودمو شيرين كنم ..... مي تونم پشت دلا قايم بشم كمين كنم ...
ولي با اين همه حرفا باز منم مثل اونا دروغگو مي شم هميشه ورد زبونام......
يه نفر پيدا بشه به من بگه چي كار كنم ...
با چه تيري اوني كه دوسش دارم شكار كنم ...
بايد از چي بفهمم چه كسي دوستم داره ...
توي دنيا اصلا عشق واقعي وجود داره ...؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!
A Friend is nothing but a known enemy