می دانم داشتنت آرزوی محالی است اما به دوست داشتنت که می توانم افتخار کنم ...
بی منطق ترین عضو بدنم چشم هایم اند می بینند که دیگر دوستم نداری اما هنوز تشنه دیدنت هستند ...
من مانده ام و 16 جلد لغت نامه که هیچ کدام از واژه هایشان مترادف (( دلتنگی ها )) نمی شود.کاش دهخدا می دانست دلتنگی درد دارد ... نه معنا
من و تو از همان روز اول محکوم به از دست دادن بودیم!تو همان یک ذره احساست را ... و من ... تمام زندگی ام را
امروز خاطراتت را سوزاندم اما بوی خوش هیزمش بی قرارم کرد.
دست خط تو راضی ام نمی کند.کاش دست تو بود.
وقتی می گویی حالم چگونه است حالم خوب می شود ...
دلت را به هر کسی نسپار.این روزها برخی ها از سپرده ات هم بهره می خواهند ...
مرده آن است که احساس ندارد ... من اما ... مرده ترم ... احساس دارم ... تو را ندارم ...
شما گر چه واژه محترمی است.اما تو شدن لیاقت می خواهد ... !
بی منطق ترین عضو بدنم چشم هایم اند می بینند که دیگر دوستم نداری اما هنوز تشنه دیدنت هستند ...
من مانده ام و 16 جلد لغت نامه که هیچ کدام از واژه هایشان مترادف (( دلتنگی ها )) نمی شود.کاش دهخدا می دانست دلتنگی درد دارد ... نه معنا
من و تو از همان روز اول محکوم به از دست دادن بودیم!تو همان یک ذره احساست را ... و من ... تمام زندگی ام را
امروز خاطراتت را سوزاندم اما بوی خوش هیزمش بی قرارم کرد.
دست خط تو راضی ام نمی کند.کاش دست تو بود.
وقتی می گویی حالم چگونه است حالم خوب می شود ...
دلت را به هر کسی نسپار.این روزها برخی ها از سپرده ات هم بهره می خواهند ...
مرده آن است که احساس ندارد ... من اما ... مرده ترم ... احساس دارم ... تو را ندارم ...
شما گر چه واژه محترمی است.اما تو شدن لیاقت می خواهد ... !