امتیاز موضوع:
  • 95 رأی - میانگین امتیازات: 4.36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥

وقتی که ذهن گرفتار سکوت مبهم واژه ها می شود و هیچ کس ندای خواهش کلمات را از پس سختی ناگفته ترین سخن ها نمی شنود قلم در غم انگیزترین لحظه های خویش به سوگ می نشیند و حقیقت زیبای واژه ها در بی طراوتی رگهایش می پوسند .

وقتی هیچ نوایی در نای خشکیده واژه ها شوری نمی آفریند و معنا این شانه ی زلف پریشان واژه ها نظمی نمی آفریند و هیچ شنوایی آهنگ حزین خستگیهایت را در نا توانی سخن ها نمی شنود و هیچ چشمی به تماشای آنچه باید ببیند نمی نشیند ؛ چقدر خستگی شانه هایت در زیر کوله بار سنگین حقیقت های ناگفته بی طاقت می شود... .

وقتی به سکوت می نشینی و دست های اندیشه ات را به اسارت زنجیرهای غفلت و خموشی می سپاری چقدر واژه ها فریادها خستگی ها کلمات و بی صبری ها بر تنهایی پریشان افکارت هجوم می آورند و آنگاه چگونه می توان بر هجوم بیکرانه ها ایستاد و خموش ماند ؟! و وقتی اندیشه بر بیکرانی حقیقت زبان می گشاید قلم در عجز خویش به عزلت می نشیند و چگونه می توان نوشت وقتی زبان گویای اندیشه هایت ترا یاری نمی کند؟! ... .

چندی است که قلم را بغضی است سنگین... و من چشم انتظارم که توان از کف دهد و سر بر شانه ی کاغذ نهاده و شیون بسراید باشد که دل کمی سبکبار تر شود ... .
. ҉ مـے روے !!!

.::هَـوایـتـ نـیـسـت::.

و بـہـ هـمـیـטּ راحـتـے .:: احـسـاسـات ِ مـטּ خَـفـه ::. مـے شَـونـב...

.::آبـے کـہــ روز آخـر پـشتـ سـرتـ ::. ریـخـتـمـ ؟!

.::آبـروے בلـمـ ::. بـوב... ҉
 سپاس شده توسط پریا2
آگهی
یکی از"ديوانه كننده ترين" حس ها


مالِ وقتی که ازش جدا میشی میای خونه


لباست بوی عطرشو میده...
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 53
 سپاس شده توسط ~SoLTaN~ ، frozen✘girl ، پریا2
ســــــرد بودنــــــم را بگـــــذار بـــه حســـاب ؛

گـــرم بودنــت با دیگــــــران ........!
 سپاس شده توسط frozen✘girl ، پریا2 ، benyamin
نیمه شب است

تو نیستی

صدایت اما هست

میان در و دیوار و قاب ها

و دستت حلقه بر پنجره ای که خاک می خورد...

بوی خاک و باران...

عطر تن تو را خوب می شناسم

هر بار صدایم که می زنی

پنجره را می گشایم

باد می پیچد میان گیسوانم

صورتم را به باران می سپارم

و اشک

نامه های خیس مرا

به چشم های تو می رساند...

تو همیشه فاصله را

با لهجه ی آسمان می گریی و من

غربتم را

با زبان دلی

که سخت دلتنگ است...
. ҉ مـے روے !!!

.::هَـوایـتـ نـیـسـت::.

و بـہـ هـمـیـטּ راحـتـے .:: احـسـاسـات ِ مـטּ خَـفـه ::. مـے شَـونـב...

.::آبـے کـہــ روز آخـر پـشتـ سـرتـ ::. ریـخـتـمـ ؟!

.::آبـروے בلـمـ ::. بـوב... ҉
 سپاس شده توسط پریا2 ، benyamin
آهستــه گفــت :

خدانگهدارت و در را بسـت و رفــت ...!

آدمهــا چه راحـت مسئولیـت خودشـان را به گـردن "خــدا" مى اندازنــد ...!
 سپاس شده توسط frozen✘girl ، پریا2 ، benyamin
پس بگیر ...عشق را از من !

سال هاست که رفته ای ...

دقیقه های نبودنت را می گویم

پیر شده ام پا به پای پنجره هایی

که پشت تمام آن ها

تو ایستاده ای ...

و من بارها به خیال دست های تو

برای هر شاخه درختی

که در نوازش باد تکان می خورد

دست تکان داده ام و

برای هر قاصدکی که بر شانه ام می نشیند

بوسه ای فرستاده ام ...

باز نخواهی گشت می دانم

اما ...دیوانه ام نکن !

پس بگیر ...

تصویرت را از پنجره ها

نامت را از شیشه های مه گرفته ی تنفسِ من

خاطراتت را از تمام نیمکت های باران خورده

و عشق را از من !

باران که می بارد

یادی از چشم های خیس من کن ...

که بی چتر و تکیه گاه

به یاد زخمی سخت ...

مثل گنجشکی سرما زده

گوشه ای تنها ...

بر خود می لرزد ...
. ҉ مـے روے !!!

.::هَـوایـتـ نـیـسـت::.

و بـہـ هـمـیـטּ راحـتـے .:: احـسـاسـات ِ مـטּ خَـفـه ::. مـے شَـونـב...

.::آبـے کـہــ روز آخـر پـشتـ سـرتـ ::. ریـخـتـمـ ؟!

.::آبـروے בلـمـ ::. بـوב... ҉
 سپاس شده توسط پریا2 ، benyamin
مرا ببــوس نه یک بــار که هـــــزار بار …!

بگــذار آوازه ی عشـق بازیمــان چنــان در شهــر بپیچــد ؛

کــه روسیــاه شونـد آنــها که بر سر جدایــی مـان شــرط بسته انـــد …!
 سپاس شده توسط پریا2 ، benyamin ، frozen✘girl
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 53
پاهایم را که درون اب میزنم"ماهی ها جمع می شوند!.....
شاید اینها هم فهمیده اند" عمری طعمه ی روزگار بوده ام ....
حرفهای مرا تنها مورچه ها می دانند"که بعداز مرگم گلویم را به تاراج می برند...
به فکر فشردن دستهای منی!بی انکه بدانی؟دلم است که تنها مانده..دستهایم دوتایند.
عاقبت گریخت ورفت ماهی !!وای که شوری دریا برای نمک گیر شدنش کافی نبود.
قدش به عشق نمیرسید!!!غرورم را زیر پایش گذاشتم تا برسد !اما ..بازهم نرسید!!!!!!
خدایا بس است"ورقه ام را تصحیح کن "دیگر طاقت امتحان ندارم
به جرم وسوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا!پس از تو همه تا توانستند آدم شدن...
چه صادقانه حوا بودی وچه ریا کارانه آدمیم.
خط زدن برمن پایان من نیست....اغاز بی لیاقتی انهاست.
وقتی همه چیز خوب است میترسم!ما به لنگیدن یک جای کار عادت کرده ایم .
پشت چراغ قرمز"پسرکی باچشمانی معصوم ودستانی کوچک گفت:چسب زخم نمی
خواهید؟پنج تا صد تومان !اهی کشیدم وگفتم:اگر تمام چسب زخمهایت را هم بخرم
"نه زخمهای تو خوب میشود "نه زخمهای من!!!!!!!!!!
من اینجا بی تو لبخند میزنم اما مثل ته مانده ی یک فنجان قهوه "سرد وتلخم "این لبخند نیست تلخند است !.
سعی کن اگر سرابی را دیدی تظاهر کنی که سیراب هستی"نگذار به دروغش افتخار
کند.
قندیل!!!تندیس قطره هاییست که تسلیم جاذبه ی زمین نشده اند.
کسی را که افعی های روزگار وگرگهای شب نگزند "فریب خورده ی روز وشب باقی خواهد ماند.
وقتی تو نیستی "نگاهم حوصله ندارد پایش را از چشمم بیرون بگذارد.
صبر یک فریب بزرگ است "سالهاست که باغو ره ها کلنجار میرویم "حلوا نمی شوند.
بغض هایم را به آسمان سپرده ام "خدا به خیر کند باران امشب را .........
کوچه های قدیم را باریک می ساختند تا آدمها نزدیکتر شوند "حتی در یک گذر ""اکنون چقدر اواره ایم دراین همه اتوبان سرد.
مرا به روز قیامت غمی که هست این است که روی مردم دنیا دوباره باید دید.
در عجبم از سیب خوردنمان که ازان فقط چوبش باقی میماند!مگر این همه چوب خوردیم از یک سیب شروع نشد.
به محض اینکه میله های قفس خمیازده کشند"میتوانم از قفس فرار کنم .
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد! ام هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند:مگر کوری ؟
مرور میکنیم خاطراتمان را..اما مگر کپی برابر اصل میشود؟
من بر لب تیغ راه رفتم عمری "این رنگ "حنا نیست بر پایم خون است....
اشتباه من این بود هرجا رنجیدم لبخند زدم"فکر کردند درد ندارم "سنگین تر زدند ضربه ها را...
از دردهای کوچک است که آدم مینالد "ضربه که سنگین باشد لال میشوی.....

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 53

گاه دلتنگ می شوم
دلتنگ تر از همه دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم
وحسرتها را می شمارم
و باختن ها را ...و صدای شکستن ها را ...
نمی دانم من کدام امید را ناامید کرده ام
و کدام خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم
که این چنین دلتنگم؟
آنقدر دلم برايت "تنگ" است
که ديگر جايي براي ماندن و بودن در دلم نداري !
و کاش ميدانستي
چه لذت بخش است اين دلتنگي...
 

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 53

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 53

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 53
 سپاس شده توسط benyamin
از مــن فاصلــه بگیـــــر …!

هـر بار که به مـن نزدیـک می شوی بــاور می کنـم هنوز مـی شود زندگی را دوســت داشـت ...!

از مــن فاصلــه بگیـــــر …!

خستــه ام از امیــد های کوتـــــــاه …....!!
 سپاس شده توسط پریا2 ، benyamin ، frozen✘girl
یكی بود یكی نبود

زیر گنبد كبود

لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.

زار و زار گریه می كردن پریا

مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.

گیس شون قد كمون رنگ شبق

از كمون بلن ترك

از شبق مشكی ترك.

روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر

پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.



از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد

از عقب از توی برج شبگیر می اومد...



" - پریا! گشنه تونه؟

پریا! تشنه تونه؟

پریا! خسته شدین؟

مرغ پر شسه شدین؟

چیه این های های تون

گریه تون وای وای تون؟ "



پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میكردن پریا

مث ابرای باهار گریه می كردن پریا

***

" - پریای نازنین

چه تونه زار می زنین؟

توی این صحرای دور

توی این تنگ غروب

نمی گین برف میاد؟

نمی گین بارون میاد

نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟

نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می كند تون؟

نمی ترسین پریا؟

نمیاین به شهر ما؟



شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-



پریا!

قد رشیدم ببینین

اسب سفیدم ببینین:

اسب سفید نقره نل

یال و دمش رنگ عسل،

مركب صرصر تك من!

آهوی آهن رگ من!



گردن و ساقش ببینین!

باد دماغش ببینین!

امشب تو شهر چراغونه

خونه دیبا داغونه

مردم ده مهمون مان

با دامب و دومب به شهر میان

داریه و دمبك می زنن

می رقصن و می رقصونن

غنچه خندون می ریزن

نقل بیابون می ریزن

های می كشن

هوی می كشن:

" - شهر جای ما شد!

عید مردماس، دیب گله داره

دنیا مال ماس، دیب گله داره

سفیدی پادشاس، دیب گله داره

سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ...

ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو
با واژه ها بیان کنم
اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام
با این همه
هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم یا بنویسم،
واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند.
گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم،
می توانم بگویم آنگاه که با توام چه احساسی دارم
آنگاه که با توام،
احساس پرنده ای را دارم که آزاد و رها در آسمان آبی پرواز میکند.
آنگاه که با توام،
چون گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند.
آنگاه که با توام،
چون امواج دریا هستم
که توفنده و سرکش بر ساحل می کوبند.
آنگاه که با توام،
رنگین کمانی پس از توفانم
که پرغرور رنگهایش را نشان می دهد.
آنگاه که با توام،
گویی هرآنچه که زیباست ما را دربرگرفته است.
اینها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.
شاید واژ? «عشق»را ساخته اند
تا احساسی چنین عمیق و هزارسو را بیان کند.
اما باز هم این واژه کافی نیست.
با این همه چون هنوز بهترین است
بگذار بگویم و باز بگویم که
بیش از عشق بر تو عاشقم.
 سپاس شده توسط پریا2


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 13 مهمان