امتیاز موضوع:
  • 95 رأی - میانگین امتیازات: 4.36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥

دارم می میرم بدون دلیل
چون از خودمم خسته شدم اه از این زندگی
پست ترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت کدورت فاش سازد.

 
آگهی
یـــــه رابطــه ازونجایــــی خــراب میــشه ؛

کــــه تـــــو ناراحتـــش کنــــــــی ؛

و یــکی دیگــــــه آرومــــــــــــش ...........!
 سپاس شده توسط niloofar kh ، (nasim) ، frozen✘girl
همیشه ابرها واسه ادما گریه میکنن اما ادما چشمک ستاره هارو دوس دارن..
حیف نیست چشمک ستاره ها گریه ابر هارو از یاد ادما ببره....
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 50
 سپاس شده توسط (nasim) ، ...Sara SHZ...
می گفت با غرور
این چشمها که ریخته در چشم های تو
گردنگاه را
این چشمها که سوخته در این شکیب تلخ
رنج سیاه را
این چشمها که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سیاه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
این چشمها که رنگ نهاده به قعر رنگ
این چشمها که شور نشانده به ژرف شوق
این چشمها که نغمه نهاده بنای چنگ
از برگ های سبز که در آبها دوند
از قطره های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته لب ها فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نیست
زیباترند ، نیست ؟
من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم
دریغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد
کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو
تک خال شعر مرا
گویم ‚ کدام یک ؟
این چشمهای تو
این شعرهای من
آنان که با زندگی میسازند زندگی را میبازند
 سپاس شده توسط why lie
آرام بخوان چون آهسته نوشتم
بی پروا بخون چون از خود نوشتم
نزدیک کسی نخوان چون تنها نوشتم
و از دل بخوان چون با دل نوشتم
دوستت دارم........
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 50
 سپاس شده توسط ...Sara SHZ...

نمیدانم کجایی

در وجودم نهفته شدی...

در بین دستانم...

در قلبم...

در گوشه چشمانم...

در آسمان ایمانم...



در کجا نشسته ایی

کنار ساحل آرامش من

آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد

شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند



کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی

در بی خوابی هایم

در شبهایه بی قراریم...

در متن تمام تنهاییم

چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب



تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی

در زیر پوست من

چه لطیف میجهی...

تو در فراسوی هر زمان

در هر جای این مکان

با منی...

طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار

تو خود منی...
آنان که با زندگی میسازند زندگی را میبازند
 سپاس شده توسط Armina
كفــــــش هــاى آخريــن ديــــــدارمان را بــرق می اندازمـــــ ...!

امـــــــــا ..........!

چــــــــــقدر بــراى پاهـــــــايم كـــــــــــــوچكند ...!
 سپاس شده توسط .ali.
عاشقانه هایم را سرودم

و تو هرگز نخواندی و نخواهی خواند...

اینجا شب من طولانی است...

باور کرده ام دیگر بی تو حتی آسمان هم آبی نیست...
آنان که با زندگی میسازند زندگی را میبازند
وقتی که دل دست‌هایم

تنگ می‌شود برای انگشتانت

آن‌ها را می‌گذارم برابر خورشید

تا با ترکیبی از کسوف و گرما

دوری‌ات را معنا کنم.
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ 50
 سپاس شده توسط ...Sara SHZ...
مینویسم بدون تو
بدون حضور تو
با دلی تنها
با هزار آه
با نگاهی بغض آلود به این فاصله
به این شب ها به این کاغذ های باطله
کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات
برای بیان مخمل رنگ چشمات
بدون تو
این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد
چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد
بدون تو
سوگی دارد فضای اتاقم
و از با تو بودن خیال میبافم
اشک تمدید می شود در نگاهم
بدون تو آه بدون تو...
حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار
جسمم چگونه میجوشد در این سوی دیوار
مثل یک بیمار
گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار
بدون تو قصه نیست
حال امشب و هر شب من است
بدون تو
لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو
پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند
بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند
بدون تو حال من اما...
پشت یک واژه آه
من تا همیشه تنها
ساده و کودکانه گریه میکنم
آنان که با زندگی میسازند زندگی را میبازند


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان