دارم می میرم بدون دلیل
چون از خودمم خسته شدم اه از این زندگی
چون از خودمم خسته شدم اه از این زندگی
|
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ |
|||||||||||||||||||||||
دارم می میرم بدون دلیل
چون از خودمم خسته شدم اه از این زندگی
01-07-2012، 17:24
یـــــه رابطــه ازونجایــــی خــراب میــشه ؛
کــــه تـــــو ناراحتـــش کنــــــــی ؛ و یــکی دیگــــــه آرومــــــــــــش ...........!
01-07-2012، 19:03
همیشه ابرها واسه ادما گریه میکنن اما ادما چشمک ستاره هارو دوس دارن..
حیف نیست چشمک ستاره ها گریه ابر هارو از یاد ادما ببره....
01-07-2012، 20:41
می گفت با غرور
این چشمها که ریخته در چشم های تو گردنگاه را این چشمها که سوخته در این شکیب تلخ رنج سیاه را این چشمها که روزنه آفتاب را بگشوده در برابر شام سیاه تو خون ثواب را کرده روانه در رگ روح تباه تو این چشمها که رنگ نهاده به قعر رنگ این چشمها که شور نشانده به ژرف شوق این چشمها که نغمه نهاده بنای چنگ از برگ های سبز که در آبها دوند از قطره های آب که از صخره ها چکند از بوسه ها که در ته لب ها فرو روند از رنگ از سرود از بود از نبود از هر چه بود و هست از هر چه هست و نیست زیباترند ، نیست ؟ من در جواب او بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش گفتم دریغ و درد کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو تک خال شعر مرا گویم ‚ کدام یک ؟ این چشمهای تو این شعرهای من
آرام بخوان چون آهسته نوشتم
بی پروا بخون چون از خود نوشتم نزدیک کسی نخوان چون تنها نوشتم و از دل بخوان چون با دل نوشتم دوستت دارم........
01-07-2012، 21:13
(آخرین ویرایش در این ارسال: 01-07-2012، 21:13، توسط ...Sara SHZ....)
نمیدانم کجایی در وجودم نهفته شدی... در بین دستانم... در قلبم... در گوشه چشمانم... در آسمان ایمانم... در کجا نشسته ایی کنار ساحل آرامش من آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی در بی خوابی هایم در شبهایه بی قراریم... در متن تمام تنهاییم چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی در زیر پوست من چه لطیف میجهی... تو در فراسوی هر زمان در هر جای این مکان با منی... طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار تو خود منی...
01-07-2012، 21:17
كفــــــش هــاى آخريــن ديــــــدارمان را بــرق می اندازمـــــ ...!
امـــــــــا ..........! چــــــــــقدر بــراى پاهـــــــايم كـــــــــــــوچكند ...!
01-07-2012، 21:19
عاشقانه هایم را سرودم
و تو هرگز نخواندی و نخواهی خواند... اینجا شب من طولانی است... باور کرده ام دیگر بی تو حتی آسمان هم آبی نیست...
01-07-2012، 21:28
وقتی که دل دستهایم
تنگ میشود برای انگشتانت آنها را میگذارم برابر خورشید تا با ترکیبی از کسوف و گرما دوریات را معنا کنم.
01-07-2012، 21:30
مینویسم بدون تو
بدون حضور تو با دلی تنها با هزار آه با نگاهی بغض آلود به این فاصله به این شب ها به این کاغذ های باطله کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات برای بیان مخمل رنگ چشمات بدون تو این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد بدون تو سوگی دارد فضای اتاقم و از با تو بودن خیال میبافم اشک تمدید می شود در نگاهم بدون تو آه بدون تو... حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار جسمم چگونه میجوشد در این سوی دیوار مثل یک بیمار گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار بدون تو قصه نیست حال امشب و هر شب من است بدون تو لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند بدون تو حال من اما... پشت یک واژه آه من تا همیشه تنها ساده و کودکانه گریه میکنم | |||||||||||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
موضوعات مرتبط با این موضوع... | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 3) | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) |