ارسالها: 356
موضوعها: 10
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 981
سپاس شده 486 بار در 218 ارسال
حالت من: هیچ کدام
ای بغض پنهان در گلو ٬ حرفی بزن چیزی بگو
با اشک همراهی نما افشا کن اسرار مگو
فریاد در چنگال تو جان می دهد ققنوس وار
فریاد از بیداد تو ای بغض پنهان در گلو
بسیار غم دارم به دل صد غصه از داغ فراق
خون گریم از هجران او با خون دل سازم وضو
سوزم ز داغ هجر او سازم به تقدیر و قضا
هر دم فزون گردد به دل شوق وصال روی او
هذیان به دل نجوا به لب این است مزد عاشقان
خون گریم از بیداد غم غم با دلم بگرفته خو
بغض گلو فریاد شد با اشک او همراه شد
نالید از سودای دل از محنت روی نکو
آرام چون دریا شدم با سوز دل تنها شدم
چون شمع در خود سوختم در زلف شب زنجیر مو
اندر محاق سینه شد با سوز دل همخانه شد
بغض سراسر درد و آه حرفی نزن چیزی مگو!
ارسالها: 210
موضوعها: 18
تاریخ عضویت: May 2012
سپاس ها 375
سپاس شده 488 بار در 163 ارسال
حالت من: هیچ کدام
کجای قصه ی من گم شدی
که دیگر اسمانم افتاب نمی بارد
امان بده اشک
نمی خواهد شود رسوا این دل غمزده
می زند نقابی شیشه ای بر چشمانش
به زیر این لبخند تصنعی
کسی داند چه دنیایی نفس می کشد ایا
درون این دنیا یک نفس می میرد
نفسی که در قفس تن من است
نگاهش می کنند مردمان
انی که اشک بر زمین سرد می چکد بی صدا
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند
اشک و باران قصه ی پنهانی دنیای من
رمز و راز بی بهار و بی تفاوت شعر بی پایان من
با نبود عشق........دوری از......یک فکر چیست؟
با نبود دوست........خنده ی یکباره چیست؟
با نبودش روزها حیران شدند
با نبودش ابرها ویران شدند
شدت باران به گونه همچو سنگ
ضربه های بی محابا می زند......دوری و من
خواب های تیره ی ایام درد
تیرگی فرسنگ ها از دل.....بخند!
دارم میرم نگو نرو هوا هوای رفتنه
هر چی بوده تموم شده چاره ما گذشتنه
دارم میرم تا سرنوشت ما رو به بازی نگیره
خوب می دونم این عاشقی از یاد هردومون میره
دارم میرم نگو نرو وقته خداحافظیه
قصه عاشقی نخون تو رو خدا گریه نکن
غصه رفتن رو نخور بهتره که تموم کنیم
تو هم دل و ازم ببر
یادم میاد روزی رو که ما دو تا دلداده بودیم
اما حالا می خندم و میگم چقدر ساده بودیم
یادم میاد روزی رو که پر می کشیدیم واسه هم
اما حالا نشسته جاش یه عالمه غصه و غم
شاید دیگه نبینمت شاید نگاه آخره
چشمای بی گناه تو آتیش به جونم میزنه
سادگی اشتباه ما گناه ما دلبستنه
جدایی سرنوشت تو تنهایی تقدیر منه!!!!!
تورو به خدا بعد من مواظب خودت باش
گریه نکن آروم بگیر به فکر زندگیت باش
غصّم میشه اگه بفهمم داری غصه میخوری
شکایت از کسی نکن اگر چه خیلی دلخوری
دلت نگیره مهربون عاشقتم اینو بدون
دلم گرفته میدونی از هم جدا کردنمنون
دل نگرانتم همش اگه خطا کردم ببخش
بازم منو به خاطر تمام خوبیات ببخش
اصلاً فراموشم کن و فکر کن منو نداشتی
اینجوری خیلی بهتره، بگو منو نخواستی
برو بگو تنهایی رو خیلی زیاد دوستش داری
اگه تو تنها بمونی با کسی کاری نداری
ارسالها: 714
موضوعها: 240
تاریخ عضویت: May 2012
سپاس ها 1666
سپاس شده 3497 بار در 1191 ارسال
حالت من: هیچ کدام
جایی هست که دیگه کم میاری از اومدن ها , رفتن ها , شکستن ها . . .
جایی که فقط میخوای یکی باشه
یکی بمونه
نره ، واسه همیشه کنارت باشه
من الان اونجام …..! … تو کجایی ؟
ارسالها: 173
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 347
سپاس شده 383 بار در 210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
دیگر به خاطر نبودنت بغض نمی کنم
اونقدر به خودم این دروغ رو میگم
تا راست شود
_____________________________________
دیگر دلم بغض وگریه نمی خواهد میدانی چه می خواهد
می خواهد تو را بیندازم تو یه جوب پر از لجن تا لجن ها بفهمند کثیف تر از خودشان نیز در دنیا وجود دارد
زندگی باور می خواهد
آن هم از جنس امید
که اگر سختی راه
به تو یک سیلی زد
یک امید از ته قلب به تو گوید
که خدا هست هنوز
ارسالها: 448
موضوعها: 11
تاریخ عضویت: Dec 2011
سپاس ها 773
سپاس شده 2691 بار در 1238 ارسال
حالت من: هیچ کدام
30-06-2012، 10:19
(آخرین ویرایش در این ارسال: 30-06-2012، 10:19، توسط night vampire.)
در تمام مسیر طولانی که خود را همراه آن کرده بودم
تسلیم دوست داشتنهایم شدم و هزاران بار بغض خود را در گلوی خود حبس کردم
تو در دلم جوانه زدی و زیستی اما به خواست من ,و حال من به این زیستن خاتمه میدهم
دل گمراهم بوی عطر عشق تو را ناخواسته و ندانسته به سوی من آورد
فکر میکردم در پاییز هم می توان جوانه زد اما این بار ساقه های محبت در دل من خشک و سیاه شدند
قلب عاشقانه ام را چه بی رحمانه سوزاندی
لحظه های سبز و شیرین مرا چه ناعادلانه به سیاهی و تلخی کشاندی
همیشه بر آن بودم که از عشق زیبایم برای همگان بخونم
و فریاد برآرم که چگونه عاشق دوست داشتنت بودم
اما هرگز این خروش عشق را در دل من باور نداشتی
حالا دیگر شرمگین این دل خود شدم.... براستی چرا تورا ساختم ؟؟؟؟
چرا تورا ساختم ؟
چرا ترانه های عاشقی را برای تو سرودم؟
حال دیگر عشق من خفته است, دستانم دیگر آغوش گرمت را طلب نمی کنند
وای بر من که چگونه در حسرت دوست داشتنت سوختم
وای بر من که چگونه شب و روزم را آلوده ی تو کردم
چه ناگاه بانگ نفسهایت را برایم خاموش کردی
چه ناگاه شیشه ی دلم را با غرورت شکستی
و چه ناگاه مرا در آتش عشق بی فروغت سوزاندی
رهایت کردم,رهایت کردم که دیگر در قفس قلبم اسیرو درمانده نباشی
عشق تو را برای خود یک خاطره ی جاویدانه ثبت خواهم کرد
یقین داشته باش که دیگر سرزمین تشنه ی دلم را با وجود تو سیراب نخواهم کرد
و گلهای زیبای باغچه ی عشقم را دیگر با نگاه تو آبیاری نخواهم کرد
تقدیر را اینگونه برایم رقم زدی می توانست زیباتر از این باشد
غنچه ایی در حال شکفتن باشد اما تو خواهان آن نبودی
دیگر نمی مانم,می روم ,میروم و آن کلبه عاشقی و آن غروب پاییزی را با تمام زیبائیهایش به تو می سپارم
پس رهایش نکن بگذار بپاس عشقی که به تو داشتم این خاطرات برای همیشه زنده بماند
هرگز شوق سفر را با من نداشتی ... و هرگز مرا همراهی نکردی
نمیدانم خانه عاشقی کجاست و به کدامین سو باید رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من تنها نیستم, اشکهایم را دارم, اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است. من تنها نیستم, لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی پس از دیگری عاشقانه می میرند تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند. من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود. چقدر دوست دارم لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم. هر لحظه دوریت برایم یک دنیا دلتنگی است و چقدر صبور است دل من, چرا که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم . ولی من باز چشم براهم... چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی مهربان من