چن روز پیش داشتم میرتم کلاس زبان....بعد دیدم این پسرا علاف و بیکار بازم ی آتیش دیگه تو خرابه نزدیگ کوچه درست کرده بودن
داشت دیرم میشد وگرنه میرفتم حالشون رو میگرفتم(ولی بخودم قول دادم برگشتنی حالشون رو بگیرم)....تو اون آلودگی آتیش درس کرده بودن!
هر کی رد میشد زیر لبی ی چیزی ب این پسرا میگفت و میرفت!!!
خلاصه وقتی داشتم برمیگشتم آتیشه از دود ـش کم شده بود ولی...من ب خودم قول دادم!
خرید م دستم بود!رفتم طرف آتیش...لعنتی خیلی سمج بود هر کاری میکردم خاموش نمیشد!
خواستم بیخیال بشم ولی دیدم چن تا پسر دارن اونجا بم نگاه میکنن و میخندن!
منم ک واقعا جوشی شدم سریع رفتم خونه خریدارو گذاشتم و ب مامانم گفتم ی سطل آب بم بده،خلاصه قضیه رو ب بابام و مامانم و خواهرام گفتم...بابام باهام اومد(فهمید پسرن میخواست بام بیاد بم تیکه نندازن)
منم رفتمو آتیشو خاموش کردم
داشتم میرفتم پیش بابام....مث اینکه داشت با پسرا حرف میزد!
وقتی داشتیم میرفتیم سمت خونه، ازش پرسیدم،ک ب اونا چی گفت:بابام گفت ازشون پرسیدم:شما این آتیش رو درست کردید؟؟؟
_ن بخدا آقا
_ن ما روشن نکردیم
_هوا آلودس چرا روشن کنیم؟؟؟!!!
بابامم گفت:روشن نکنین ی وقتا!
منم ب بابام گفتم:خالی میبندن من همیشه میبینم اینا آتیش درس میکنن تو این خرابه ـه!
بابام گفت:همین خالی بستنشون ینی:ببخشید،غلط کردم!
اینم قسمتی از شخصیت آق پسرا!
داشت دیرم میشد وگرنه میرفتم حالشون رو میگرفتم(ولی بخودم قول دادم برگشتنی حالشون رو بگیرم)....تو اون آلودگی آتیش درس کرده بودن!
هر کی رد میشد زیر لبی ی چیزی ب این پسرا میگفت و میرفت!!!
خلاصه وقتی داشتم برمیگشتم آتیشه از دود ـش کم شده بود ولی...من ب خودم قول دادم!
خرید م دستم بود!رفتم طرف آتیش...لعنتی خیلی سمج بود هر کاری میکردم خاموش نمیشد!
خواستم بیخیال بشم ولی دیدم چن تا پسر دارن اونجا بم نگاه میکنن و میخندن!
منم ک واقعا جوشی شدم سریع رفتم خونه خریدارو گذاشتم و ب مامانم گفتم ی سطل آب بم بده،خلاصه قضیه رو ب بابام و مامانم و خواهرام گفتم...بابام باهام اومد(فهمید پسرن میخواست بام بیاد بم تیکه نندازن)
منم رفتمو آتیشو خاموش کردم
داشتم میرفتم پیش بابام....مث اینکه داشت با پسرا حرف میزد!
وقتی داشتیم میرفتیم سمت خونه، ازش پرسیدم،ک ب اونا چی گفت:بابام گفت ازشون پرسیدم:شما این آتیش رو درست کردید؟؟؟
_ن بخدا آقا
_ن ما روشن نکردیم
_هوا آلودس چرا روشن کنیم؟؟؟!!!
بابامم گفت:روشن نکنین ی وقتا!
منم ب بابام گفتم:خالی میبندن من همیشه میبینم اینا آتیش درس میکنن تو این خرابه ـه!
بابام گفت:همین خالی بستنشون ینی:ببخشید،غلط کردم!
اینم قسمتی از شخصیت آق پسرا!