امتیاز موضوع:
  • 19 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×>

قـراره یهـ میـدون بهـ اسـم مـن بزنـنــ ..


بـا تشکـر از همهـ عزیزانـی کهـ تـو ایـن مـدت مـا رو دور زدنــ ..!!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 110
 سپاس شده توسط bahare_021 ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، ღSηow Princessღ ، Snow-Girl
آگهی
اگر مهتاب روح زنانگیش را نشان نمی داد

دل هیچ اقیانوسی

در تلاطم ِ جزر و مد نمی افتاد .

و اگر خورشید

اندام ِ زنانه اش را عریان نمی کرد

کدامین آفتابگردان

سوی ِ چشمش را

بر کشیدگی ِ خط ِ چشم ِ آفتاب کش می داد !

و حتی وقتی برای ِ انسانها

کلمه ی ِ "زندگی "

با حروف "زن " آغاز می شود

دیگر این ملامت ِ ما چیست

که چرا آدم

از دست ِ حوا سیب خورد !
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 110
 سپاس شده توسط bahare_021 ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
هنوز هســــــــت!
عشق واقعی را میگویم…
خیانت هست،دروغ هست، بازی با دل هم هست، درست…!
ولی یه جایی گوشه ی پاک دله بعضیا،
به دور از گناهها و بدیها،
هنوز هم هســــــت عشق واقعی…
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 110
 سپاس شده توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
در کلاسی کهنه و بی رنگ و رو

پشت میزی بی رمق بنشسته بود

دخترک اسب نجیب چشم را

در چمنزار کتابش بسته بود

در دل او رعد و برق دردها

ذهن او ابری تر از پاییز بود

فکر دیشب بود ، دیشب تا سحر

بارش بارانِ شب ، یکریز بود

سقف خانه چکه می کرد و پدر

رفت روی بام، تعمیری کند

شاید از شرم زن و فرزند خویش

رفت بیرون بلکه تدبیری کند

وقت پایین آمدن از پشت بام

نردبان از زیر پایش لیز خورد

دخترک در فکر دیشب غرق بود

ناگهان دستی به روی میز خورد

بعد آن هم سیلی جانانه ای

صورت بی جان دختر را نواخت

رنگ گل های نگاهش زرد بود

از همین رو رنگ و رویش را نباخت

لحن تندی با تمام خشم گفت

" تو حواست در کلاس درس نیست "

بعد هم او را جریمه کرد و گفت

" چاره ی کار شماها ترس نیست "

درس آن روز کلاس دخترک

شعر باران بود ، یادم مانده است

نام شاعر رفته از یادم ، ولی

اهل گیلان بود، یادم مانده است

شب سر بالین بابا ، دخترک

" باز باران با ترانه " می نوشت

سقف خانه اشک می باریدۥ او

" می خورد بر بام خانه " می نوشت...
all falling stars one day will land
all broken hearts one day will mend
and the end is still the end whether you want it or not
 سپاس شده توسط † αƖιєη †
خیـلــے خـرے ڪـﮧ فــڪــر میــڪنــے میتــونــے بــا پــاڪ ڪــردن شمــاره هــاشــ
گـنــدے ڪـﮧ بــﮧ احســاســت زد
رو فــرامــوشــ ڪـنــے...!!!!
 سپاس شده توسط bahare_021 ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، † αƖιєη †
عادت ندارم سیگارم رابا اتش روشن کنم

دلم با آتش دیگران سوخت برایم کافی بود …
all falling stars one day will land
all broken hearts one day will mend
and the end is still the end whether you want it or not
 سپاس شده توسط bahare_021 ، ღSηow Princessღ
گاهــے جُلوُے آینـِﮧ مــے ایستَم...

خُودم را دَر آن میبینَم...

دَست روے ِشانـِﮧ هایَش میگُذارَم...

وَ میگویَم: چـِﮧ تَحَمُلــے دارَد دِلَت...!
 سپاس شده توسط bahare_021 ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
گنجشکانی که رد تو را دیروز
درخت به درخت
و خیابان به خیابان
دنبال کرده اند
خدا میداند چه دیده اند
که جیکشان دیگر در نمی آید
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 110
 سپاس شده توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، an idiot
ديگر دير است!

خيلی دير!

برای اينكه يادت بيافتد دوستم داری...

ديگر دير است!

برای اينكه بفهمی عاشقم بوده ای

ديگر دير است !

و دير يعنی حالا كه با خاطره هايت

بيشتر از حضورت...

خو گرفته ام...

دير يعنی حالا


كه آرامم بی تو

دير آمدی بانو ...!

من

سالهاست مرده ام...
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 110
 سپاس شده توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، an idiot
بعضى اتفاق هاى خوب

اونقدر دیر مى افتن

كه باید رو به آسمون كرد

و گفت : وقتش گذشت

مال خودت...!
 سپاس شده توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، an idiot ، Snow-Girl


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 27 مهمان