22-01-2014، 12:30
قـراره یهـ میـدون بهـ اسـم مـن بزنـنــ ..
بـا تشکـر از همهـ عزیزانـی کهـ تـو ایـن مـدت مـا رو دور زدنــ ..!!
بـا تشکـر از همهـ عزیزانـی کهـ تـو ایـن مـدت مـا رو دور زدنــ ..!!
|
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> |
||||||||||||||||||||||||||||||||
22-01-2014، 12:30
قـراره یهـ میـدون بهـ اسـم مـن بزنـنــ ..
بـا تشکـر از همهـ عزیزانـی کهـ تـو ایـن مـدت مـا رو دور زدنــ ..!!
22-01-2014، 14:20
اگر مهتاب روح زنانگیش را نشان نمی داد
دل هیچ اقیانوسی در تلاطم ِ جزر و مد نمی افتاد . و اگر خورشید اندام ِ زنانه اش را عریان نمی کرد کدامین آفتابگردان سوی ِ چشمش را بر کشیدگی ِ خط ِ چشم ِ آفتاب کش می داد ! و حتی وقتی برای ِ انسانها کلمه ی ِ "زندگی " با حروف "زن " آغاز می شود دیگر این ملامت ِ ما چیست که چرا آدم از دست ِ حوا سیب خورد !
22-01-2014، 17:54
هنوز هســــــــت!
عشق واقعی را میگویم… خیانت هست،دروغ هست، بازی با دل هم هست، درست…! ولی یه جایی گوشه ی پاک دله بعضیا، به دور از گناهها و بدیها، هنوز هم هســــــت عشق واقعی…
22-01-2014، 18:58
در کلاسی کهنه و بی رنگ و رو
پشت میزی بی رمق بنشسته بود دخترک اسب نجیب چشم را در چمنزار کتابش بسته بود در دل او رعد و برق دردها ذهن او ابری تر از پاییز بود فکر دیشب بود ، دیشب تا سحر بارش بارانِ شب ، یکریز بود سقف خانه چکه می کرد و پدر رفت روی بام، تعمیری کند شاید از شرم زن و فرزند خویش رفت بیرون بلکه تدبیری کند وقت پایین آمدن از پشت بام نردبان از زیر پایش لیز خورد دخترک در فکر دیشب غرق بود ناگهان دستی به روی میز خورد بعد آن هم سیلی جانانه ای صورت بی جان دختر را نواخت رنگ گل های نگاهش زرد بود از همین رو رنگ و رویش را نباخت لحن تندی با تمام خشم گفت " تو حواست در کلاس درس نیست " بعد هم او را جریمه کرد و گفت " چاره ی کار شماها ترس نیست " درس آن روز کلاس دخترک شعر باران بود ، یادم مانده است نام شاعر رفته از یادم ، ولی اهل گیلان بود، یادم مانده است شب سر بالین بابا ، دخترک " باز باران با ترانه " می نوشت سقف خانه اشک می باریدۥ او " می خورد بر بام خانه " می نوشت...
22-01-2014، 19:05
خیـلــے خـرے ڪـﮧ فــڪــر میــڪنــے میتــونــے بــا پــاڪ ڪــردن شمــاره هــاشــ
گـنــدے ڪـﮧ بــﮧ احســاســت زد رو فــرامــوشــ ڪـنــے...!!!!
22-01-2014، 19:10
(آخرین ویرایش در این ارسال: 22-01-2014، 19:11، توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ.)
عادت ندارم سیگارم رابا اتش روشن کنم
دلم با آتش دیگران سوخت برایم کافی بود …
22-01-2014، 19:13
گاهــے جُلوُے آینـِﮧ مــے ایستَم...
خُودم را دَر آن میبینَم... دَست روے ِشانـِﮧ هایَش میگُذارَم... وَ میگویَم: چـِﮧ تَحَمُلــے دارَد دِلَت...!
22-01-2014، 22:39
گنجشکانی که رد تو را دیروز
درخت به درخت و خیابان به خیابان دنبال کرده اند خدا میداند چه دیده اند که جیکشان دیگر در نمی آید
23-01-2014، 0:15
ديگر دير است!
خيلی دير! برای اينكه يادت بيافتد دوستم داری... ديگر دير است! برای اينكه بفهمی عاشقم بوده ای ديگر دير است ! و دير يعنی حالا كه با خاطره هايت بيشتر از حضورت... خو گرفته ام... دير يعنی حالا كه آرامم بی تو دير آمدی بانو ...! من سالهاست مرده ام...
23-01-2014، 0:24
بعضى اتفاق هاى خوب
اونقدر دیر مى افتن كه باید رو به آسمون كرد و گفت : وقتش گذشت مال خودت...!
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|