امتیاز موضوع:
  • 19 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×>

گذشتن از کسی که دوسش داشتم
منو به این درک رسوند که بعضیا
بخشی از سرگذشتم هستن؛نه سرنوشتم
 سپاس شده توسط bahare_021 ، ற!ՖŠ Д¥Ť!Ñ
آگهی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی..........
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم..........
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه..........
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان..........
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند..........
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان..........
این توانم که بیایم سر کویت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت..........
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا..........
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم..........
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن..........
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان..........
پرتو روی تو گوید که تو در خانه ی مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد..........
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده..........
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
 سپاس شده توسط bahare_021
فـصــــلـ امـتــــــحـانـاتـــ ...
مــــ×ــــن جـز مـــرور رنگــ چــــ×ــــشـــمــانتــ ...
و خـطــ کشــــــیــدن زیــر دلـــ×ـــــتنگــیـ هــایمـ ...
هــیــچــ درســـیــ نـدارمــ....
هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ هَـ سـ تَـҐ

هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے گَـ Ґ

هَـ ـر ڪـ آرـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے ڪُـ نَـҐ

بـ ـﮧِ פֿُـ و בَҐ مَـ ر بـ وطـ ـﮧِ

 سپاس شده توسط bahare_021
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻣﺎ ﻣـــﻌــﻤـــﻮﻟﯿــــﺎ ﮐﻪ ﻧﻪ "
ﺁﺭﺯﻭﯼ " ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ
ﻭ ﻧﻪ " ﺁﻭﯾــــــﺰﻭﻥ " ﮐﺴﯽ.
 سپاس شده توسط bahare_021
قصه ی تلخیست رفتن کسی که همه ی دنیا تو براش ساختی اما
یه روزی برمیگرده که تو مدتهاست رفتی ..
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> 98
 سپاس شده توسط ற!ՖŠ Д¥Ť!Ñ ، ஐற£ℒἶ†дஐ
دهقــــان ِ فــــــداکار ؛

تو در روزگاری بزرگ شدی

که مردی برهنه شد ! تا زنان و کودکان زنده بمانند

امّا من در روزگاری نفس میکشم

که زنی برهنه میشود ! تا کودکش از گرسنگی نمیرد ...
درخت انار عاشق شد،گل داد،سرخ سرخ.
گلها انار شد،داغ داغ.هر اناری هزارتا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند،دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بود .دانه ها ترکیدند.انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید...
خدا گفت:
"راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد."
هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ هَـ سـ تَـҐ

هَـ ـر چـ ـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے گَـ Ґ

هَـ ـر ڪـ آرـے ڪـ ـﮧِ مـ ـے ڪُـ نَـҐ

بـ ـﮧِ פֿُـ و בَҐ مَـ ر بـ وطـ ـﮧِ

دست بر شانه هایم میزنی تا “تنهایی” ام را بتکانی! به چه می اندیشی ؟ تکاندن برف از روی شانه آدم برفی ؟!
 سپاس شده توسط bahare_021 ، One direction love me ♥ ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
حرف میزنی اما تلخ
محبت می کنی ولی سرد
چه اجباری است دوست داشتن من!
 سپاس شده توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
به دوست داشتَنت مشغولم …
همانند سربازی که سالهاست ؛ در مقرّی متروکه ،
بی خبر از اتمام جنگ ،
نگهبانی می دهد…!
 سپاس شده توسط Mιѕѕ UηυѕυαL ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 30 مهمان