سلام ^_^
این سوتی خعلی زشته یعنی +18 هستش و فقط ادمای منحرف میتونن این رو بفهمن
پس اگه منحرف نیستی هـــِــــری
.
.
.
.
اقا یه روز من تویه یه پارکی بودم پارکه بزرگ بود خعــــــــــــلی ^_^
فقط چون صبح بود و ساعت 10 بود کسی نبود جز من و یکی از دوستای جون جونیم(ساینا) و با 15 تا پسر
اقا من گوشی لازم بودم یعنی گوشی لازم داشتم که به یکی زنگ بزنم اون روز هم بعد مدرسه که امتحانم تموم شد رفتیم اون باغه و مُسَلَمَا پسرا هم امتحان داشتن بعد امتحان میرفتن اونجا
من اون موقع گوشی داشتم ولی گوشی خودم شارژ نداشت بعد مجبور شدم برم به یکی از پسرا بگم گوشیشو بده.. /: رفتم پیشه یه پسره، پسره رو میشناختم هم کلاسیم بود ( تو کلاس فرانسه) پسر بدی نبود ولی خودمونیم خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی باحاله و خوش تیپه و خیلی بانمکه و منحرف به تمام معناست یه کوچولو هم دوسش دارم
اسم واقعیش یه چیزه دیگش ولی الان میگم امیر که یه وقت ریا نشه خلاصه رفتم به امیر
گفتم هووووی
گفت هوووی عمته
گفتم باباته؛
گفت کارت؟
گفتم مگه داری با خآلَت صحبت میکنی الاغ؟ اِینِه ادم حرف بزن !!
گفت ب*لاخ باباااااااااا سریع کارتو بگو چیه؟
گفتم گوشیتو میخوام
گفت گوشیمو ؟
گفتم اره
بعد یهو گوشیش زنگ خورد رفت 1 دقیقه اونور صحبت کرد اومد !!
گفتم بده ( الان باید منحرف بشی )
گفت چی؟
گفتم بده دیگه نترس نمیخورم ( خودم متوجه حرفام نبودم 0_0 )
بلند خندید گفت جدی میگی؟
گفتم اره نداری؟ ( منحرف شو 0_0)
گفت چرا دارم میخوای نشونت بدم؟ ( فکر کرد منظورم یه چیزی زشت بود بود 0_0 ولی منظورم گوشی بود)
گفتم اره با خنده گفت اگه داشتم چی کار میکنی؟
گفتم منو بزن
با خنده گفت به کجات بزنم ؟
گفتم خیلی منحرفیاااااااااا
گفت نه این که تو الان نیستی؟
اقا تا این الان و گفت تازه فهمیدم چی گفتم 0_0
بعد گفتم آقآ داری غلط کردم
تا داشتم میرفتم
داد زد رَکسانا وایسا قرار بود بزنمت
گفتم جدی جدی دلت میاد منو بزنی؟
گفت اره
گفتم نگهبانا ببیننت که با این دنبالمی میگیرنت بدبخت !
گفت اشکال نداره فوقش 6 ماه زندانه دیگه
بعد دیدم تند دارع میاد طرف بعد دویدم اون هم دوید همه هم داشتن ما رو نگاه میکردن
بعد همینجوری که میدویدیم
گفتم امیر جونه ننت وایسا
دیدم وایساد گفتم من منظورم یه چیزه دیگه ایی بود باووو اه >_< تو هم منحرف شدی >_<
بعد دیدم نگهبانه داره میاد
گفتم امیر جلو تر بیای به نگهبانه میگم
دیدم بدتر اومد جلو دویدم پیشه نگهبانه
گفتم ایشون مزاحمم شده و دویدم در رفتم نگهبانم اونو معتل کرد و من رفته بودم :/
شانس اوردمآآآآآآآآآآآآآ -_-
.
.
.
.
.
( با بدبختی این همه رو تایپ کردم دستم شکست )
اگه سپاس ندی ایشالله همین اتفاق سرت بیاد>_<
این سوتی خعلی زشته یعنی +18 هستش و فقط ادمای منحرف میتونن این رو بفهمن
پس اگه منحرف نیستی هـــِــــری
.
.
.
.
اقا یه روز من تویه یه پارکی بودم پارکه بزرگ بود خعــــــــــــلی ^_^
فقط چون صبح بود و ساعت 10 بود کسی نبود جز من و یکی از دوستای جون جونیم(ساینا) و با 15 تا پسر
اقا من گوشی لازم بودم یعنی گوشی لازم داشتم که به یکی زنگ بزنم اون روز هم بعد مدرسه که امتحانم تموم شد رفتیم اون باغه و مُسَلَمَا پسرا هم امتحان داشتن بعد امتحان میرفتن اونجا
من اون موقع گوشی داشتم ولی گوشی خودم شارژ نداشت بعد مجبور شدم برم به یکی از پسرا بگم گوشیشو بده.. /: رفتم پیشه یه پسره، پسره رو میشناختم هم کلاسیم بود ( تو کلاس فرانسه) پسر بدی نبود ولی خودمونیم خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی باحاله و خوش تیپه و خیلی بانمکه و منحرف به تمام معناست یه کوچولو هم دوسش دارم
اسم واقعیش یه چیزه دیگش ولی الان میگم امیر که یه وقت ریا نشه خلاصه رفتم به امیر
گفتم هووووی
گفت هوووی عمته
گفتم باباته؛
گفت کارت؟
گفتم مگه داری با خآلَت صحبت میکنی الاغ؟ اِینِه ادم حرف بزن !!
گفت ب*لاخ باباااااااااا سریع کارتو بگو چیه؟
گفتم گوشیتو میخوام
گفت گوشیمو ؟
گفتم اره
بعد یهو گوشیش زنگ خورد رفت 1 دقیقه اونور صحبت کرد اومد !!
گفتم بده ( الان باید منحرف بشی )
گفت چی؟
گفتم بده دیگه نترس نمیخورم ( خودم متوجه حرفام نبودم 0_0 )
بلند خندید گفت جدی میگی؟
گفتم اره نداری؟ ( منحرف شو 0_0)
گفت چرا دارم میخوای نشونت بدم؟ ( فکر کرد منظورم یه چیزی زشت بود بود 0_0 ولی منظورم گوشی بود)
گفتم اره با خنده گفت اگه داشتم چی کار میکنی؟
گفتم منو بزن
با خنده گفت به کجات بزنم ؟
گفتم خیلی منحرفیاااااااااا
گفت نه این که تو الان نیستی؟
اقا تا این الان و گفت تازه فهمیدم چی گفتم 0_0
بعد گفتم آقآ داری غلط کردم
تا داشتم میرفتم
داد زد رَکسانا وایسا قرار بود بزنمت
گفتم جدی جدی دلت میاد منو بزنی؟
گفت اره
گفتم نگهبانا ببیننت که با این دنبالمی میگیرنت بدبخت !
گفت اشکال نداره فوقش 6 ماه زندانه دیگه
بعد دیدم تند دارع میاد طرف بعد دویدم اون هم دوید همه هم داشتن ما رو نگاه میکردن
بعد همینجوری که میدویدیم
گفتم امیر جونه ننت وایسا
دیدم وایساد گفتم من منظورم یه چیزه دیگه ایی بود باووو اه >_< تو هم منحرف شدی >_<
بعد دیدم نگهبانه داره میاد
گفتم امیر جلو تر بیای به نگهبانه میگم
دیدم بدتر اومد جلو دویدم پیشه نگهبانه
گفتم ایشون مزاحمم شده و دویدم در رفتم نگهبانم اونو معتل کرد و من رفته بودم :/
شانس اوردمآآآآآآآآآآآآآ -_-
.
.
.
.
.
( با بدبختی این همه رو تایپ کردم دستم شکست )
اگه سپاس ندی ایشالله همین اتفاق سرت بیاد>_<