22-11-2013، 20:02
کافه...
مشروب...
شعر...
سیگار...
هرزگی...
بغض...
ضبحه...
شب گریه...
دعا...
خدا...
لعنتی تو باچه چیزی فراموش می شوی...؟!
|
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> |
||||||||||||||||||||||||||||||||
22-11-2013، 20:02
کافه...
مشروب...
شعر...
سیگار...
هرزگی...
بغض...
ضبحه...
شب گریه...
دعا...
خدا...
لعنتی تو باچه چیزی فراموش می شوی...؟!
22-11-2013، 20:25
خـدا، "عـدالـت" رو "عصـر روزای جمعـه"،
به شـدت رعایـت کرده..! توی این ساعات ِ روحانی!!! همۀ بنـدگانش، سیـاه و سفیـد، جـوون و پیـر، غنـی و فقیـر، دارا و نـدار، به یک انـدازه ؛ احسـاس بدبختـی و دلگرفتگی میکنن ..!
23-11-2013، 15:26
بہ امیـב روزـی ڪہ . .
اسممــ بیاב رو لبـاـی בوسـتامـ و پـوزخـنـב بزنـטּ و با پشت בست اشڪشونـو پاڪ ڪنـטּ و بگـטּ : ... ڪی فڪرشو میڪـرد . . !
23-11-2013، 15:28
خـــــــیلی وقتـــــــه دیگر دســـــــتی به دستـــــــم نخردهدیگه گرمـــــــی بدن کـــــــسی حـــــــس نکردم
خیلی وقـــــــته لبای کـــــــسی نبوسیدم خیلی وقته تو بغل کـــــــسی نرفتم خیلی وقته که دیگه فقط خـــــــودم هست
23-11-2013، 18:18
تــــآریــخ انقِضــآیَت ڪـ ـــﮧ برسَــב ..
از call تــبـבیــل مـﮯ شــَפﮮ به missed call.. ! بــهـ ބــمیـטּ رآحـَــــــتـﮯ .. (!)
داستاندیو و دلبر رو شنیدی؟
دلبر عاشقدیو شد و وقتی که بهش گفت که دوسش داره طلسم دیو شکست و تبدیل به آدم شد. حالا قصهی منو گوش کن: زمانی عاشق یه آدم شدم ولی وقتی تا بهشگفتم دوسش دارم به دیو سنگدل تبدیل شد. من هنوزمدیو رو دوست دارم حتی اگه دلبرش من نباشم..! همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند…به جز مداد سفيد…هيچ کسي به اوکار نمي داد…همه مي گفتند:{تو به هيچ دردي نمي خوري}… يک شب که مداد رنگي ها…تويسياهي کاغذ گم شده بودند…مداد سفيد تا صبح کار کرد… ماه کشيد…مهتاب کشيد…و آنقدرستاره کشيد که کوچک وکوچک و کوچک تر شد… صبح توي جعبه ي مداد رنگي…جاي خالي او…باهيچ رنگي پر نشد مردی نزدروانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد دکتر گفتبه فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود مرد لبخندتلخی زد و گفت : من همان دلقکم یکی محبت می کنه یکی ناز,اونی که ناز می کنه محبت میبینه
اما اونی که محبت می کنه همیشه تنهاست
نیا باران,زمین جای قشنگی نیست
من از اهل زمینم خوب می دانم
که گل در عقد زنبور است
ولی سودای بلبل داردو
پروانه را هم دوست می دارد
گفتم خدایا
از همه دلگیرم
[size][/size] گفت حتی از من؟
[size][/size] گفتم نگران روزیم
[size][/size] گفت آن با من
[size][/size] گفتم خیلی تنهایم
[size][/size] گفت تنهاتر از من
[size][/size] گفتم درون قلبم خالیست
[size][/size] گفت پرش کن از عشق من
[size][/size] گفتم دست نیاز دارم
[size][/size] گفت بگیر دست من
[size][/size] گفتم از تو خیلی دورم
[size][/size] گفت من از تو نه
[size][/size] گفتم آخر چگونه آرام گیرم
[size][/size] گفت با یاد من
[size][/size] گفتم با این همه مشکل چه کنم
[size][/size] گفت توکل به من
[size][/size] گفتم هیچکسی کنارم نمانده
[size][/size] گفت به جز من
[size][/size] گفتم خدایا چرا اینقدر میگویی من
[size][/size] گفت چون من از تو هستم و تو از من
24-11-2013، 19:13
(آخرین ویرایش در این ارسال: 24-11-2013، 19:19، توسط Shervin_ST.)
کاش یکی رو داشتم که وقتی میدید گریه میکنم میگفت ببین منو...اگه 1بار دیگه ببینم چشات خیسه قهر میکنم میمیرما...
24-11-2013، 19:22
نمی تونم بگم من تنهام چون خدا بامنه
ولی می تونم بگم من و خدا با هم تنهاییم
24-11-2013، 19:59
مـَشـ‗__‗ـروب خـورבَم ...
سیـگـ‗__‗ـآر کـشـ‗__‗ـבَم ... لبـآس تـَنـ‗__‗ـگ و کـ‗__‗ـوتـآه پـوشیـ‗__‗ـבَم ... چـِ‗__‗ـرآ בیـگـ‗__‗ـر בَعـ‗__‗ـوآیـَ ـم نمـیکـُنـے لـَعـنـَ‗__‗ـتـے ...؟! هـَنـ‗__‗ـوز هـَمـ‗__‗ـآن مـَ‗__‗ـرבے هـَسـتـ‗__‗ـے ... کـہ روے مـَ‗__‗ـن غیـرَت בآشـ‗__‗ـت ...؟ رآسـ‗__‗ـتـے اصـلا مـَنـ‗__‗ـو یـآבت هـَسـ‗__‗ـت نـآمـَ‗__‗ـرב ...
25-11-2013، 10:03
رقيبم برد ....
ميدوني چــــرا ...؟! آخه من جــــونم و براش گذاشــــتم اما اون تنشو ...
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|