دو رکعت گـریه!
برای خـاطـره هـایم
یک قنـوت ســکوت!
برای یـادت
دو سجـده بی قـراری!
برای دوستی بربــاد رفتــه
و یک تشـهد!
برای مــرگ احساسم . . .
روی بـی تــابی ام تــــاب مـــی خــــورم تـــا بیــــایـــی....
چه جالب است مرور خاطرات
روزی را بیاد می آورم
که ترس از نبودنت لرزه به دستانم و اشک را برچشمانم می آورد
ولی امروز
ترس از اینگونه بودنت لرزه با جانم می اندازد
اینجاست که باید گفت
خدایا چه دنیای عجیبی
خسته نگاهت میکنم
خسته صدایت میکنم
خسته
خسته
وبازهم خسته ....
وتوچه باانرژی جوابم را نمیدهی
بی انصاف
چه روزگار زیبایی دارم باتوعزیزم
دراوج خوشحالی عذاب جهنم را میبینم
ودراوج بی کسی فرشته عذاب را
آیا خداتورابرای من آفریده است؟
دوستت دارم خدای مهربانم
که جهنمم را دردنیا برگزار می کنی تا
دردنیای دیگر بهشتت را نظاره کنم
خوب است که دنیارا برای آزمایشم نیافریدی
جهنم را همینجا نشانم دادی
جا گذاشتی . . . !
رد خاطراتت را جا گذاشتی
مال ناراضی از گلوی ما پایین نمیرود
بیا برش دار . . .
مردان و زنان هر کدام ،
تعصبات جنسی خاص خودشان را دارند ...
و مدام جنس مخالف را به زیر سوال می برند ...
بی آنکه دمی از خود بپرسند ...
که بدون زن ، غرور و شوکت مردان ،
و بدون مرد ، زیبائی و دلفریبی زنان ،
آیا معنا و مفهومی می داشت ... ؟
تمام سربازانم سفید پوشیدهاند و منتظر حرکت تو هستند ،
گام بردار در صفحه شطرنجی دلم ؛
میتوانم تمامش کنم با یک حرکت ،
حیف اما شاه این بازی از چشمان سیاه تو فرمان میپذیرد
نه از انگشتان بی رمق من . . .
آواز عاشقانه ی ما ، در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
ورق ورق کن “خاطرات” خاک گرفته را …
شاید غبارش “احساست” را به سرفه بیندازد