17-10-2013، 15:44
داستان بازی اساسین کرید(شاید بهترین ترجمه ان گروه انتقام در مقابل معنای تحت اللفظی فرقه ادم کشی باشد) در سال 2012 به وقع می انجامد.پیشرفت علم در ان سال باعث کشف علوم و اسراری نوین شده بود . در ابتدای بازی نشان داده می شود که دزموند مایلز (Desmond Miles)، یک متصدی بار(میخانه) توسط شرکتی به نام آبسرگو(Absterg) ربوده شده است.در واقع انها او را به قصد انجام کاری خاص می ربایند . دزموند اصالتا ازگروه اساسین (گفته می شود اصالت این کلمه به عربی حشاشین می باشد اما در پارسی سده ی میانی همان اساسین ادا می شده است) است . اساسین گروهی جنگجو از مسلمان هستند(به ظاهر غیر عرب) که به سرکردگی ابن سینان در قلعه ای به نام مصایف(به ان مسیف هم می گفتند) فعالیت می کنتد و قصددارند با قتل فرماندهان جنگ صلیبی ، آن ها را پایان دهند .
اساسین ها افرادی به شدت وفادار و جنگجویانی فوق العاده ماهر و چالاک بودند و هرگز بر خلاف رفتار انسانی کاری نمی کردند اما با وقوع جنگ های صلیبی وضع کمی فرق کرده بود.معمولا برای نشان دادن وفاداری خود انگشت سوم خود را قطع می کردند تا بتوانند از خنجر مخفی قتل که یکی از ابداعات مسلمانان بود استفاده کنند.
شرکت ابسرگو دستگاهی به نام اناموس (Animus) ساخته است که با توجه به DNA شخص استفاده کننده،می توانید وقایع اجداد شخص را بازسازی کند(به نظر دانش ساخت این دستگاه چند سالی از علم بشر حتی در سال 2012 هم جلوتر بوده و در واقع تحت شرایطی خاص و مخفیانه ساخته شده است) این دستگاه مخوف در واقع نوعی انالیزگر و ردیاب است که با استفاده از واکاوی صفات شخص ثالث پی به حقایق تاریخی بستگان خونی او در تاریخ میبرد. از آن جایی که دزموند یکی از نوادگان اساسین است ،روسای آبسرگو به دلایلی نامشخص می خواهند نیاکان دزموند را شناسایی کنند. این که چطور ابسرگویی ها پی بردند دزموند از نوادگان اساسین ها هست خود جای سوال دارد!
...دستگاه اناموس شباهت زیادی به دستگاه انتقال روح به بدن اواتارها در فیلم مشهور Avatar دارد...
...الطائر بنا به گفته یوبی سافت از پدری مسلمان و مادری مسیحی زاده شده و هیچ دینی ندارد!!!...
از آنجایی که دستگاه اناموس هنوز تکمیل نشده و مراحل ازمایش را می گذراند ،نمی تواند بطور کامل وقایع را از روی DNA های دزموند بازسازی کند و دزموند نیز بارها حین واکاوی در داخل دستگاه دچار اختلال در سیستم عصبی اش می شود.در نهایت محققان شرکت ابسرگو با چند بار ازمایش موفق می شوند رابطه مورد نظر خود را با اجداد چند صد سال پیش دزموند برقرار کنند . در بازسازی وقایع ، فردی به نام الطیر ابن لا احد(الطائر فرزند هیچ کس)یکی از شاگردان با استعداد و وفادار ابن سینان است.ابن سینان نزد اساسینهابه المعلم ((Al-Mualim مشهور است که فرمانده انها به شمار می اید . المعلم ، به الطائر ماموریتی می دهد که از یکی خرابه های دمشق به نام قلعه سلیمان ، یک قطعه ارزشمند به نام قطعه عدن (Piece of Eden) را برای او بیاورد
قطعه عدن یا قطعه باغ بهشت یک قطعه ساختگی توسط مسلمان است که قدرت بسیار زیادی دارد و در در یک قلعه در نزدیکی دمشق به نام قلعه سلیمان نگهداری می شده است.به نظر این قطعه توانایی های عجیب و مافوق بشری داشته است .این قلعه بسیار بزرگ و مستحکم بوده و پیشرفته ترین ادوات جنگی ان روز مجهز بوده است .الطائر با دو تن از اساسینها راهی قلعه سلیمان می شوند.وقتی به انجا می رسند مشاهده می کنند که رابرت دی سابله یکی از اعضای Knights Templar در آن جا بود و مشغول برداشتن آن قطعه و طلا و جواهرات کنار آنها بودند .
...رابرت دی سابله یکی از شخصیتهای واقعی دوران جنگ صلیبی و از سلاطین بخشی از افریقای شمالی بود...به نظر، او شروع کننده جنگهای صلیبی بوده است...و دلیل این جنگ هم احتمالا این قطعه عدنی!! او گروهی مبارز به نام شوالیه های تمپلار یا فدائیان سالامون(سالامون کلمه لاتین سلیمان می باشد) را تشکیل می دهد تا بتواند از این راه بر جنگاوران سرزمینهای اسلامی پیروز و در نهایت اسیای صغیر و قطعه عدن را بدست اورد.در واقع غدائیان سالامون خود را صاحب مناطقی می دانستند که حضرت سلیمان بر ان حکومت داشته و برای همین جنگ های صلیب را به قصد تصرف اسیای صغیر ه راه می اندازند …
...در فیلمی به نام Solomon Kane که سرگذشت فردی به همین نام(سالامون کین) هست که در قرن 16 میلادی زندگی می کرده به موضوع مبارز بودن این فرد و یارانش و حملات انها به شمال افریقا اشاره شده است...
الطائر با دیدن رابرت سعی در حمله کردن به او را داشت که در این حمله ناکام ماند و در نهایت به مسیف بازگشت.در بازگشت به قلعه ، الطیر به المعلم در مورد ناکامی خود گفت اما چند لحظه بعد ، همکارش با دستی خونین وارد شد و گفت که پس از قانون شکنی های الطائر برادر من راکشتند اما من قطعه را آوردم.
...الطائر در راه چند بار از قوانین سری اساسینها تخطی کرد و حتی حمله اش به رابرت هم نوعی تخلف از قوانین اساسینها به شمار می رفته....
درهمین هنگام که المعلم الطائر را بخاطر قانون شکنی هایش سرزنش می کرد ، یکی از سربازان وارد شد و گفت که رابرت به قلعه مسیف حمله کرده است.به همین خاطر الطائر مامور نبرد با رابرت می شود.المعلم تصمیم می گیرد با حیله رابرت را از مسیف دور کند...این کار با موافقت الطائر همراه نبود و او چندان به نقشه های المعلم عمل نکرد...او با ریختن چند الوار بر سر سپاهیان از داخل برجهای قلعه و نشان دادن توانایی اساسینها در پریدن و کشتن افراد رابرت را می ترساند و درنهایت او عقب نشینی می کند.
بلافاصله بعد از اتمام این ماجرا،الطائر بدلیل تخلفاتی که کرده بود، در ملا عام مورد چاقو خوردن قرار می گیرد و به ظاهر کشته می شود. اما المعلم که در واقع نمایشی اجرا کرده بود برای الطائر توضیح می دهد که هیچ چیز واقعی نبوده و این فقطیک نمایش و صرفا جادو بوده است .پس این ماجرا المعلم مخفیانه با الطائر صحبت می کند.الطائر یک لیست 9 نفره از المعلم دریافت می کند که مامور به قتل تمامی انهاست . الطائر هر بار با کشتن یک فرد اطلاعاتی درباره قوم خود و همچنین فرد بعدی بدست می آورد که سرانجام به فرد آخر یعنی رابرت دی سابله رسید . پس از کشتن او ، رابرت در آخرین کلمات خود بیان کرد که او و المعلم هر دو جز گروه Knights Templar هستند و المعلم او را گول زده است و از او برای کشتن دیگر اعضای گروه و بدست آوردن قطعه عدن استفاده کرده است . الطائر نیز برای کشتن المعلم روانه مسیف شده و پس از کشتن المعلم در می یابد که قطعه عدن باعث توهم و ایجاد وهم می شود و تمام پدیده های رخ دهنده را بسیار غیر واقعی جلوه می دهد . این قطعه باعث می شود که تمام مردم به یک سری انسان بدون قابلیت تصمیم گیری تبدیل شوند و فقط از فرمان رهبرشان که قطعه عدن را در اختیار دارد پیروی کننند .با کشته شدن المعلم قطعه عدن فعال شده و محیط اطراف را با درج شماره هایی عجیب در چشم الطائر نشان میداد.
هنگامی که دزموند از دستگاه آناموس بر می خیزد ، قابلیت Eagle Vision الطائر (قابلیتی که به الطائر توانایی تشخیص دشمنان را می داد و انها را قرمز رنگ و دوستان و بستگانش را ابی رنگ نشان می داد)، بر او اثر میگذارد و او شماره هایی را در زمین و در و دیوار می بیند.
... هنگام مرگ المعلم قطعه عدن فعال شده و یک کره طلایی نورانی در فضا تشکیل می دهد که روی آن جاهایی مشخص شده است که جای همان قطعات دیگر باغهای بهشت است...
به هنگام صحبت های دکتر مرد با روسای ابسرگو ، مشخص می شود که این شرکت با فعال شدن قطعه عدن و اعداد و حروفی که نشان دهنده مکانهای دیگر قطعات باغ عدن بوده اند ، به دنبال قطعات دیگر باغ عدن است تا با پیدا کردن آن به قدرت کنترل مردم دست یابند و جهان را کنترل کنند . هنگامی که دزموند این اعداد و شماره ها را می بیند ، رو به محققانی که کنار او بودند می کند و متوجه می شود که یکی از محققان زن کنار او که اسمش لوسی (Lucy Stillman) بود ابی رنگ است. این نشان دهنده این بود که لوسی احتمالا همانند دزموند از فرزندان اساسین ها بوده و می تواند دوست و همدم او شود.پس از این که شرکت ابسرگو موفق به یافتن مکان قطعات می شود تصمیم به قتل دزموند می گیرد....اما لوسی از جریان باخبر شده و به همراه دزموند از دست ماموران ابسرگو فرار می کنند...
...روسای شرکت ابسرگو از نوادگان رابرت دی سابله بودند و در نسخه دوم انها را به شوالیه های تمپلار امروزی می شناسیم...
...............................................
در نسخه دوم بازی لوسی، دزموند را به ملاقات دو اساسین دیگر به نامهای Shaun Hastings که یک تاریخ شناس است و Rebecca Crane که یک متخصص کامپیوتر است میبرد. آنها اینبار، دزموند را وادار نکردند بلكه از او دوستانه برای همکاری با آنها و استفاده از مدلی پیشرفته تر از دستگاه Animus دعوت کرده تا به خاطرات اساسین دیگری به نام Ezio Auditore DaFirenze که یکی از نوادگان الطایر است، رجوع کند. اتزیو در قرن پانزدهم و در دورهی رنسانس ایتالیا میزیسته است. در واقع به نظر می رسد که الطائر همسری ایتالیایی اختیار می کند و بعد از ان به مسیف و شام برنمی گردد و در ایتالیا اسکان یافته و برای خود ویلایی به نام ویلای ادیتوره برپا می کند. به همین خاطر نوادگان او کم کم ظاهر اروپایی می گیرند و عملا ایتالیایی می شوند.
اتزیو جوان در ابتدای بازی هیچ شباهتی به جد خود الطائر ندارد و جوانی نسبتا بی عرضه است اما کم کم قوی می شود...او در ابتدای بازی از عشق و علاقه اش به دختری به نام کریستینا(که دختری زیبا و به نظر اشراف زاده می باشد) پرده بر می دارد(او بعدها حسرت از دست دادن او و به مقصد نرسیدن این عشقش می شود)...او کم کم با دوستانش به انجام کارهای خارق العاده دست می زنند و روش بالا رفتن از در و دیوار را یاد می گیرد.
در حالی که همه چیز خوب پیش می رفت اتزیو شاهد قتل برادر و پدرش به جرم خائن به خاندان بورجیا بودن می شود و به شدت ناراحت می شود و از این اتفاق گنگ و مبهوت می شود. اتزیو بعد از اعدام برادر و پدرش پی میبرد که هر دوی آنها اساسین بودهاند و در نهایت وسایل آنها را پیدا میکند. سپس اتزیو با پوشیدن لباسهای پدرش تصمیم به انتقام میگیرد.اما خیلی زود پی می برد که توانایی هایش بسیار کم تر از ان چیزیست که باید یک اساسین داشته باشد.او در نهایت از خانه خود نقل مکان کرده به دیدار با عمویش می رود و متوجه می شود که عمویش از این پس سردسته اساسین هاست .از ان جا که چندان به هیکل و چهره عمویش چنین چیزی نمی امد و او باورش نمی شد به شدت از این موضوع شگفت زده شد و در نهایت خوشحال شد که می تواند بر عمویش تکیه کند. اتزیو به ویلای خانوادگی عموی خود رفته و از عموی خود فوت و فن و راهکارهای اساسین ها را یاد میگیرد. او به کمک Leonardo Da Vinci و اختراعاتش به جنگ علیه رودریگو بورجیا Rodrigo Borgia)) که پاپ و حاکم ایتالیا در آن زمان بوده و Piece of Eden را نیز در اختیار داشته است، میرود و سرانجام پس از اقدامات فراوان و نبردهای مختلف و قتل بسیاری از وابستگان به این خاندان ،موفق به بدست آورد قطعات عدنمیشود اما در نهایت بزرگترین دشمنش یعنی رودریگو بورجیا جان سالم به در میبرد. اتزیو وقتی قطعه عدن را نزد عمویش می اورد باقی اساسینها هم احضار شده و با استفاده از چینش قطعات تکه های سنگ عدن دیواری نورانی پدید می اورند...هنگامی که اتزیو وارد ان دیوار می شود با الهه ای به نام مینروا روبرو می شود که ابتدا فکر می کند او خدا هست! اما الهه به او می گوید که او هم مثل باقی بشر هست فقط کمی زودتر از انها به این عرصه پا گذاشته اند،در نهایت بعد از گفتگویی کوتاه الهه چند پیش گویی به اتزیو می گوید و می رود...او اتزیو را از اتفاقات اینده باخبر می کند! در پایان بازی ماموران ابسرگو و تمپلارهای کنونی (همانانی که اجدادشان با اجداد دزموند میجنگیدند) مکان دزموند و دوستانش را از طریق رد یابی امواج بر جای مانده از DNA دزموند پیدا کرده و به دزموند و لوسی حمله میکنند و باز هم دزموند و لوسی و دوستان دیگر آنها موفق به فرار میشوند.
..............................................
در نسخه انجمن برادری، دزموند بعد از فرار از دست تمپلارهابه همراه لوسی و دو دوست محققش به مکان فعلی ویلای تاریخی ادیتوره که هم اکنون خلوت و کمی مخروبه است می روند و در ان جا به جستجوهایشان ادامه می دهند.دزموند انقدر در نقش اتزیو بازی کرده که هم اکنون کمی از قابلیتهای او را به ارث برده است(از همان اولین باری که وارد انیموس شده بود هم علائم این توانایی ها به سراغش امده بود که در ابتدای داستان توضیح داده شد).دزموند دوباره به داخل دستگاه Animus که لوسی ان را تجهیز کرده بود می رود و به دنیای اتزیو می رود و پس از نابود کردن سربازان بورجیا با عمویش ماریو درباره صحبتهای مینروا(همان الهه) به گفتگو می پردازد و سپس به ویلای ادیتوره بر می گردد و برای مدتی در ارامش زندگی می کند...البته فقط مدتی!در حالی که اتزیو در حال استراحت هست ناگهان نیروهای بورجیا به سرکردگی چزاره که در دستش سیبی خاص(یک قطعه طلایی رنگ فلزی شبیه به سیب) وجود داشت به قصد انتقام به شهر اتزیو و ویلای شخصی انها حمله کرده و با شلیک توپ های اتشین شهر monteriggioni را به اتش کشیده بود.در نهایت پس از نبردی کوتاه تمپلارها و چزاره وارد شهر شدند و کاترینا(یکی از زنان مشهور ایتالیا و از دوستان اساسین ها که بعدا رابطه ای عاشقانه با اتزیو برقرار می کند) را دستگیر کردند.
اتزیو ابتدا به دلایلی متوجه این حمله نشد اما بعد به جنگ می شتابد. درحالی که در حال نبرد و تخریب ماشین الات جنگی لشکر مپلارها بود متوجه پیکر نیمه جان عموش می ره اما با برخورد گلوله توپ به نزدیکی او بیهوش میشه...اتزیو وقتی به هوش میاد شهر به تصرف نیروهای چزاره افتاده بود اما درنهایت موفق به فرار از شهر میشود .او از خواهر و مادرش می خواد تا به شهر Firenze بروند و خودش رهسپار رم میشود.اما از فرط خستگی وسط جاده باز هم بیهوش می شود و وقتی به هوش می اید خود را در خانه زن غریبه ای می بیند.اتزیو بعد از بهبود از خانه ان زن خارج شده اما در راه یکی از دوستانش به نام نیکولو(از دوستان قدیمی اتزیو) رو میبیند.او از طریق دوستش در جریان حوادث رم می افتد.اتزیو درصد بر می اید تا بار دیگر با کمک اساسینها بر مقابله با ظلم رود .اتزیو مقر فرماندهی خود را در Tiber Island در مرکز شهر رم قرار میدهد و با دیگر اساسین ها ارتباط برقرا می کنه و کم کم انها را دور خودش جمع می کنه.
...کاترینا به اتزیو علاقه نشان می دهد و به نظر بعدها همسر او می شود. او در میانه بازی از اتزیو جدا شده و به monteriggioniمی رود و به اتزیو می گوید که برای پرورش بچه ها و بزرگ کردنشان از او جدا می شود تا او بتواند اخرین ضربه به خاندان بورجیا را وارد کند...
.............................................................................................................
اتزیو کاترینا را از چنگال تمپلارها ازاد می کند و تصمیم میگیرد انجمن برادری اساسین ها را بازسازی کند.با کمک اتزیو شهروندان تنها و بی کس شهر تبدیل به اساسین های قدرتمندی میشوند که اتزیو را در نبرد با چزاره یاری خواهندکرد.اتزیو تک تک آنها را به تمامی کشور های مختلف اروپا میفرستد تا تجربه کسب کرده و اساسین های بهتری شوند.مدتی بعد،ملاقات پیش بینی نشده ای بین اتزیو و لئوناردو صورت میگرد،که در این ملاقات لئوناردو داوینچی برای اتزیو فاش میکند که چطور چزاره او را مجبور به ساخت اسلحه های مختلفی کرده.او قول می دهد تا راههای شکست این جنگ افزارها را به اتزیو یاد دهد و مانند انها برای اتزیو بسازد.
در این بین حوادثی اتفاق می افتد.چزاره، فردی به نام بارون را به سرکوبی اشوبگران رم که رهبری انها برا عهده فردی به نام بارتو می باشد می فرستد...اتزیو به کمک بارتو می رود و پس از یافتن پایگاه بارون قصد نفوذ به انجا را دارد اما متوجه مستحکم بودن پایگاه و عدم امکان نفوذ می شود...در نهایت اتزیو پس از انجام کارهای مختلف و به کاربردن حیله و نیرنگ موفق به نفوذ به پایگاه و شکست بارون می شود.
...داستان شکست عشقی اتزیو که در قالب یک قلب شکسته در نقشه نمایش داده می شود در انتها طوری تمام می شود که بازیباز با اتزیو احساس همدردی می کند! کریستینا و داستان نرسیدن به عشقش شبیه به مثنوی های ایرانی هست!...
بعد از این اتفاقات یکی از اساسین ها به نیکولو مشکوک می شوند...او می خواهد اتزیو برای این موضوع چاره ای بیندیشد...در همین حین اتزیو متوجه حضور بازیگری می شود که کلید دربازه قلعه سنت انجلو(Castel Sant'Angelo) را در اختیار دارد(قلعه ای که چزاره در ان بود) ... هنگامی که پیترو در حال نمایش بود اتزیو قصد جان او را می کند اما در همان لحظه متوجه مسمومیت بازیگر میشود و در نهایت به جای کشتنش او را نجات می دهد...در نهایت او را نجات داده و کلید را بدست می اورد...اتزیو از طریق شخصی در می یابد که نیکولو جاسوس نبوده و همان فردی که این موضوع را برای اولین بار به او گفته جاسوس اصلی است...
اتزیو بعد از اتمام این ماجراها به بزرگترین فرد در میان اساسینها تبدیل میشود(Master of assassin)...او به قلعه سنت اجلو نفوذ می کند .پس از ورود به قلعه شاهد قتل بورجیا به دست فرزندش چزاره می شود...تا قبل از این بحث شدیدی میان روریگو و فرزدنش چزاره می شود.چزاره از پدرش درخواست دادان تکه عدن(در واقع اینجا سیب عدن است) را می کند...اما بورجیا مخالفت می کند...در این بین خواهر چزاره هم به میان میاد و به چزاره در مورد قصد پدرشان برای کشتن او حرفهایی میزند...چزاره رو به پدر می گوید که اگر هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد حتی مرگ پدرش!... سپس رودریگو را مجبور به خوردن یکی از سیب های مسموم میکند،چزاره نشانی سیب را به زور از خواهرش می فهمد .اتزیو که در حال تماشای این صحنه ها بود متوجه قدرت ان سیب خاص می شود و در می یابد که وقتی چزاره به شهر monteriggioni حمله کرده بود یک سیب خاص در دستش بود ،بعد از یافتن مکان سیب توسط خواهر چزاره، قبل از این که دست چزاره به سیب برسد با موفقیت سیب را پیدامیکند. در نهایت اساسینها و تمپلارها رو دروی هم قرار می گیرند اما پیروزی با اساسین ها می شود و فابیو(از دوستان اساسینها) چزاره را به اسپانیا تبعید می کند...
چزاره هنگام دستگیری به اتزیو می گوید که هیچ کس نمی تواند او رابکشد و او نخواهد مرد.این گفته ها اتزیو را نگران می کند.سپس اتزیو به دیدار لئوناردو می رودو سیب را به او نشانمیدهد.در آنجا اتزیو با پیشنهاد لئوناردو تصمیم میگیرد تا با استفاده از قدرت سیبآینده را ببیند تا صحث حرفهای چزاره را دریابد...بعد از متوجه شدن واقعی بودن حرفهای چزاره سریع به مقصد نامعلومی حرکت می کند ...ناگهان ما اتزیو را در میدان جنگ می بینیم...اری او به اسپانیا امده(با استفاده از قدرت سیب) و می خواهد چزاره را به قتل برساند...در نهات در نبردی سنگین موفق بر غلبه بر چزاره می شود.
در این هنگام دزموند از دستگاه انیموس بیرون می اید.او می خواهد تکه عدن اتزیو رو که در همان نزدیک است پیدا کند...پس به همراه لوسی و دوستانش به مکان ان تکه عدن میرورند...هنگامی که به مکانی که شبیه به معبد است می رسند ناگهان الهه ای به نام جونو(JUNO) و با اتزیو حرفهایی میزند...
اتزیو قدرت سیب را فعال می کند... اتفاقاتی خاص می افتد او دیگر قادر به کنترل خودش نبود ناگهان چاقویی را به شکم لوسی میزند...تیتراژ پایانی بازی پخش میشود.
....در انتها صدای دو نفر به گوش می رسد که می گویند: برش گردون تو دستگاه...نه این خطرناکه...اینجا من متخصصم پس برش گردون توی دستگاه!!!...و بازی تمام می شود... .
...از دید فنی ،بازی اساسین توانایی های بسیاری برای تبدیل شدن به یک عنوان نمونه و عالی را دارد...نام خاص و در خورد توجه بازی در کنار شخصیت کاریزماتیک کاراکتر اصلی در دنیای بازی کم نظیر است...متاسفانه عدم سرمایه گذاری مناسب روی این عنوان و کمبود وقت برای تولیدش باعث شده بازی هنوز پتانسیل خودش را نشان ندهد...گیم پلی بازی با ان که می تواند با کشش ترین گیم پلی در میان بازیها باشد متاسفانه به شدت خطی و تکراری هست...بخش open word بازی هم ناقص هست و جای کار زیادی دارد...بعد نا خوشایند ساخت بازی این است که شرکت یوبی در عدم توجه به بخش گرافیکی در بازی های خود با سابقه است، اگر چنین بازی ای توسط شرکت دیگری مثل راک استار ساخته می شد مطمعنا نتیجه بهتری می داد...
اساسین ها افرادی به شدت وفادار و جنگجویانی فوق العاده ماهر و چالاک بودند و هرگز بر خلاف رفتار انسانی کاری نمی کردند اما با وقوع جنگ های صلیبی وضع کمی فرق کرده بود.معمولا برای نشان دادن وفاداری خود انگشت سوم خود را قطع می کردند تا بتوانند از خنجر مخفی قتل که یکی از ابداعات مسلمانان بود استفاده کنند.
شرکت ابسرگو دستگاهی به نام اناموس (Animus) ساخته است که با توجه به DNA شخص استفاده کننده،می توانید وقایع اجداد شخص را بازسازی کند(به نظر دانش ساخت این دستگاه چند سالی از علم بشر حتی در سال 2012 هم جلوتر بوده و در واقع تحت شرایطی خاص و مخفیانه ساخته شده است) این دستگاه مخوف در واقع نوعی انالیزگر و ردیاب است که با استفاده از واکاوی صفات شخص ثالث پی به حقایق تاریخی بستگان خونی او در تاریخ میبرد. از آن جایی که دزموند یکی از نوادگان اساسین است ،روسای آبسرگو به دلایلی نامشخص می خواهند نیاکان دزموند را شناسایی کنند. این که چطور ابسرگویی ها پی بردند دزموند از نوادگان اساسین ها هست خود جای سوال دارد!
...دستگاه اناموس شباهت زیادی به دستگاه انتقال روح به بدن اواتارها در فیلم مشهور Avatar دارد...
...الطائر بنا به گفته یوبی سافت از پدری مسلمان و مادری مسیحی زاده شده و هیچ دینی ندارد!!!...
از آنجایی که دستگاه اناموس هنوز تکمیل نشده و مراحل ازمایش را می گذراند ،نمی تواند بطور کامل وقایع را از روی DNA های دزموند بازسازی کند و دزموند نیز بارها حین واکاوی در داخل دستگاه دچار اختلال در سیستم عصبی اش می شود.در نهایت محققان شرکت ابسرگو با چند بار ازمایش موفق می شوند رابطه مورد نظر خود را با اجداد چند صد سال پیش دزموند برقرار کنند . در بازسازی وقایع ، فردی به نام الطیر ابن لا احد(الطائر فرزند هیچ کس)یکی از شاگردان با استعداد و وفادار ابن سینان است.ابن سینان نزد اساسینهابه المعلم ((Al-Mualim مشهور است که فرمانده انها به شمار می اید . المعلم ، به الطائر ماموریتی می دهد که از یکی خرابه های دمشق به نام قلعه سلیمان ، یک قطعه ارزشمند به نام قطعه عدن (Piece of Eden) را برای او بیاورد
قطعه عدن یا قطعه باغ بهشت یک قطعه ساختگی توسط مسلمان است که قدرت بسیار زیادی دارد و در در یک قلعه در نزدیکی دمشق به نام قلعه سلیمان نگهداری می شده است.به نظر این قطعه توانایی های عجیب و مافوق بشری داشته است .این قلعه بسیار بزرگ و مستحکم بوده و پیشرفته ترین ادوات جنگی ان روز مجهز بوده است .الطائر با دو تن از اساسینها راهی قلعه سلیمان می شوند.وقتی به انجا می رسند مشاهده می کنند که رابرت دی سابله یکی از اعضای Knights Templar در آن جا بود و مشغول برداشتن آن قطعه و طلا و جواهرات کنار آنها بودند .
...رابرت دی سابله یکی از شخصیتهای واقعی دوران جنگ صلیبی و از سلاطین بخشی از افریقای شمالی بود...به نظر، او شروع کننده جنگهای صلیبی بوده است...و دلیل این جنگ هم احتمالا این قطعه عدنی!! او گروهی مبارز به نام شوالیه های تمپلار یا فدائیان سالامون(سالامون کلمه لاتین سلیمان می باشد) را تشکیل می دهد تا بتواند از این راه بر جنگاوران سرزمینهای اسلامی پیروز و در نهایت اسیای صغیر و قطعه عدن را بدست اورد.در واقع غدائیان سالامون خود را صاحب مناطقی می دانستند که حضرت سلیمان بر ان حکومت داشته و برای همین جنگ های صلیب را به قصد تصرف اسیای صغیر ه راه می اندازند …
...در فیلمی به نام Solomon Kane که سرگذشت فردی به همین نام(سالامون کین) هست که در قرن 16 میلادی زندگی می کرده به موضوع مبارز بودن این فرد و یارانش و حملات انها به شمال افریقا اشاره شده است...
الطائر با دیدن رابرت سعی در حمله کردن به او را داشت که در این حمله ناکام ماند و در نهایت به مسیف بازگشت.در بازگشت به قلعه ، الطیر به المعلم در مورد ناکامی خود گفت اما چند لحظه بعد ، همکارش با دستی خونین وارد شد و گفت که پس از قانون شکنی های الطائر برادر من راکشتند اما من قطعه را آوردم.
...الطائر در راه چند بار از قوانین سری اساسینها تخطی کرد و حتی حمله اش به رابرت هم نوعی تخلف از قوانین اساسینها به شمار می رفته....
درهمین هنگام که المعلم الطائر را بخاطر قانون شکنی هایش سرزنش می کرد ، یکی از سربازان وارد شد و گفت که رابرت به قلعه مسیف حمله کرده است.به همین خاطر الطائر مامور نبرد با رابرت می شود.المعلم تصمیم می گیرد با حیله رابرت را از مسیف دور کند...این کار با موافقت الطائر همراه نبود و او چندان به نقشه های المعلم عمل نکرد...او با ریختن چند الوار بر سر سپاهیان از داخل برجهای قلعه و نشان دادن توانایی اساسینها در پریدن و کشتن افراد رابرت را می ترساند و درنهایت او عقب نشینی می کند.
بلافاصله بعد از اتمام این ماجرا،الطائر بدلیل تخلفاتی که کرده بود، در ملا عام مورد چاقو خوردن قرار می گیرد و به ظاهر کشته می شود. اما المعلم که در واقع نمایشی اجرا کرده بود برای الطائر توضیح می دهد که هیچ چیز واقعی نبوده و این فقطیک نمایش و صرفا جادو بوده است .پس این ماجرا المعلم مخفیانه با الطائر صحبت می کند.الطائر یک لیست 9 نفره از المعلم دریافت می کند که مامور به قتل تمامی انهاست . الطائر هر بار با کشتن یک فرد اطلاعاتی درباره قوم خود و همچنین فرد بعدی بدست می آورد که سرانجام به فرد آخر یعنی رابرت دی سابله رسید . پس از کشتن او ، رابرت در آخرین کلمات خود بیان کرد که او و المعلم هر دو جز گروه Knights Templar هستند و المعلم او را گول زده است و از او برای کشتن دیگر اعضای گروه و بدست آوردن قطعه عدن استفاده کرده است . الطائر نیز برای کشتن المعلم روانه مسیف شده و پس از کشتن المعلم در می یابد که قطعه عدن باعث توهم و ایجاد وهم می شود و تمام پدیده های رخ دهنده را بسیار غیر واقعی جلوه می دهد . این قطعه باعث می شود که تمام مردم به یک سری انسان بدون قابلیت تصمیم گیری تبدیل شوند و فقط از فرمان رهبرشان که قطعه عدن را در اختیار دارد پیروی کننند .با کشته شدن المعلم قطعه عدن فعال شده و محیط اطراف را با درج شماره هایی عجیب در چشم الطائر نشان میداد.
هنگامی که دزموند از دستگاه آناموس بر می خیزد ، قابلیت Eagle Vision الطائر (قابلیتی که به الطائر توانایی تشخیص دشمنان را می داد و انها را قرمز رنگ و دوستان و بستگانش را ابی رنگ نشان می داد)، بر او اثر میگذارد و او شماره هایی را در زمین و در و دیوار می بیند.
... هنگام مرگ المعلم قطعه عدن فعال شده و یک کره طلایی نورانی در فضا تشکیل می دهد که روی آن جاهایی مشخص شده است که جای همان قطعات دیگر باغهای بهشت است...
به هنگام صحبت های دکتر مرد با روسای ابسرگو ، مشخص می شود که این شرکت با فعال شدن قطعه عدن و اعداد و حروفی که نشان دهنده مکانهای دیگر قطعات باغ عدن بوده اند ، به دنبال قطعات دیگر باغ عدن است تا با پیدا کردن آن به قدرت کنترل مردم دست یابند و جهان را کنترل کنند . هنگامی که دزموند این اعداد و شماره ها را می بیند ، رو به محققانی که کنار او بودند می کند و متوجه می شود که یکی از محققان زن کنار او که اسمش لوسی (Lucy Stillman) بود ابی رنگ است. این نشان دهنده این بود که لوسی احتمالا همانند دزموند از فرزندان اساسین ها بوده و می تواند دوست و همدم او شود.پس از این که شرکت ابسرگو موفق به یافتن مکان قطعات می شود تصمیم به قتل دزموند می گیرد....اما لوسی از جریان باخبر شده و به همراه دزموند از دست ماموران ابسرگو فرار می کنند...
...روسای شرکت ابسرگو از نوادگان رابرت دی سابله بودند و در نسخه دوم انها را به شوالیه های تمپلار امروزی می شناسیم...
...............................................
در نسخه دوم بازی لوسی، دزموند را به ملاقات دو اساسین دیگر به نامهای Shaun Hastings که یک تاریخ شناس است و Rebecca Crane که یک متخصص کامپیوتر است میبرد. آنها اینبار، دزموند را وادار نکردند بلكه از او دوستانه برای همکاری با آنها و استفاده از مدلی پیشرفته تر از دستگاه Animus دعوت کرده تا به خاطرات اساسین دیگری به نام Ezio Auditore DaFirenze که یکی از نوادگان الطایر است، رجوع کند. اتزیو در قرن پانزدهم و در دورهی رنسانس ایتالیا میزیسته است. در واقع به نظر می رسد که الطائر همسری ایتالیایی اختیار می کند و بعد از ان به مسیف و شام برنمی گردد و در ایتالیا اسکان یافته و برای خود ویلایی به نام ویلای ادیتوره برپا می کند. به همین خاطر نوادگان او کم کم ظاهر اروپایی می گیرند و عملا ایتالیایی می شوند.
اتزیو جوان در ابتدای بازی هیچ شباهتی به جد خود الطائر ندارد و جوانی نسبتا بی عرضه است اما کم کم قوی می شود...او در ابتدای بازی از عشق و علاقه اش به دختری به نام کریستینا(که دختری زیبا و به نظر اشراف زاده می باشد) پرده بر می دارد(او بعدها حسرت از دست دادن او و به مقصد نرسیدن این عشقش می شود)...او کم کم با دوستانش به انجام کارهای خارق العاده دست می زنند و روش بالا رفتن از در و دیوار را یاد می گیرد.
در حالی که همه چیز خوب پیش می رفت اتزیو شاهد قتل برادر و پدرش به جرم خائن به خاندان بورجیا بودن می شود و به شدت ناراحت می شود و از این اتفاق گنگ و مبهوت می شود. اتزیو بعد از اعدام برادر و پدرش پی میبرد که هر دوی آنها اساسین بودهاند و در نهایت وسایل آنها را پیدا میکند. سپس اتزیو با پوشیدن لباسهای پدرش تصمیم به انتقام میگیرد.اما خیلی زود پی می برد که توانایی هایش بسیار کم تر از ان چیزیست که باید یک اساسین داشته باشد.او در نهایت از خانه خود نقل مکان کرده به دیدار با عمویش می رود و متوجه می شود که عمویش از این پس سردسته اساسین هاست .از ان جا که چندان به هیکل و چهره عمویش چنین چیزی نمی امد و او باورش نمی شد به شدت از این موضوع شگفت زده شد و در نهایت خوشحال شد که می تواند بر عمویش تکیه کند. اتزیو به ویلای خانوادگی عموی خود رفته و از عموی خود فوت و فن و راهکارهای اساسین ها را یاد میگیرد. او به کمک Leonardo Da Vinci و اختراعاتش به جنگ علیه رودریگو بورجیا Rodrigo Borgia)) که پاپ و حاکم ایتالیا در آن زمان بوده و Piece of Eden را نیز در اختیار داشته است، میرود و سرانجام پس از اقدامات فراوان و نبردهای مختلف و قتل بسیاری از وابستگان به این خاندان ،موفق به بدست آورد قطعات عدنمیشود اما در نهایت بزرگترین دشمنش یعنی رودریگو بورجیا جان سالم به در میبرد. اتزیو وقتی قطعه عدن را نزد عمویش می اورد باقی اساسینها هم احضار شده و با استفاده از چینش قطعات تکه های سنگ عدن دیواری نورانی پدید می اورند...هنگامی که اتزیو وارد ان دیوار می شود با الهه ای به نام مینروا روبرو می شود که ابتدا فکر می کند او خدا هست! اما الهه به او می گوید که او هم مثل باقی بشر هست فقط کمی زودتر از انها به این عرصه پا گذاشته اند،در نهایت بعد از گفتگویی کوتاه الهه چند پیش گویی به اتزیو می گوید و می رود...او اتزیو را از اتفاقات اینده باخبر می کند! در پایان بازی ماموران ابسرگو و تمپلارهای کنونی (همانانی که اجدادشان با اجداد دزموند میجنگیدند) مکان دزموند و دوستانش را از طریق رد یابی امواج بر جای مانده از DNA دزموند پیدا کرده و به دزموند و لوسی حمله میکنند و باز هم دزموند و لوسی و دوستان دیگر آنها موفق به فرار میشوند.
..............................................
در نسخه انجمن برادری، دزموند بعد از فرار از دست تمپلارهابه همراه لوسی و دو دوست محققش به مکان فعلی ویلای تاریخی ادیتوره که هم اکنون خلوت و کمی مخروبه است می روند و در ان جا به جستجوهایشان ادامه می دهند.دزموند انقدر در نقش اتزیو بازی کرده که هم اکنون کمی از قابلیتهای او را به ارث برده است(از همان اولین باری که وارد انیموس شده بود هم علائم این توانایی ها به سراغش امده بود که در ابتدای داستان توضیح داده شد).دزموند دوباره به داخل دستگاه Animus که لوسی ان را تجهیز کرده بود می رود و به دنیای اتزیو می رود و پس از نابود کردن سربازان بورجیا با عمویش ماریو درباره صحبتهای مینروا(همان الهه) به گفتگو می پردازد و سپس به ویلای ادیتوره بر می گردد و برای مدتی در ارامش زندگی می کند...البته فقط مدتی!در حالی که اتزیو در حال استراحت هست ناگهان نیروهای بورجیا به سرکردگی چزاره که در دستش سیبی خاص(یک قطعه طلایی رنگ فلزی شبیه به سیب) وجود داشت به قصد انتقام به شهر اتزیو و ویلای شخصی انها حمله کرده و با شلیک توپ های اتشین شهر monteriggioni را به اتش کشیده بود.در نهایت پس از نبردی کوتاه تمپلارها و چزاره وارد شهر شدند و کاترینا(یکی از زنان مشهور ایتالیا و از دوستان اساسین ها که بعدا رابطه ای عاشقانه با اتزیو برقرار می کند) را دستگیر کردند.
اتزیو ابتدا به دلایلی متوجه این حمله نشد اما بعد به جنگ می شتابد. درحالی که در حال نبرد و تخریب ماشین الات جنگی لشکر مپلارها بود متوجه پیکر نیمه جان عموش می ره اما با برخورد گلوله توپ به نزدیکی او بیهوش میشه...اتزیو وقتی به هوش میاد شهر به تصرف نیروهای چزاره افتاده بود اما درنهایت موفق به فرار از شهر میشود .او از خواهر و مادرش می خواد تا به شهر Firenze بروند و خودش رهسپار رم میشود.اما از فرط خستگی وسط جاده باز هم بیهوش می شود و وقتی به هوش می اید خود را در خانه زن غریبه ای می بیند.اتزیو بعد از بهبود از خانه ان زن خارج شده اما در راه یکی از دوستانش به نام نیکولو(از دوستان قدیمی اتزیو) رو میبیند.او از طریق دوستش در جریان حوادث رم می افتد.اتزیو درصد بر می اید تا بار دیگر با کمک اساسینها بر مقابله با ظلم رود .اتزیو مقر فرماندهی خود را در Tiber Island در مرکز شهر رم قرار میدهد و با دیگر اساسین ها ارتباط برقرا می کنه و کم کم انها را دور خودش جمع می کنه.
...کاترینا به اتزیو علاقه نشان می دهد و به نظر بعدها همسر او می شود. او در میانه بازی از اتزیو جدا شده و به monteriggioniمی رود و به اتزیو می گوید که برای پرورش بچه ها و بزرگ کردنشان از او جدا می شود تا او بتواند اخرین ضربه به خاندان بورجیا را وارد کند...
.............................................................................................................
اتزیو کاترینا را از چنگال تمپلارها ازاد می کند و تصمیم میگیرد انجمن برادری اساسین ها را بازسازی کند.با کمک اتزیو شهروندان تنها و بی کس شهر تبدیل به اساسین های قدرتمندی میشوند که اتزیو را در نبرد با چزاره یاری خواهندکرد.اتزیو تک تک آنها را به تمامی کشور های مختلف اروپا میفرستد تا تجربه کسب کرده و اساسین های بهتری شوند.مدتی بعد،ملاقات پیش بینی نشده ای بین اتزیو و لئوناردو صورت میگرد،که در این ملاقات لئوناردو داوینچی برای اتزیو فاش میکند که چطور چزاره او را مجبور به ساخت اسلحه های مختلفی کرده.او قول می دهد تا راههای شکست این جنگ افزارها را به اتزیو یاد دهد و مانند انها برای اتزیو بسازد.
در این بین حوادثی اتفاق می افتد.چزاره، فردی به نام بارون را به سرکوبی اشوبگران رم که رهبری انها برا عهده فردی به نام بارتو می باشد می فرستد...اتزیو به کمک بارتو می رود و پس از یافتن پایگاه بارون قصد نفوذ به انجا را دارد اما متوجه مستحکم بودن پایگاه و عدم امکان نفوذ می شود...در نهایت اتزیو پس از انجام کارهای مختلف و به کاربردن حیله و نیرنگ موفق به نفوذ به پایگاه و شکست بارون می شود.
...داستان شکست عشقی اتزیو که در قالب یک قلب شکسته در نقشه نمایش داده می شود در انتها طوری تمام می شود که بازیباز با اتزیو احساس همدردی می کند! کریستینا و داستان نرسیدن به عشقش شبیه به مثنوی های ایرانی هست!...
بعد از این اتفاقات یکی از اساسین ها به نیکولو مشکوک می شوند...او می خواهد اتزیو برای این موضوع چاره ای بیندیشد...در همین حین اتزیو متوجه حضور بازیگری می شود که کلید دربازه قلعه سنت انجلو(Castel Sant'Angelo) را در اختیار دارد(قلعه ای که چزاره در ان بود) ... هنگامی که پیترو در حال نمایش بود اتزیو قصد جان او را می کند اما در همان لحظه متوجه مسمومیت بازیگر میشود و در نهایت به جای کشتنش او را نجات می دهد...در نهایت او را نجات داده و کلید را بدست می اورد...اتزیو از طریق شخصی در می یابد که نیکولو جاسوس نبوده و همان فردی که این موضوع را برای اولین بار به او گفته جاسوس اصلی است...
اتزیو بعد از اتمام این ماجراها به بزرگترین فرد در میان اساسینها تبدیل میشود(Master of assassin)...او به قلعه سنت اجلو نفوذ می کند .پس از ورود به قلعه شاهد قتل بورجیا به دست فرزندش چزاره می شود...تا قبل از این بحث شدیدی میان روریگو و فرزدنش چزاره می شود.چزاره از پدرش درخواست دادان تکه عدن(در واقع اینجا سیب عدن است) را می کند...اما بورجیا مخالفت می کند...در این بین خواهر چزاره هم به میان میاد و به چزاره در مورد قصد پدرشان برای کشتن او حرفهایی میزند...چزاره رو به پدر می گوید که اگر هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد حتی مرگ پدرش!... سپس رودریگو را مجبور به خوردن یکی از سیب های مسموم میکند،چزاره نشانی سیب را به زور از خواهرش می فهمد .اتزیو که در حال تماشای این صحنه ها بود متوجه قدرت ان سیب خاص می شود و در می یابد که وقتی چزاره به شهر monteriggioni حمله کرده بود یک سیب خاص در دستش بود ،بعد از یافتن مکان سیب توسط خواهر چزاره، قبل از این که دست چزاره به سیب برسد با موفقیت سیب را پیدامیکند. در نهایت اساسینها و تمپلارها رو دروی هم قرار می گیرند اما پیروزی با اساسین ها می شود و فابیو(از دوستان اساسینها) چزاره را به اسپانیا تبعید می کند...
چزاره هنگام دستگیری به اتزیو می گوید که هیچ کس نمی تواند او رابکشد و او نخواهد مرد.این گفته ها اتزیو را نگران می کند.سپس اتزیو به دیدار لئوناردو می رودو سیب را به او نشانمیدهد.در آنجا اتزیو با پیشنهاد لئوناردو تصمیم میگیرد تا با استفاده از قدرت سیبآینده را ببیند تا صحث حرفهای چزاره را دریابد...بعد از متوجه شدن واقعی بودن حرفهای چزاره سریع به مقصد نامعلومی حرکت می کند ...ناگهان ما اتزیو را در میدان جنگ می بینیم...اری او به اسپانیا امده(با استفاده از قدرت سیب) و می خواهد چزاره را به قتل برساند...در نهات در نبردی سنگین موفق بر غلبه بر چزاره می شود.
در این هنگام دزموند از دستگاه انیموس بیرون می اید.او می خواهد تکه عدن اتزیو رو که در همان نزدیک است پیدا کند...پس به همراه لوسی و دوستانش به مکان ان تکه عدن میرورند...هنگامی که به مکانی که شبیه به معبد است می رسند ناگهان الهه ای به نام جونو(JUNO) و با اتزیو حرفهایی میزند...
اتزیو قدرت سیب را فعال می کند... اتفاقاتی خاص می افتد او دیگر قادر به کنترل خودش نبود ناگهان چاقویی را به شکم لوسی میزند...تیتراژ پایانی بازی پخش میشود.
....در انتها صدای دو نفر به گوش می رسد که می گویند: برش گردون تو دستگاه...نه این خطرناکه...اینجا من متخصصم پس برش گردون توی دستگاه!!!...و بازی تمام می شود... .
...از دید فنی ،بازی اساسین توانایی های بسیاری برای تبدیل شدن به یک عنوان نمونه و عالی را دارد...نام خاص و در خورد توجه بازی در کنار شخصیت کاریزماتیک کاراکتر اصلی در دنیای بازی کم نظیر است...متاسفانه عدم سرمایه گذاری مناسب روی این عنوان و کمبود وقت برای تولیدش باعث شده بازی هنوز پتانسیل خودش را نشان ندهد...گیم پلی بازی با ان که می تواند با کشش ترین گیم پلی در میان بازیها باشد متاسفانه به شدت خطی و تکراری هست...بخش open word بازی هم ناقص هست و جای کار زیادی دارد...بعد نا خوشایند ساخت بازی این است که شرکت یوبی در عدم توجه به بخش گرافیکی در بازی های خود با سابقه است، اگر چنین بازی ای توسط شرکت دیگری مثل راک استار ساخته می شد مطمعنا نتیجه بهتری می داد...