05-07-2012، 17:33
هیچ عشقی موندنی نیست...
وقتی اینو میدونی چرا به خاطرش غصه میخوری.....
وقتی اینو میدونی چرا به خاطرش غصه میخوری.....
|
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ |
||||||||||||||||||||||||||
05-07-2012، 17:33
هیچ عشقی موندنی نیست...
وقتی اینو میدونی چرا به خاطرش غصه میخوری.....
05-07-2012، 17:35
خدا را بخاطر خدا پرستش کن
نه بخاطر آدمها و اسطوره هایت، این روزها ؛ داستان تلخیست داستان مردی که، ایمانش به خداوند را به انسان دیگری گره زده است وقتی چنین می شود سقوط او به سقوط ـش منجر می شود ... به همین سادگی و تمام.
05-07-2012، 20:27
دستت که بلرزد اشتباه مینویسی..
پایت که بلرزد اشتباه میروی... دلت که بلرزد وامصیبتا!
05-07-2012، 20:54
حقیقت انسان به انچه اظهار میکند نیست
بلکه حقیقت او نهفته در ان چیزی است که از اظهار ان عاجز است بنابراین اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش بسپار
05-07-2012، 21:05
خسته ام انگار صد سال پیاده راه آمدم
انگار صد سلسله کوه را روی شانه های نحیفم حمل کرده ام انگار هزار سال پلک بر هم نگذاشته ام. خسته ام آنقدر خسته ام که حتی نام خود را هم فراموش کرده ام و هیچ یادم نیست که برای اولین بار کدام گل را بوییده ام. من شکل سنجاقکی راکه در کوچه ی کودکی بوسیده ام از یاد برده ام. خسته ام انگار این جاده های سرد خاکی تمام شدنی نیست. از دست زمین و آسمان دلگیرم و از درختانی که بی من سبز شده اند گله مند. خسته ام اما نه آنقدر که نتوانم تو را دوست داشته باشم و از کنار نفس های گرمت بی اعتنا بگذرم. بگو چقدر به انتظار بشینم که زمان از من عبور کند و ستاره ها شاهد خاموش شدن تک تک فانوس هایم باشند؟ چقدر پیراهن کدرم را در چشمه ی آرزو ها بشورم و روی طناب دلواپسی پهن کنم؟ اگر شوق رسیدن به دست هایت نبود هیچگاه آغوشم را نمی گشودم و اگر صدای گوشنواز تو نبود از گوشه ی تنهایی بیرون نمی آمدم. اگر شوق دیدن چشمهایت نبود هیچگاه پلکهایم را بیدار نمی کردم و اگر نسیم حرفهایت نمی وزید معنای جهان را نمیفهمیدم. من خسته ام اما نه آنقدر که نتوانم هرروز بربا شکوهترین قله ی زندگیم بایستم و همراه با ستاره ها و خورشید به تو سلام کنم.
.عشق من روز پیش رهایم کردی به دلیل بیماری....
امسال دیدمت با دیگری..... درون من پر از تو بود " حال درون من پر از خیانت دوست صمیمی.........
05-07-2012، 21:16
نمي نويسم ..... چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني حرف نمي زنم .... چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي نگاهت نمي كنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني صدايت نمي زنم ..... زيرا اشك هاي من براي تو بي فايده است فقط مي خندم ...... چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام
05-07-2012، 21:54
تنهاییم را پیش فروش نمیکنم...
شایــــد فصلش که رسید...همه آن را بخرند...
بعضی وقت ها چیزی می نویسی از دلت … برای یک نفر …! اما دلت می گیرد ، چشمانت پر از اشک می شود ، قلبت خالی می شود ، وقتی یادت می آید ، همه آن را می خوانند و می پسندند... جز همان یک نفر…!!.
05-07-2012، 22:26
اونقد دوست داشتم که دوست دارم رو نمیتونستم
به زبون بیارم ........ ولی اونقد نامرد بودی که بدترین کلمه { برو } و { جدایی } را به زبان اوردی.... چه بد شد..... خواستم بگم دیوونه عاشقتم...!!!
| ||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
موضوعات مرتبط با این موضوع... | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 3) | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) |