24-09-2012، 18:46
- ببين اين بالا كه وايسي ميشي هم قدم!!!
بازم خندم شدت گرفت :
- هنوزم كوتاهترم يكم!!!
بعدم با شيطنت ادامه دادم :
- البته قد من خوبه ها شما زيادي بلندين!!!!
مهربون نگام كرد عين اين بابا ها كه از خنده ي بچه هاشون شاد ميشن بعدم دستمو گرفت گفت :
- بيا بريم شيطون ... بيا تا كار دستم ندادي!!!!
منظور حرفشو درست نفهميدم ولي احساس كردم كلافست ... بقيه مسير آروم كنار هم راه رفتيم .. هردختري از بغلمون رد ميشد
اول به مجد خيره ميشد و بعدم يه جوري به من نگاه ميكرد ..ولي مجد تمام مدت تو فكر بود ديگه حرفي نزد ... موقعي كه
رسيديم بالا عين اين بچه ها با ذوق گفتم :
- آخ جوووون اينجا كلي خوراكي داره ... من خوراكي ميخوام ..
مجد خنده ي با محبتي كرد و گفت :
- هرچي ميخواي بگو برات بخرم ..
با ناراحتي گفتم :
- نخير نوبت من مهمونتو ن كنم...
اومدم دست كنم تو كيفم كه مچمو گرفت و در حاليكه اخم مهربوني كرده بود گفت:
- اينكار زشت رو نكن ...!!!! وقتي يه مرد هست يه جوجو دست نميكنه تو جيبش!!!!روشنه؟؟؟
- ولي آخه ... دستم محكم فشار داد و گفت :
- آخه نداريم!!!
ديگه حرفي نزديم و رفتيم توي يكي از كافه ها اول از همه دوتا ليوان شير كاكائو ي داغ خورديم و بعدم هوس كيك شكلاتي
كردم و سفارش دادم كه نصفشم نتونستم بخورم ... مجد مال خودشو كه خورد كيك باقي مونده ي منم كشيد سمتش و با چنگالم
شروع كرد خوردن .. راستش تعجب كردم و گفتم :
- چنگال خودتون اون بودا ...
خنديد و گفت :
- با چنگال تو خوشمزه تره!!!!!
- جلل الخاق...
خنديد و گفت :
- هنوز مونده اين چيزارو بفهمي!!!!
بعدم ميز روحساب كرد و رفتيم...
از در كافه كه اومديم بيرون يه لرز نشست به تنم .. سعي كردم به روم نيارم كه سردم شده كه مجد يهو گفت :
- كيانا ؟؟ چرا رنگت پريده؟؟
- هيچي خوبم!!!
- آروم دستمو گرفت و گفت :
- - دستت يخ زده ميگي خوبم .. بدون اينكه مهلت حرف زدن بده كتشو درآورد و انداخت رو دوشم ..
- با اعتراض گفتم :
- خوبه بابا .. خودتون چي آخه ...چيزي تنتون نيس ..بعدم يه نگاه به كتش كردم و گفتم :
- - قيافه اي واسم ساختين ها!!!!
- ختديد و گفت :
- خيليم خوبه ... عوضش ديگه كسي نگات نميكنه بعدم كلامو كشيد رو صورتمو خنديد ... تا پايين برسيم خيلي حرفي نزديم
..من كه مست عطر كتش بودم و انم تو فكر بود و گه گاهي فقط ازم ميپرسيد گرم شدي؟؟! خوبه ؟ راحتي و خلاصه ازين حرفا ...
توي راه برگشت بوديم كه موبايلش زنگ خورد موقعي كه به صفحه ي موبايل خيره شد اخماش رفت تو هم و جواب داد :
- بله؟.
- سلام مرسي... تو چطوري؟؟؟
..... -
- خوب تقصير خودته جنبه ي مشروب نداري ميخوري!!!!
.... -
- چيييييييييييي؟؟؟؟! اونجا چيكار ميكني؟؟؟!!!!
..... -
- نه نيستم ..
....................... -
- اومده بودم بيرون شام بخورم!!
................ -
- نه ...تو راهم دارم ميام ...
..................... -
- نه .... اومدم!!!
عصبي گوشي رو قطع كرد و پرتش كرد اونور....
بعدم رو بهم كرد و گفت :
- كيانا رامش دم دره!!!!
با تعجب گفتم :
- چييييي؟؟؟؟!!!
- كيانا ... نميخوام تورو ببينه .. نصف شبيم نميخوام دو قدم انورتر خونم پيادت كنم!!!
كلافه در حاليكه دلم ميخواست خودشو رامشو تير بارون كنم گفتم :
- خوب حرفتو بزن!!
انگار كه تو شش و بش بود گفت :
- چيز كن .. ميري پشت ماشين قايم شي؟؟؟ .. من در رو قفل نميكنم ما كه رفتيم بالا بپر پايين!!!
دلم ميخواست ميمردم و اينقدر خوار نميشدم !!! عصبي گفتم :
- نگه دار!!!!!!!!!
با تعجب نگام كرد و گفت :
- ديوونه شدي نصفه شبي؟؟؟!
- اااه ... خنگيا ..مگه نميخواي برم پشت!!! از روت كه نميتونم بپرم!!!!
نفس راحتي كشيد و گفت :
- آهان!! سكته كردم دختر!!
- زد كنار و پياده شدم اونم پياده شد و در پشت ماشين كه حكم صندوق عقبم داشت رو باز كرد و رفتم اون تو موقعي كه اومد
درو ببنده گفت :
- كيانا ...
جوابشو ندادم كه گفت :
- قهر نكن كيانا .... دل خوشيم تويي!!!!!!
طاقت نياوردم و گفتم :
- خوب بابا!!!
لبخنده غمگيني زد و گفت :
- اگه سوئيچ رو ديگه نمياري پس بدي و شوتش كني تو راهرو ميذارمش رو ماشين!!!
سرمو تكون دادم و گفتم :
- باشه!! راه بيفت كه سفير كبير منتظره!!!
در رو بست و راه افتاد!!!! بقيه را رو هم من هم اون ترجيح داديم ساكت باشيم .. موقعي كه رسيديم از صداي رامش چندشم شد :
- بابا چه عجب اومدي شروين كم مونده بود قهر كنم برما!!!!
بعدم خنديد و گفت :
- امشب تلافيه ديشب كه خواب رفتم رو در ميكنم!! موافقي؟؟
مجد با لحن عصبي گفت :
- لازم نكرده .. تو ازين به بعد خواستي بياي زنگ بزن!!!! بقيه كارا پيش كش!!!
نميدونم چرا شيطنتم گل كرد باز !!! يعني بدم نميومد يكم سر به سر رامش بذارم..
واسه ي همين با موبايلم شماره ي مجد رو گرفتم .. .
موبايلش تو ماشين بود تا دررو بازكرد برداره سريع قطع كردم ..
رامش گفت :
- كي بود؟؟؟!!
مجد در جوابش گفت :
- نميدونم قطع شد!!!!
بلافاصله دوباره گرفتم ...
تا مجد برداشت قطع كردم ..
رامش با كنجكاوي پرسيد :
- كيه كه هي قطع ميكنه ...
مجد با صدايي كه شيطنت و طعنش رو به وضوح فهميدم گفت :
- نميدونم يه شيطون كوچولوئه لابد!!!!
رامش كه صداش عصبي به نطر ميرسيد :
- شيطون كوچولو چه كوفتيه بده ببينم كيه ..
گويا اسممو به نام خودم ذخيره نكرده بود چون بلافاصله صداي نكره رامش اومد كه گفت :
- خانوم موشه كيه ديگه؟؟؟؟؟؟!!!!
همون موقع واسه ي اينكه حرصشو بيشتر در آرم سريع يه پيام به اين مضمون زدم << شرويني جونم امشب عالي بود!!!!
آآآچ!!! >> و بلافاصله ام گوشيمو خفه كردم كه اگه زنگ زد ضايع نشه!! Ĥ ممم
صداي دينگ پيام كه اومد بعد از چند لحظه داد و هوار رامش بلند شد :
- اين كيه هاااان؟؟؟؟؟؟؟!!!!
بعدم شروع كرد فحش دادن ولابلاي حرفاش تهديد كردن و اينكه به بابا ش ميگه و .... قرار داد رو فسخ ميكنن و ...
جالبيش اينجا بود كه مجد تمام اين مدت سكوت بود ... وآخرم با صداي در و بعدم ويراژ ماشين فهميدم كه رامش رفته ....
از خنده كف ماشين ولو بودم كه در يهو باز شد و به خودم اومد .... فكر اينجاشو نكرده بودم كه مجد ممكنه عصباني بشه . توي
تاريكي پاركينگ تشخيص ندادم صورتش چه فرميه ولي چشماش برق عجيبي داشت ... با صداي بمش گفت :
- نمياي بيرون ؟؟؟!!!
با طمانينه پياده شدم .... در ماشين رو بست و تو تاريكي روبروم وايساد .. تا اومدم حرف بزنم .. انگشتشو گذاشت رو لبم و
سرشو خم كرد و زير گوشم گفت :
- ميخواي جواب پيام رو بدم؟؟؟!!!
بعدم با مكث گفت :
- بخصوص تيكه ي آخرشو؟؟؟!!!
قلبم داش از جاش كنده ميشد نميدونستم چي بگم ... اومدم برم كه بازومو گرفت :
- كجا؟؟؟!!!!
تنم لرزيد ...از ترس نبود ..
آهسته زير گوشم گفت :
- حالا واقعا امشب خوب بود ...
سرمو به نشونه ي مثبت تكون دادم كه گفت :
- نميخواي ازم تشكر كني؟؟؟!!
آروم گفتم :
- مرسي...
- مرسي كي؟؟؟!!
نگاش كردم .. چشمام به تاريكي عادت كرده بود ميشد شيطنت رو تو صورتش به وضوح ديد واسه ي همين گفتم :
- مرسي جناب مجد!!!
- جناب مجد باباي خدا بيامرزم بود!!
پررو !!! ميخواست مجبورم كنه اسمشو بگم!! واسه ي همين گفتم :
- مرسي آقاي مجد!!! همين!!!!
بازومو فشار داد و گفت :
- پس آقاي مجد؟؟؟!!
- بله !!!!
حرصي بازومو ول كرد و گفت :
- باشه به وقتش !!!
بعدم دستاشو كرد تو جيبش و گفت :
- راستي ميدوني با كار امشبت يه خرج كادوي آشتي كنون رامش رو رو دستم گذاشتي؟؟؟!!
با تعجب نگاش كردم و گفتم :
- واقعا آشتي ميكنه؟؟!؟!!
خنده ي موذيانه اي كرد و گفت :
- هنوز منو نشناختي ..
اخمي كردم و رفتم سمت پله ها كه بلند خنديد پشتمو و گفت :
- حالا باز از حسودي قهر نكني بياي كليدارو پرت كني تو صورتما!!!
برگشتم و با حرص گفتم :
- نخير!!!! شما ارزوني همون رامش جون!!!! منم ميبينين گاهي هم صحبتتون ميشم از تنهاييه!!!!
به ماشين تكيه داد ... و يه لبخند كجي رو لباش بود...و چيزي نگفت ..
رفتم بالا و درو بستم ... خدايا اين چه آتيشي بود انداختي به جونم؟؟؟!!!
كلا ه و شالمو درآوردم و داشتم با چكمه هام سر و كله ميزدم كه زنگ آپارتمان زده شد ... با هر جون كندني بود چكمه هامو
درآوردم و رفتم دررو باز كردم ... مجد خندون پشت در بود .. گفت :
- بيا باز سوئيچ يادت رفت شيطون!!!!
- مرسي..
بعدم تعظيمي كرد و رفت !!!!
اونشب تا خود صبح به مجد فكر كردم چشماشو خنده هاش حرفاش صداي مردونش .. بد جوري گرفتار شده بودم!!! عصباني
بودم!!! ولي واقعا از دستم خارج بود!!!!! حتي دليلشم نميدونستم .. ..
هرچند دوست داشتن دليل نميخواست...
فصل دوازدهم :
فردا ي اونروز طرفاي ساعت 9 بيدار شدم فقط دوروز به مهموني مونده بود و واسه ي اينكه به مجد ثابت كنم كه بقول معروف
زنيت دارم و ميتونم از پس خيلي كارا بر بيام زمان كمي بود.. همين كه داشتم صبحانه ميخوردم ليست كارايي كه بايد انجام بدم
رو نوشتم تا بلافاصله برم دنبالشون ...ساعت نزديكاي 10.5 بود كه حاضر شدم .. فقط يه موضوع بود كه باعث شده بود دو به
شك به تلفن خيره شم .. اونم اين بود كه من پول لازم رو واسه سفازش غذا و كيك و گل و .. نداشتم .. توي همين افكار بودم كه
موبايلم زنگ خورد!!!! ذوق كردم خودش بود!!! دكمه ي اتصال و زدم :
- به به !!!! خانوم مشفق!!!!
- به به!!! ... آقاي مجد ..
- سر خوش خنديد و گفت :
- كيانا هنوز كه نرفتي دنبال كارا؟؟؟
- نه هنوز!!
- آهان .. ببين پس قبلش برو تو آپارتمان من توي اتاقم يه پاكت رو پاتختيمه اونو بردار توش پوله... ديشب خواستم بهت بدم
كه دير وقت يادم اومد صبحم دلم نيومد بيدارت كنم..
واسه ي خودم كلاس گذاشتم و گفتم :
- مرسي.. حالا خودم حساب ميكردم بعدا با هم حساب ميكرديم ..
با لحن مهربوني گفت :
- شمام تا الانم كلي مارو شرمنده كردي ...
- نه بابا اين چه حرفيه ..
- راستي كيانا .. به زينت خانوم زنگ زدم.. واسه ي فردا صبح ساعت 9 مياد تو فقط در رو بايد براش باز كني هم امينه همم همه
ي زير وبم خونرو بلده نيازي نداره بالا سرش وايسي...
- باشه ..مرسي گفتي ..
- مرسي از تو برو به سلامت ...
گوشيو كه قطع كردم رفتم اون آپارتمان ... . وارد اتاقش شدم و پاكت رو برداشتم داخل پاكت خيلي بيشتر از حد تصورم پول
بود واسه ي همين مقداري كه فكر ميكردم لازمه رو برداشتم و بقيه ي پولارو گذاشتم سر جاش و با ذوق رفتم سمت پاركينگ ..
ماشينو درآوردم و رفتم دنبال كارا..
اول از همه رفتم يه رستوران كه دختر عموم براي عروسيش از اونجا سفارش غذا داده بود ميدونستم اسمش فارسيه و سمت
دولته خلاصه پرسون پرسون رفتم تا پيدا كردم خداروشكر سرراست بود ...سفارش چند مدل غذاي ايراني و چند مدل غذايفرنگي دادم وبعد از دادن آدرس دقيق نيمي از پول رو دادم وباقي رو هم قرار شد موقع تحويل غذاها بهشون بدم!!!
بازم خندم شدت گرفت :
- هنوزم كوتاهترم يكم!!!
بعدم با شيطنت ادامه دادم :
- البته قد من خوبه ها شما زيادي بلندين!!!!
مهربون نگام كرد عين اين بابا ها كه از خنده ي بچه هاشون شاد ميشن بعدم دستمو گرفت گفت :
- بيا بريم شيطون ... بيا تا كار دستم ندادي!!!!
منظور حرفشو درست نفهميدم ولي احساس كردم كلافست ... بقيه مسير آروم كنار هم راه رفتيم .. هردختري از بغلمون رد ميشد
اول به مجد خيره ميشد و بعدم يه جوري به من نگاه ميكرد ..ولي مجد تمام مدت تو فكر بود ديگه حرفي نزد ... موقعي كه
رسيديم بالا عين اين بچه ها با ذوق گفتم :
- آخ جوووون اينجا كلي خوراكي داره ... من خوراكي ميخوام ..
مجد خنده ي با محبتي كرد و گفت :
- هرچي ميخواي بگو برات بخرم ..
با ناراحتي گفتم :
- نخير نوبت من مهمونتو ن كنم...
اومدم دست كنم تو كيفم كه مچمو گرفت و در حاليكه اخم مهربوني كرده بود گفت:
- اينكار زشت رو نكن ...!!!! وقتي يه مرد هست يه جوجو دست نميكنه تو جيبش!!!!روشنه؟؟؟
- ولي آخه ... دستم محكم فشار داد و گفت :
- آخه نداريم!!!
ديگه حرفي نزديم و رفتيم توي يكي از كافه ها اول از همه دوتا ليوان شير كاكائو ي داغ خورديم و بعدم هوس كيك شكلاتي
كردم و سفارش دادم كه نصفشم نتونستم بخورم ... مجد مال خودشو كه خورد كيك باقي مونده ي منم كشيد سمتش و با چنگالم
شروع كرد خوردن .. راستش تعجب كردم و گفتم :
- چنگال خودتون اون بودا ...
خنديد و گفت :
- با چنگال تو خوشمزه تره!!!!!
- جلل الخاق...
خنديد و گفت :
- هنوز مونده اين چيزارو بفهمي!!!!
بعدم ميز روحساب كرد و رفتيم...
از در كافه كه اومديم بيرون يه لرز نشست به تنم .. سعي كردم به روم نيارم كه سردم شده كه مجد يهو گفت :
- كيانا ؟؟ چرا رنگت پريده؟؟
- هيچي خوبم!!!
- آروم دستمو گرفت و گفت :
- - دستت يخ زده ميگي خوبم .. بدون اينكه مهلت حرف زدن بده كتشو درآورد و انداخت رو دوشم ..
- با اعتراض گفتم :
- خوبه بابا .. خودتون چي آخه ...چيزي تنتون نيس ..بعدم يه نگاه به كتش كردم و گفتم :
- - قيافه اي واسم ساختين ها!!!!
- ختديد و گفت :
- خيليم خوبه ... عوضش ديگه كسي نگات نميكنه بعدم كلامو كشيد رو صورتمو خنديد ... تا پايين برسيم خيلي حرفي نزديم
..من كه مست عطر كتش بودم و انم تو فكر بود و گه گاهي فقط ازم ميپرسيد گرم شدي؟؟! خوبه ؟ راحتي و خلاصه ازين حرفا ...
توي راه برگشت بوديم كه موبايلش زنگ خورد موقعي كه به صفحه ي موبايل خيره شد اخماش رفت تو هم و جواب داد :
- بله؟.
- سلام مرسي... تو چطوري؟؟؟
..... -
- خوب تقصير خودته جنبه ي مشروب نداري ميخوري!!!!
.... -
- چيييييييييييي؟؟؟؟! اونجا چيكار ميكني؟؟؟!!!!
..... -
- نه نيستم ..
....................... -
- اومده بودم بيرون شام بخورم!!
................ -
- نه ...تو راهم دارم ميام ...
..................... -
- نه .... اومدم!!!
عصبي گوشي رو قطع كرد و پرتش كرد اونور....
بعدم رو بهم كرد و گفت :
- كيانا رامش دم دره!!!!
با تعجب گفتم :
- چييييي؟؟؟؟!!!
- كيانا ... نميخوام تورو ببينه .. نصف شبيم نميخوام دو قدم انورتر خونم پيادت كنم!!!
كلافه در حاليكه دلم ميخواست خودشو رامشو تير بارون كنم گفتم :
- خوب حرفتو بزن!!
انگار كه تو شش و بش بود گفت :
- چيز كن .. ميري پشت ماشين قايم شي؟؟؟ .. من در رو قفل نميكنم ما كه رفتيم بالا بپر پايين!!!
دلم ميخواست ميمردم و اينقدر خوار نميشدم !!! عصبي گفتم :
- نگه دار!!!!!!!!!
با تعجب نگام كرد و گفت :
- ديوونه شدي نصفه شبي؟؟؟!
- اااه ... خنگيا ..مگه نميخواي برم پشت!!! از روت كه نميتونم بپرم!!!!
نفس راحتي كشيد و گفت :
- آهان!! سكته كردم دختر!!
- زد كنار و پياده شدم اونم پياده شد و در پشت ماشين كه حكم صندوق عقبم داشت رو باز كرد و رفتم اون تو موقعي كه اومد
درو ببنده گفت :
- كيانا ...
جوابشو ندادم كه گفت :
- قهر نكن كيانا .... دل خوشيم تويي!!!!!!
طاقت نياوردم و گفتم :
- خوب بابا!!!
لبخنده غمگيني زد و گفت :
- اگه سوئيچ رو ديگه نمياري پس بدي و شوتش كني تو راهرو ميذارمش رو ماشين!!!
سرمو تكون دادم و گفتم :
- باشه!! راه بيفت كه سفير كبير منتظره!!!
در رو بست و راه افتاد!!!! بقيه را رو هم من هم اون ترجيح داديم ساكت باشيم .. موقعي كه رسيديم از صداي رامش چندشم شد :
- بابا چه عجب اومدي شروين كم مونده بود قهر كنم برما!!!!
بعدم خنديد و گفت :
- امشب تلافيه ديشب كه خواب رفتم رو در ميكنم!! موافقي؟؟
مجد با لحن عصبي گفت :
- لازم نكرده .. تو ازين به بعد خواستي بياي زنگ بزن!!!! بقيه كارا پيش كش!!!
نميدونم چرا شيطنتم گل كرد باز !!! يعني بدم نميومد يكم سر به سر رامش بذارم..
واسه ي همين با موبايلم شماره ي مجد رو گرفتم .. .
موبايلش تو ماشين بود تا دررو بازكرد برداره سريع قطع كردم ..
رامش گفت :
- كي بود؟؟؟!!
مجد در جوابش گفت :
- نميدونم قطع شد!!!!
بلافاصله دوباره گرفتم ...
تا مجد برداشت قطع كردم ..
رامش با كنجكاوي پرسيد :
- كيه كه هي قطع ميكنه ...
مجد با صدايي كه شيطنت و طعنش رو به وضوح فهميدم گفت :
- نميدونم يه شيطون كوچولوئه لابد!!!!
رامش كه صداش عصبي به نطر ميرسيد :
- شيطون كوچولو چه كوفتيه بده ببينم كيه ..
گويا اسممو به نام خودم ذخيره نكرده بود چون بلافاصله صداي نكره رامش اومد كه گفت :
- خانوم موشه كيه ديگه؟؟؟؟؟؟!!!!
همون موقع واسه ي اينكه حرصشو بيشتر در آرم سريع يه پيام به اين مضمون زدم << شرويني جونم امشب عالي بود!!!!
آآآچ!!! >> و بلافاصله ام گوشيمو خفه كردم كه اگه زنگ زد ضايع نشه!! Ĥ ممم
صداي دينگ پيام كه اومد بعد از چند لحظه داد و هوار رامش بلند شد :
- اين كيه هاااان؟؟؟؟؟؟؟!!!!
بعدم شروع كرد فحش دادن ولابلاي حرفاش تهديد كردن و اينكه به بابا ش ميگه و .... قرار داد رو فسخ ميكنن و ...
جالبيش اينجا بود كه مجد تمام اين مدت سكوت بود ... وآخرم با صداي در و بعدم ويراژ ماشين فهميدم كه رامش رفته ....
از خنده كف ماشين ولو بودم كه در يهو باز شد و به خودم اومد .... فكر اينجاشو نكرده بودم كه مجد ممكنه عصباني بشه . توي
تاريكي پاركينگ تشخيص ندادم صورتش چه فرميه ولي چشماش برق عجيبي داشت ... با صداي بمش گفت :
- نمياي بيرون ؟؟؟!!!
با طمانينه پياده شدم .... در ماشين رو بست و تو تاريكي روبروم وايساد .. تا اومدم حرف بزنم .. انگشتشو گذاشت رو لبم و
سرشو خم كرد و زير گوشم گفت :
- ميخواي جواب پيام رو بدم؟؟؟!!!
بعدم با مكث گفت :
- بخصوص تيكه ي آخرشو؟؟؟!!!
قلبم داش از جاش كنده ميشد نميدونستم چي بگم ... اومدم برم كه بازومو گرفت :
- كجا؟؟؟!!!!
تنم لرزيد ...از ترس نبود ..
آهسته زير گوشم گفت :
- حالا واقعا امشب خوب بود ...
سرمو به نشونه ي مثبت تكون دادم كه گفت :
- نميخواي ازم تشكر كني؟؟؟!!
آروم گفتم :
- مرسي...
- مرسي كي؟؟؟!!
نگاش كردم .. چشمام به تاريكي عادت كرده بود ميشد شيطنت رو تو صورتش به وضوح ديد واسه ي همين گفتم :
- مرسي جناب مجد!!!
- جناب مجد باباي خدا بيامرزم بود!!
پررو !!! ميخواست مجبورم كنه اسمشو بگم!! واسه ي همين گفتم :
- مرسي آقاي مجد!!! همين!!!!
بازومو فشار داد و گفت :
- پس آقاي مجد؟؟؟!!
- بله !!!!
حرصي بازومو ول كرد و گفت :
- باشه به وقتش !!!
بعدم دستاشو كرد تو جيبش و گفت :
- راستي ميدوني با كار امشبت يه خرج كادوي آشتي كنون رامش رو رو دستم گذاشتي؟؟؟!!
با تعجب نگاش كردم و گفتم :
- واقعا آشتي ميكنه؟؟!؟!!
خنده ي موذيانه اي كرد و گفت :
- هنوز منو نشناختي ..
اخمي كردم و رفتم سمت پله ها كه بلند خنديد پشتمو و گفت :
- حالا باز از حسودي قهر نكني بياي كليدارو پرت كني تو صورتما!!!
برگشتم و با حرص گفتم :
- نخير!!!! شما ارزوني همون رامش جون!!!! منم ميبينين گاهي هم صحبتتون ميشم از تنهاييه!!!!
به ماشين تكيه داد ... و يه لبخند كجي رو لباش بود...و چيزي نگفت ..
رفتم بالا و درو بستم ... خدايا اين چه آتيشي بود انداختي به جونم؟؟؟!!!
كلا ه و شالمو درآوردم و داشتم با چكمه هام سر و كله ميزدم كه زنگ آپارتمان زده شد ... با هر جون كندني بود چكمه هامو
درآوردم و رفتم دررو باز كردم ... مجد خندون پشت در بود .. گفت :
- بيا باز سوئيچ يادت رفت شيطون!!!!
- مرسي..
بعدم تعظيمي كرد و رفت !!!!
اونشب تا خود صبح به مجد فكر كردم چشماشو خنده هاش حرفاش صداي مردونش .. بد جوري گرفتار شده بودم!!! عصباني
بودم!!! ولي واقعا از دستم خارج بود!!!!! حتي دليلشم نميدونستم .. ..
هرچند دوست داشتن دليل نميخواست...
فصل دوازدهم :
فردا ي اونروز طرفاي ساعت 9 بيدار شدم فقط دوروز به مهموني مونده بود و واسه ي اينكه به مجد ثابت كنم كه بقول معروف
زنيت دارم و ميتونم از پس خيلي كارا بر بيام زمان كمي بود.. همين كه داشتم صبحانه ميخوردم ليست كارايي كه بايد انجام بدم
رو نوشتم تا بلافاصله برم دنبالشون ...ساعت نزديكاي 10.5 بود كه حاضر شدم .. فقط يه موضوع بود كه باعث شده بود دو به
شك به تلفن خيره شم .. اونم اين بود كه من پول لازم رو واسه سفازش غذا و كيك و گل و .. نداشتم .. توي همين افكار بودم كه
موبايلم زنگ خورد!!!! ذوق كردم خودش بود!!! دكمه ي اتصال و زدم :
- به به !!!! خانوم مشفق!!!!
- به به!!! ... آقاي مجد ..
- سر خوش خنديد و گفت :
- كيانا هنوز كه نرفتي دنبال كارا؟؟؟
- نه هنوز!!
- آهان .. ببين پس قبلش برو تو آپارتمان من توي اتاقم يه پاكت رو پاتختيمه اونو بردار توش پوله... ديشب خواستم بهت بدم
كه دير وقت يادم اومد صبحم دلم نيومد بيدارت كنم..
واسه ي خودم كلاس گذاشتم و گفتم :
- مرسي.. حالا خودم حساب ميكردم بعدا با هم حساب ميكرديم ..
با لحن مهربوني گفت :
- شمام تا الانم كلي مارو شرمنده كردي ...
- نه بابا اين چه حرفيه ..
- راستي كيانا .. به زينت خانوم زنگ زدم.. واسه ي فردا صبح ساعت 9 مياد تو فقط در رو بايد براش باز كني هم امينه همم همه
ي زير وبم خونرو بلده نيازي نداره بالا سرش وايسي...
- باشه ..مرسي گفتي ..
- مرسي از تو برو به سلامت ...
گوشيو كه قطع كردم رفتم اون آپارتمان ... . وارد اتاقش شدم و پاكت رو برداشتم داخل پاكت خيلي بيشتر از حد تصورم پول
بود واسه ي همين مقداري كه فكر ميكردم لازمه رو برداشتم و بقيه ي پولارو گذاشتم سر جاش و با ذوق رفتم سمت پاركينگ ..
ماشينو درآوردم و رفتم دنبال كارا..
اول از همه رفتم يه رستوران كه دختر عموم براي عروسيش از اونجا سفارش غذا داده بود ميدونستم اسمش فارسيه و سمت
دولته خلاصه پرسون پرسون رفتم تا پيدا كردم خداروشكر سرراست بود ...سفارش چند مدل غذاي ايراني و چند مدل غذايفرنگي دادم وبعد از دادن آدرس دقيق نيمي از پول رو دادم وباقي رو هم قرار شد موقع تحويل غذاها بهشون بدم!!!