|
|
بــازی روزگـــار |
|||||||||||||||||||||||
29-12-2012، 11:22
نوشتم...
بازهم نشد... این‌بار پاره‌اش کردم؛ صاف و یکدست! حسودی‌ام می‌شود به صفحه‌های مچاله کاغذ که دچار می‌شوند.....!!!! بی‌آنکه بفهمند!
30-12-2012، 13:21
.آدم هـا می آینـد .. زنـدگی می کننـد .. ...
می میـرنـد و می رونـد ... .... امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو .... ..... آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه ..... ..... آدمی می رود امــا نـمی میـرد ..... .... مـی مـــانــد .... ... و نبـودنـش در بـودن ِ تـو ... .. چنـان تـه نـشیـن می شـود .. . کـه تـــو می میـری . ........ در حالـی کـه زنــده ای ........
30-12-2012، 14:40
آنقـــدر نبـــــوﬤنـــــتــــ را گـــریـــﮧ ڪــــرﬤه امــ
ڪــﮧ چـــشمـــ هــایــمـــ ﬤیــــگر نمـﮯ بــینـﬤ! پـــیراهنـــتـــ را میخـــــواهــــــم.... مـﮯ آورنــﬤ امـــــا.... بــــوﮮ تـــــورا نمـﮯ دهــﬤ....! در آغــــوش ڪـــﮧ بــــــوﬤﮮ..؟؟! خــــﬤا مـﮯ ﬤانــﬤ!
30-12-2012، 15:08
سکــــوت و صبـــوري ام را...
به حساب ضعف و بي کسي ام نگذار... دلم به چيزهايي پاي بند است.. که تـــــو يادت نمي آيد..//
01-01-2013، 14:50
هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست
که یک نفر احساست رو بفهمه بدون اینکه بخوای به زور بهش حالی کنی . . .
01-01-2013، 14:53
در انتظاز تــــــــــــــــــــــــــو
کاسه ی صبـــــــــــر که هیچ ، صبـــــــــــر کاسه هم لبریز شــــــد . . .
01-01-2013، 15:53
آدما همه دو جورن:
1-خوب 2-بد ولی تو همیشه یه جور دیگه بودی، برا همین میگم ادم نیستی 
01-01-2013، 17:55
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم
می آید... می ماند... و به تنهایی ام پایان میدهد آمد... رفت... و به زندگی ام پایان داد.
01-01-2013، 18:20
دِلـتـَنـگـــــــے هــــآ
گــــآه از جـِـنـس ِ اشـک انـد و گــــآه از جـِنـس ِ بـُغـض ؛ گــــآه سُـکـوت مـــــــے شَـونـد و خـــآمُـوش مـــــــے مـانـنـد گـاه هـ ـ ـق هـ ـ ـق مـــــــے شَـوَنـد و مـــــــے بـارنـد . . دلـتـنـگـــــــے مـن بـَرایِ تـو امـّـا جِـنـسِ غَـریـبــــــــے دارد . .
01-01-2013، 19:09
دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر راز اين حلقه كه انگشت مرا اين چنين تنگ گرفته است ببر راز اين حلقه كه در چهره او اينهمه تابش و رخشندگي ست مرد حيران شد و گفت: حلقه خوشبختي است، حلقه زندگي است همه گفتند: مبارك باشد دخترك گفت: دريغا كه مرا باز در معني آن شك باشد سال ها رفت و شبي زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر ديد در نقش فروزنده او روزهائي كه باميد وفاي شوهر بهدر رفته، هدر زن پريشان شد و ناليد كه واي واي، اين حلقه كه در چهره او باز هم تابش و رخشندگي است حلقه بردگي و بندگي است | |||||||||||||||||||||||
|
|
![[-]](http://www.flashkhor.com/forum/images/collapse.gif "[-]") |
|||||||
 |
 |
 |
 |
||||
| برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
| شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
|
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
بازی آنلاین
آپلود عکس
