ارسالها: 1,576
موضوعها: 289
تاریخ عضویت: Sep 2011
سپاس ها 2864
سپاس شده 14960 بار در 3443 ارسال
حالت من: هیچ کدام
یک برگ دیگر از تقویم عمرم ...
یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات دیروز
با غم نبودنت..و سکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط میروم ..فقط میدوم
یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
گرمی مهر تو را میخواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را می شنوم اما تو نیستی
فقط صدایی مبهم
قول داده بودی برایم سیب بیاوری
سیب سرخ خورشید
سیب سرخ امید
یادت هست؟؟؟
و رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق میزنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم ...
ارسالها: 115
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 169
سپاس شده 353 بار در 130 ارسال
حالت من: هیچ کدام
03-03-2012، 19:29
(آخرین ویرایش در این ارسال: 20-07-2012، 10:08، توسط خانوم گل.)
دخترك برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسيدم : پس كبريتهايت كو ؟
پوزخندي زد!
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد...
گفتم: ميخواهم امشب
با كبريتهاي تو ، اين سرزمين را به آتش بكشم!!
دخترك نگاهي انداخت ، تنم لرزيد...
گفت : كبريتهايم را نخريدند!
سالهاست تن مي فروشم!
مي خري؟؟؟!!!
ارسالها: 115
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 169
سپاس شده 353 بار در 130 ارسال
حالت من: هیچ کدام
05-03-2012، 15:10
(آخرین ویرایش در این ارسال: 05-03-2012، 15:14، توسط a beautiful lie.)
يک جايي هست که آدم دست به خود کشي مي زند؛
نه اينکه يک تيغ بردارد رگش را بزند، نه!
قيد احساساتش را مي زند ...
روزهاي انتظار
چه عاشقانه مرا مي شکنند
و تو چه سرد از من عبور ميکني...
................................
گاهي سکوت ميکنم
تا بفهمي چه بي صدا باختي
کاش مي فهميدي...
...............................
حرفش را ساده گفت:
من لايق تو نيستم...
اما نميدانم خواست لياقتم را به من ياداوري کند
يا
خيانت خودش را توجيه...!!؟؟
ارسالها: 435
موضوعها: 54
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 5404
سپاس شده 2820 بار در 908 ارسال
حالت من: هیچ کدام
10-03-2012، 19:20
(آخرین ویرایش در این ارسال: 10-03-2012، 21:14، توسط ~SoLTaN~.)
انچنان فریفته ی نگاه قلم شیوای تو شدم که زمستان با تمام سوز
وسرمای تند خویش از تنم رخت بر بست
بهار امد ،باور کن بهار امد
با همه ی رعناییش
با همه ی زیباییش
با همه ی ناز و دلفریبیش
وبا همه ی خمار امد
با خمار اسرار امیزی که از نگاهش چون الماس می درخشید و
دل می برد
ودل به راهش تپش هدیه می کرد و در امتداد نگاه قشنگش فرش عشق
را پهن می کرد
من فالنامه ی نگاه دلم را با نیت خمار چشم تو باز کردم و به فردای
خویش امیدوار گشتم
وقتی قلم من کفشهای خود را پوشید تا از میان این همه برف و سوز و
سرما راهی به دل بهاری تو باز کند می دانستم که دیگر بر نمی گردد
زیرا دل راهی بدون بازگشت را انتخاب نموده است
او رفته تا ترا بیابد ومن همچنان تنهای تنها بر انگشتانم چکش چانه را
می کوبم و ذره ذره بر زمین فرو می روم
ودل سفری را که بسوی تو اغاز نموده و فرشی از خواستن که زیر پای
تو باز نموده باز گشتی برایش متصور نیست
ومن همچنان تندیسی از قرون و سال و فصل گذشته هستم که چمباتمه
زده ام و بر انگشتان دستم تکیه کرده ام و به اینده ای موهوم و به دور
ودستها می نگرم
و نقش دلی را که هرگز بر نمی گردد بر روی برفهای تنم ترسیم
میسازم تا افتابی دیگر و اب شدنی دیگر ...
ارسالها: 356
موضوعها: 10
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 981
سپاس شده 486 بار در 218 ارسال
حالت من: هیچ کدام
دلم مي خواهد گريه كنم به حال زار اين دلم
دلم مي خواهد داد بزنم واسه رهايي از خودم
دلم مي خواهد پر بكشم به آسمون سفر كنم روي ابرها بشينم به آدما نظر كنم
دلم مي خواهد داد بزنم همه جا فرياد بزنم بگم ستاره گم شده خاموش و بي صدا شده از عشقش جدا شده
تازه مثل ما شده بي نور و بي صدا شده داره حق حق ميكنه اونم مي خواهد گريه كنه از اين دل بي همزبون
ارسالها: 1,576
موضوعها: 289
تاریخ عضویت: Sep 2011
سپاس ها 2864
سپاس شده 14960 بار در 3443 ارسال
حالت من: هیچ کدام
رفتار من عادى است
اما نمى دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر ﮐس مرا مى بیند
از دور مى گوید
این روزها انگار
حال و هواى دیگرى دارى
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانى هاى ساده
با همان امضا
همان نام
و با همان رفتار معمولى
مثل همیشه ساکت و آرام...
و
خنده ام میگیرد
وقتی پس از مدت ها بی خبری
بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری
میگویی : دلم برایت تنگ است ...
یا مرا به بازی گرفته ای
یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی....
دلتنگی ات ارزانی خودت ..............
ارسالها: 1,576
موضوعها: 289
تاریخ عضویت: Sep 2011
سپاس ها 2864
سپاس شده 14960 بار در 3443 ارسال
حالت من: هیچ کدام
18-03-2012، 1:16
(آخرین ویرایش در این ارسال: 18-03-2012، 1:23، توسط ~SoLTaN~.)
شده ام یک چرک نویس...فقط چرک نویسشان شده ام...
خط خطیم می کنند...خطم می کشند...می نویسند و می نویسند و بی محابا می نویسند رویم...
اخرش چه زیبا مچاله می شوم...فقط ارزش مچاله شدن دارم...
می کشندو می کشند و نقشه ها می کشند روی تنم...روحم...
و اخر سر چه ساده نقش بر اب میشوم...
قلم نتراشیده و ضمخت می خزد روی احساسم...منطقم...و چه بی رحمانه مسیرم می دهند...
قلم مو می چرخد و می چرخد و رنگ می زند...افکارم...اندیشه ام...
و دست اخر قوطی رنگ است که به من پاشیده می شود...
و ارایش رنگ هایم از هم می پاشد...
چرک نویسم...چرک رویم می نویسند...هر چه می خواهند می نویسند...
و من چه صادقانه نقش می پذیرم...و او...و انها هم...چه خالصانه به ابم می دهند...
من خوب مچاله می شوم...
کسی هم از این فرصت نمی گذرد...خووووب مچاله ام می کنند...
چرک نویسم...بیا و تو هم بنویس...
لگد به بخت خود مزن...بیا تو هم قلمم بکش...
این اب از سر ما گذشته...دگر فرقی نمی کند...بیا و تو هم مچاله ام کن...بیا...
چرک نویسم...چرک رویم می نویسند...مرا فقط ارزوی پاک بودن بود...
کاش یک صفحه ی سپید بودم...
و چند کلمه ی همیشگی...ویک نقاشی دائمی...بر تنم می نشست...
کاش یک امضا مرا همیشگی می کرد...کاش.....
ارسالها: 1,576
موضوعها: 289
تاریخ عضویت: Sep 2011
سپاس ها 2864
سپاس شده 14960 بار در 3443 ارسال
حالت من: هیچ کدام
بعد از مرگم مرا در دورترین غروب خاطراتت هم نخواهی دید...
منی را که هر نفس با یادت اندیشیدم
و هر لحظه بی آنکه تو بدانی
برایت آرزوی بهترین ها را کردم...
بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد..
نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود...
بی آنکه خود خواهان آن باشی...
بعد از مرگم چشمانم را روی کاغذ نخواهی کشید...
چشمانی که همواره به خاطر غم ها و شادی هایت بارانی بود و می درخشید
هنگام دیدن چشمانت....
بعد از مرگم گرمای دستانم را حس نخواهی کرد..
دستانی که روز و شب رو به آسمان برای لبخندت دعا می کردند...
بعد از مرگم صدایم را نخواهی شنید....
صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شد
تا بگوید
"دوستت دارم"
بعد از مرگم خوابم را نخواهی دید....
خوابی که شاید دیدنش برای من آرزویم بود
و امید چشم بر هم گذاشتنم....
بعد از مرگم رد پایم را پیدا نخواهی کرد...
رد پایی که همواره سکوت شب را می شکست
تا مطمئن شود تو در آرامش خواهی بود....
بعد از مرگم باغچه ی گل های رزم را نخواهی دید...
باغچه ی گل رزی که هر روز مزین کننده ی گلدان اتاقت بود...
بعد از مرگم نامه های ناتمامم را نخواهی خواند...
نامه هایی که سراسر شوق از تو نوشتن بود...
بعد از مرگم تو حتی قبرم را نخواهی شناخت...
تویی که حتی روی قبرم از تو نوشتم...
نوشتم "دوستت دارم"
و
نوشتم"تو نیز دوستم بدار"
بعد از مرگم تو در بی خبری خواهی بود...
روزی به خاک برمی گردم
سال هاست مرده ام و فراموش شده ام....
روزی که ره گذری غریبه
گردنبندی روی زمین پیدا خواهد کرد که نام تو روی ان حک شده است....
ناگزیر گردنبند را خاک خواهد کرد...
قبر را روی ان قرار خواهد داد...
روی تپه ای که دور از شهر است
و تو حتی در خیالت هم آن تپه را تصور نخواهی کرد...
آن روز هوا بارانی ست و من می ترسم
که مبادا تو در جایی باشی که خیس شوی و چتری در دستانت نباشد....
من که به باران و خیس شدن از آن عادت کرده ام....
به راستی بعد از مرگم فراموش خواهم شد....
بعد از مرگم چه کسی
فانوس به دست بر سر قبرم برایم فاتحه می خواند
بعد از مرگم چه کسی
با اشک چشمانش غبار بر قبرم را می شوید
بعد از مرگم چه کسی
گیتار به دست آوازه رفتنم را می خواند
بعد از مرگم چه کسی
برای نبودنم بی تاب و نا ارآم می شود
بعد از مرگم چه کسی
به یاد سوختن دلم لحظه ای یاد می کند مرا
بعد از مرگم چه کسی .....................
ارسالها: 435
موضوعها: 54
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 5404
سپاس شده 2820 بار در 908 ارسال
حالت من: هیچ کدام
تنهایی ...
تنهایی ...
از تنهایی گریز نیست
بگذار آغوشم
برای همیشه یخ بزند
نمی خواهم
کسی شال گردن اضافی اش را
دور گردن آدم برفی احساس من بیندازد .....
بهترین بود.مرسی.