ارسالها: 411
موضوعها: 30
تاریخ عضویت: Feb 2013
سپاس ها 1028
سپاس شده 2042 بار در 567 ارسال
حالت من: هیچ کدام
بــیـن رویای شبانه جـسـتـجویت مـیکـنم
نرگس عشق منی هرلحظه بویت میکنم
بـــرگ برگ خاطـراتـــــم را خزان برباد داد
ای گــل ناز بــــــهاری آرزویت مـــــیکــنم
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ،
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . .
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا
ثبت نام کنید یا
وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نت هاي آشفته
ارسالها: 855
موضوعها: 60
تاریخ عضویت: Dec 2012
سپاس ها 3457
سپاس شده 2680 بار در 1151 ارسال
حالت من: هیچ کدام
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
چقـدر اشتبــاه میکننـد آنهـایے کــﮧ میگوینـد:
مــرد بـــاید قـد بلنــد بـاشد...
چشمــ و ابـرو مشکـے بـاشد...
تــﮧ ریشـ داشتــﮧ بـاشد...
پـیـراهن مـردانـﮧ بـپـوشد ......
آستینشــ را کمے تـا بزنــد...موهـا ے دو سانتے داشتـﮧ باشد و ...!!
مــטּ کـﮧ میگویمــ :
مـرد بــاید بـاوجود تمـامــ غرورشـ ، مهربـاטּ بــاشد...
بـاوجود تمامـ لجبـازیهـــایشـ ، وفـادار بـاشد
بــاوجود تمامــ خستگے هایشــ ، صبــور بــاشد...
بـاوجود تمامــ سختے هایشـ ، عاشقـ بـاشد
مرد بـاید محکمــ بـــاشد
ارسالها: 411
موضوعها: 30
تاریخ عضویت: Feb 2013
سپاس ها 1028
سپاس شده 2042 بار در 567 ارسال
حالت من: هیچ کدام
بعـدمـن با یادمن افــسـوس می ماند بجا
در مـــیان کــلــبه ها فانوس می ماند بجا
میروم تا گم شوم در جاده های ناشناس
کسـی نمـی یابدمرا افسوس میماند بجا
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ،
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . .
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا
ثبت نام کنید یا
وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نت هاي آشفته
ارسالها: 855
موضوعها: 60
تاریخ عضویت: Dec 2012
سپاس ها 3457
سپاس شده 2680 بار در 1151 ارسال
حالت من: هیچ کدام
بعضي وقتا تو دعوا فقط بايد نگاه کني!سکوت کني!فحشاشو بده و بهونه هاشو به جون بخري!تموم که شد بغلش کني و اروم.در گوشش بگي:با من نجنگ ,
من دوست دارم
چقـدر اشتبــاه میکننـد آنهـایے کــﮧ میگوینـد:
مــرد بـــاید قـد بلنــد بـاشد...
چشمــ و ابـرو مشکـے بـاشد...
تــﮧ ریشـ داشتــﮧ بـاشد...
پـیـراهن مـردانـﮧ بـپـوشد ......
آستینشــ را کمے تـا بزنــد...موهـا ے دو سانتے داشتـﮧ باشد و ...!!
مــטּ کـﮧ میگویمــ :
مـرد بــاید بـاوجود تمـامــ غرورشـ ، مهربـاטּ بــاشد...
بـاوجود تمامـ لجبـازیهـــایشـ ، وفـادار بـاشد
بــاوجود تمامــ خستگے هایشــ ، صبــور بــاشد...
بـاوجود تمامــ سختے هایشـ ، عاشقـ بـاشد
مرد بـاید محکمــ بـــاشد
ارسالها: 411
موضوعها: 30
تاریخ عضویت: Feb 2013
سپاس ها 1028
سپاس شده 2042 بار در 567 ارسال
حالت من: هیچ کدام
شــــبـیه برگ پاییزی دمادم قسـمت بادم
ز تو دورم ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ،
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . .
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا
ثبت نام کنید یا
وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نت هاي آشفته
ارسالها: 855
موضوعها: 60
تاریخ عضویت: Dec 2012
سپاس ها 3457
سپاس شده 2680 بار در 1151 ارسال
حالت من: هیچ کدام
قمار زندگی را به کسی باختم که "تک دل" را با "خشت" برید، جریمه اش"یک عمر" "حســــرت" شد، باختِ زیبایی بود ......! یادش رفته بود که من یارش هستم نه حریفش !!!یاد گرفتم به "دل"، "دل" نبندم ... یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم .. "دل" را باید "بُــر" زد جایش "سنگ" ریخت ..که با "خشت" "تک بــُری" نکنند
چقـدر اشتبــاه میکننـد آنهـایے کــﮧ میگوینـد:
مــرد بـــاید قـد بلنــد بـاشد...
چشمــ و ابـرو مشکـے بـاشد...
تــﮧ ریشـ داشتــﮧ بـاشد...
پـیـراهن مـردانـﮧ بـپـوشد ......
آستینشــ را کمے تـا بزنــد...موهـا ے دو سانتے داشتـﮧ باشد و ...!!
مــטּ کـﮧ میگویمــ :
مـرد بــاید بـاوجود تمـامــ غرورشـ ، مهربـاטּ بــاشد...
بـاوجود تمامـ لجبـازیهـــایشـ ، وفـادار بـاشد
بــاوجود تمامــ خستگے هایشــ ، صبــور بــاشد...
بـاوجود تمامــ سختے هایشـ ، عاشقـ بـاشد
مرد بـاید محکمــ بـــاشد
ارسالها: 411
موضوعها: 30
تاریخ عضویت: Feb 2013
سپاس ها 1028
سپاس شده 2042 بار در 567 ارسال
حالت من: هیچ کدام
23-04-2013، 20:46
(آخرین ویرایش در این ارسال: 23-04-2013، 20:48، توسط ashkyakhee.)
بیست بار ، شاید حتی بیشتر ، بهش فهماندهام که "لعنتی، این بی صاحاب نباید تا بیست و چهار ِ اسفند بیشارژ بماند..." باز مثل ِ بچه زرنگها شارژش را که تمام میکند، بلند میشود و میزند بیرون! انگار که نه انگار!! شده است همان آدم ِ زبان نفهم ِ گذشته، و من میترسم!! نه از بیشارژ ماندن ِ این لعنتی که بدجور لنگشاَم، نه!!... از ترس ِ تکرار ِ گذشتهای که "او" این روزها عجیب شبیه ِ خاطرههایش شده است!!
خواستم داد شوم … گرچه لبم دوخته است
خودم و جدّم و جدّ پدرم سوخته است
خواستم جیغ شوم، گریهی بیشرط شوم
خواستم از همهی مرحلهها پرت شوم
وسط گریهی من رقص جنوبی کردیم
کامپیوتر شدم و بازی خوبی کردیم
کسی از گوشی مشغول، به من میخندید
آخر مرحله شد، غول به من میخندید !
دل به تغییر، به تحقیر، به زندان دادم
وسط تلویزیون باختم و جان دادم !
یک نفر، از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخرهای بود … رها کرد مرا !
با خودم، با همه، با ترس تو مخلوط شدم
شوت بودم! که به بازی بدی شوت شدم !!
خشم و توپیدن من! در پی ِ یاری تازه
ترس گل دادن تو در وسط ِ دروازه
آنچه میرفت و نمیرفت فرو … من بودم !
حافظ ِ اینهمه اسرار ِ مگو، من بودم
« آفرین بر نظر ِ لطف ِ خطاپوشش » بود
یک نفر، آن طرف ِ گوشی ِ خاموشش بود
از تحمّل که گذشتم به تحمّل خوردم
دردم این بود که از یار ِ خودی گل خوردم !
حرفی از عقل ِ بداندیش به یک مست زدند
باختم! آخر بازی، همگی دست زدند
از تو آغاز شدم تا که به پایان برسم
رفتم از کوچه که شاید به خیابان برسم
بوی زن دادم و زن داد به موی فـَشِنم !!
راه رفتم که به بیراههی خود، مطمئنم
عینک دودیام از تو متلک میانداخت
بعد هر سکس، مرا عشق به شک میانداخت
خواندم و خواندیام از کفر هزاران آیه
بعد بر باد شدم با موتور همسایه
حسّ عصیان زنی که وسط سیبم بود
حسّ سنگینی ِ چاقوت که در جیبم بود
زنگ میخوردی و قلبم به صدا دوخته بود
« تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود »
روحت اینجا و تن ِ دیگریات میلرزید
اوج لذت به تن ِ بندریات میلرزید
خسته از آنچه که بود و به خدا هیچ نبود
خسته از منظرهی خستهی تهران در دود
خسته از بودن تو، خستهتر از رفتن تو
خسته از « مولوی » و « شوش » به « راه آهن » تو
خسته از بازی ِ این پنجرهی وابسته
رفتم از شهر تو با سوت قطاری خسته
وسط گریهی آخر … وسط ِ « تا به ابد »
تخت بودم به قطاریدن ِ تهران-مشهد
شب تکان خورد و به ماتحت، صدا خارج کرد
دستی از دست تو از ریل، مرا خارج کرد
سوختم از شب ِ لب بازی ِ آتش با من
شوخی مسخرهی فاحشههایش با من
کز شدم کنج اطاقم وسط ِ کمرویی
« نیچه » خواندم وسط ِ خانهی دانشجویی
مرده بودی و کسی در نفس ِ من جان داشت
مرده بودی و کسی باز به تو ایمان داشت !
کشتمت! تن زده در ورطهی خون رقصیدم
پشت هر میکروفون از فرط جنون رقصیدم
بال داریم که بر سیخ، کبابش کردند !
شعر خواندیم اگر فحش حسابش کردند !
دکتر ِ مرده که پای شب ِ بیمار بماند
« هر که این کار ندانست در انکار بماند »
فحش دادند و دلم خون شد و عمری خون خورد !
تلخ گفتند و کسی با خود ِ تو زیتون خورد
شب ِ من وصل شد از گریه به شبهای شما
شب قسم خورد به زیتون و به لبهای شما
شب ِ قرص از وسط ِ تیغ … شب ِ دار زدن …
شب ِ تا صبح، کنار تلفن زار زدن
شب ِ سنگینی یک خواب، کنار تختم
لمس لبخند تو در طول شب بدبختم
شب ِ دیوار و شب ِ مشت، شب ِ هرجایی
شب ِ آغوش کسی در وسط تنهایی
شب ِ پرواز شما از قفس خانگیام
شب ِ دیوانگیام در شب دیوانگیام
پاره شد خشتک من روی کتابی دینی
« تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی »
خام بودم که مرا سوختی از بس پختم !
پاره شد پیرهنم … دیدم و دیدی: لختم
فحش دادم به تو از عقل، نه از بدمستی !
مست کردم به فراموشی ِ « بار ِ هستی »
از گذشته شب تو تا به هنوزم آمد
مست کردم که نفهمم چه به روزم آمد !
وسط آینه دیدی و ندیدم خود را
در شب یخزده سیگار کشیدم خود را
به خودم زنگ زدم توی شبی پاییزی
دود سیگار شدم تا که نبینم چیزی
درد بودیم اگر دردشناسی کردیم
کافه رفتیم ! ولی بحث سیاسی کردیم
گریه کردیم به همراهی ِ هر زندانی
فحش دادیم به آقای ِ شب ِ طولانی
گریه کردیم ولی زیر پتویی ساکت
فحش دادیم به اخبار تو در اینترنت
عشق، آزادی ِ تو بود و نبودی پیشم
« من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم ؟! »
سرد بود آن شب و چندیست که شبها سردند
ما که کردیم دعا تا که چه با ما کردند !
صبح، خورشید زد و شب که به پایان نرسید
به تو پیغام ِ من از داخل زندان نرسید
گریه کردم به امیدی که ندارم در باد
« آه! کز چاه برون آمد و در دام افتاد »
خندهام مثل ِ همه چیزم و دنیا الکیست
اوّل و آخر ِ این قصّهی پرغصّه یکیست !
از دروغی که نگفتیم و به ما میشد راست
« کس ندانست که منزلگه ِ مقصود کجاست »
خسته از هرچه نبودهست که حتمن بوده !
خسته از خستگی ِ این شب ِ خواب آلوده
مینشینم وسط ِ گریه ی تهران در دود
مینشینم جلوی عکس زنی خوابآلود
گمشده در وسط اینهمه میدان شلوغ
بغض من میترکد در شب تو با هر بوق
به کسی در وسط ِ آینهها سنگ زدن !
به زنی منتظر ِ هیچ کست زنگ زدن
به زنی با لب خشکیده و چشمی قرمز
به زنی گریه کنان روی کتاب ِ « حافظ »
به زنی سرد شده در دل ِ تابستانت !
به زنی رقص کنان در وسط ِ بارانت
به زنی خسته از این آمدن و رفتنها
به زنی بیشتر از بیشتر از تو، تنها !
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ،
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . .
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا
ثبت نام کنید یا
وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نت هاي آشفته
ارسالها: 855
موضوعها: 60
تاریخ عضویت: Dec 2012
سپاس ها 3457
سپاس شده 2680 بار در 1151 ارسال
حالت من: هیچ کدام
افسانه ها را رها کن
دوری و دوستی کدام است؟
اگر نباشی دیگری جایت را میگیرد
به همین سادگی
چقـدر اشتبــاه میکننـد آنهـایے کــﮧ میگوینـد:
مــرد بـــاید قـد بلنــد بـاشد...
چشمــ و ابـرو مشکـے بـاشد...
تــﮧ ریشـ داشتــﮧ بـاشد...
پـیـراهن مـردانـﮧ بـپـوشد ......
آستینشــ را کمے تـا بزنــد...موهـا ے دو سانتے داشتـﮧ باشد و ...!!
مــטּ کـﮧ میگویمــ :
مـرد بــاید بـاوجود تمـامــ غرورشـ ، مهربـاטּ بــاشد...
بـاوجود تمامـ لجبـازیهـــایشـ ، وفـادار بـاشد
بــاوجود تمامــ خستگے هایشــ ، صبــور بــاشد...
بـاوجود تمامــ سختے هایشـ ، عاشقـ بـاشد
مرد بـاید محکمــ بـــاشد
ارسالها: 411
موضوعها: 30
تاریخ عضویت: Feb 2013
سپاس ها 1028
سپاس شده 2042 بار در 567 ارسال
حالت من: هیچ کدام
از خیانت آدم ها گریستمو در خیابان بی عبور راه رفتم به امید تمام نشدن راه
ولی افسوس راهم تمام شد و غم هایم فزونی گرفت
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ،
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . .
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا
ثبت نام کنید یا
وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نت هاي آشفته
ارسالها: 855
موضوعها: 60
تاریخ عضویت: Dec 2012
سپاس ها 3457
سپاس شده 2680 بار در 1151 ارسال
حالت من: هیچ کدام
در زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هایش را سیرکند..
گوشت خودش را می کند و میداد تا جوجه هایش بخورند...
زمستان تمام شد وکلاغ مرد اما بچه هایش نجات پیدا کردن..
وگفتند خوب شد مرد..راحت شدیم از این غذای تکراری.....
این است واقعیت تلخ روزگار ما
چقـدر اشتبــاه میکننـد آنهـایے کــﮧ میگوینـد:
مــرد بـــاید قـد بلنــد بـاشد...
چشمــ و ابـرو مشکـے بـاشد...
تــﮧ ریشـ داشتــﮧ بـاشد...
پـیـراهن مـردانـﮧ بـپـوشد ......
آستینشــ را کمے تـا بزنــد...موهـا ے دو سانتے داشتـﮧ باشد و ...!!
مــטּ کـﮧ میگویمــ :
مـرد بــاید بـاوجود تمـامــ غرورشـ ، مهربـاטּ بــاشد...
بـاوجود تمامـ لجبـازیهـــایشـ ، وفـادار بـاشد
بــاوجود تمامــ خستگے هایشــ ، صبــور بــاشد...
بـاوجود تمامــ سختے هایشـ ، عاشقـ بـاشد
مرد بـاید محکمــ بـــاشد