[rtl]انسان کلاً موجودیه که وقتیخرش از پل بگذره همه چی یادش میره
اونی هم که اینو قبول نداره خرش هنوز روی پله ![/rtl]
[rtl]
ﻭﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﮔﺮﯾﺰ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ . . .
ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺮﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺧﻼﻑ ﺟﻬﺖ ﺗﺸﮏ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽﺷﻪ |:[/rtl]
[rtl]
هییییی !
یادش بخیر دبستان ( تا کلاس سوم ) ک بودیم اگه نوزده میگرفتیم برای این ک گریه نکنیم بمون میگفتن نوزده برادر بیسته ولی نمیدونم چرا تو دبیرستان ۹٫۷۵ برادر ۱۰ نیست
مثل اینکه تحریما روی برادریشون تاثیر گذاشته
مامانم که شیشه پاک کن میخرید ، لحظه شماری میکردم تا اون ماده ی داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم .
این بلند مدت ترین برنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم ! [/rtl]
[rtl] ﭼﻨﺪﺗﺎ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺩﺍ ﺳﺮ ﺩﺭﻧﻤﯿﺎﺭﻳﻦ! یکینیست به این گیاه خوارا بگه شما که انقدر حیوونارو دوست دارید و گوشتشون رو نمیخورید ، چرا پس غذاشونو میخورید ؟ خوب گناه دارن طفلیا ![/rtl]
[rtl]
یه ضرب المثل قدیمی چینی هست که خیلی قدیمیه ، کسی به اون صورت یادش نیست !
حتی خود چینی هام فراموشش کردن ، چه برسه به من که واستون بگم ، اما خیلی اموزنده بوده ![/rtl]
[rtl]
تغییرات چهره در توالت !
> _<
o_-
o_0
O_O
^_^
::
::
لوازم شخصی چیست ؟
وسایلی که متعلق به یک شخص می باشد و تمام اعضای خانواده و فامیل وظیفه دارند از آن وسایل استفاده کنند ! در غیره این صورت شخصی محسوب نمیشود !
::
::
دیشب ساعت ۳ نصفه شب ۷ خبیس بازی می کنیم . من باختم
پسر خالم حُکم کرده زنگ طبقه ی بالایی رو بزنم بپرسم نمک دون دارن یا نه
اونم تو اپارتمانی که تا حالا من رو ندیدن و نمی شناسن
::
::
یه اخلاق خوبی که پشه ها دارن تک خوریه ، شما فکر کن مثل مورچه ها رفیق
باز بودن . . .
یه سوژه که پیدا میکردن ۸۰۰ تا از رفیقاشونو میکشوندن اونجا . . .
از همینجا ، از این اخلادیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا
ثبت نام کنید یا
وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ق پسندید هاشون تشکر میکنم . . .
::
::
مراحل پذیرایی از مهمان در خانواده ما :
۱) تعارف همراه اصرار فراوان
۲) قسم دادن مرده و زنده طرف مقابل
۳) توسل به زور بدین شرح که میوه یا غذای مورد نظر رو طی یک اقدام آکروباتیک به لبت نزدیک میکنن و میگن دیگه دهنی شد باید بخوری
۴) ایجاد حس ترحم در مهمان ، میگن ینی تو فک میکنی ما بدبختیم که هیچی خونه ما نمیخوری
۵) تعارف نهایی : بخور حیفه ، اگه بمونه مجبوریم دور بندازیم
در تمام موارد من
::
::
یه فـامـیل داریم اسمش “سیـمـین” ـه
الان یـه سـال میشـه کـه “ نیم سـاعت ” صـداش میکنم !
::
::
یه بچه ۳ ، ۴ ساله تو مطب دکتر اومد یک هسته هلو داد بهم منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز !
چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش ، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد !
می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت عاقا این بچس ، سگ نیست !
طرف بابای بچه بود
::
::
کسی که نصف شبی بیدار میشه میره دستشویی یه قهرمانه
::
::
تلفن خونمون زنگ خورد برداشتم بجا اینکه بگم الو بله
گفتم بلو اله !
طرف هم قاطی کرد گفت سلو الام[/rtl]
[rtl]ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺳﺎﻟﻢ ﭘﺴﺮﺍ:
ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﻤﻊ ﭘﺴﺮﻭﻧﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﯾﮑﯽ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ
ﺑﻘﯿﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻦ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﯾﻮ ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻥ ﺑﮑﻨﻦ!
ﯾﮑﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻩ
ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺋﻪ؟
ﻭ ﻏﯿﺮﻩ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﯿﺸﻪ
ﺑﻘﯿﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺳﺎﻟﻢ
::
::[/rtl]
[rtl]چند وقت پیش حس کمبود محبتداشتم رفتم یه کم بتادین روی دستم ریختم و اومدم جلو مامانم سرفه کردم گفتم وای دارم خون بالا میارم …
مامانم زد تو سرم گفت از بسکه میری تو اون اینترنت بی صاحاب ؛ برو توالت فرشامو کثیف کردی …
بابام کلا محلم نذاشت …
داداش کوچیکم هم داشت از خوشحالی بالا پایین میپرید و میگفت آخ جون اگه سعید بمیره اتاقش مال من میشه !
خدا این حس رو نصیب دمپایی ابری توی دستشویی نکنه …
::
::[/rtl]
[rtl]از فانتزیای اصلیم اینه کهواسه یه سرماخوردگی ساده برم دکتر یهو بگن بیماری لاعلاج داری و فقط ۱ سال زنده میمونی ! منم ۱۱ماه با این راز تو سینم زندگی کنم تا اینکه یه روز که خیلی اطرافیان یا همکلاسیام اذیتم کردن این راز رو فاش کنم و همه تو بهت و حیرت به هم نگاه کنن و زبونشون بند بیاد … منم در همین حین صحنه رو به سمت نور افق ترک کنم و در نور محو بشم و هرچی صدام کنن و دنبالم بیان بهم نرسن و بقیه ی عمرشونو تو حسرت و غم و احساس عذاب زندگی کنن کصـافـطــا !
اخیرا هم به این شکل کاملش کردم :
بعد که ۱سال تموم شد به نحو عجیبی زنده بمونم و قیافه و هویتمو عوض کنم برم تو کلاس به عنوان یه شاگرد جدید بشینم که از خارج اومده ؛ بعد عذاب وجدانشونو ببینم حال کنم !
تخیل در حد جنگ ستارگان هندی ! [/rtl]