.....
|
امتیاز موضوع:
گفتگوی دل و عقل خودم در مواجهه با عشق |
||||||||||||||||||||
02-03-2013، 19:33
نامتــــ را كــــه مي شنومـ
درستــــ مثل آنروزهـــــا بنــد دلـــمـ يكجـــا پــــاره ميشود و شــرمـ استــــ كـــه مي نشيند روي گــــونــه هاي مـن ِ هميشه عــاشق ِ تــ ــو
02-03-2013، 19:36
خب همه گفتن عقل
حالا شما اصن حرف عقلتونو گوش ميدين؟نه...معلومه... شعار ندين لطفا ![]()
02-03-2013، 21:14
یادت باشددلت که شکست,سرت را بگیری بالا
تلافی نکن,فریاد نزن,شرمگین نباش دل شکسته گوشه هایش تیز است مبادا دل و دست آدمی که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کینه مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود صبور باش و ساکت...
06-03-2013، 21:02
قـلـبــم بـویِ کـافــور می دهـد !!!
شـب بـه شـب ، در آن مُـرده شـورهـا آرزویـی را غُـسـل می دهـنـد و کفـن می کنـنـد !!
07-03-2013، 20:57
تـפ هیچ פَقتـ خَیاط خوبـﮮ نمیشـﮮ...
ببیـלּ.. باز בِلَـҐ رو تنگـ کرבﮮ... این هم از یک عمر مستی کردنم
سالها شبنم پرستی کردنم
ای دلم ذهرجدایی رابخور
چوب عمری با وفایی را بخور
ای دلم
دیدی که ماتت کرد ورفت!
خنده ای برخاطراتت کردو رفت !
منکه گفتم این بهار افسرده نیست
من که گفتم این پرستو رفتنی است
اه عجب کاری به دستم داد دل !
هم شکست و هم شکستم داد دل.
امکان هجرت تو
تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت
من پیشتر،دیده بودم
جرقه محال ماندنت را
در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،
چون ماهی آزاد به جریان آب
نبودنت،
مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند
چقدر سنگین شده اند شانه هایم!
آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...
سالها...
پنهانت کرده بودم
در سبزینه آن گیاهی که در
کالی احساسم روئیده بود
احساسم را کشتم
در هیاهوی نوبری بلوغ
و دچارت شدم در ناهوشیاری تنم
خواستنم ریشه در ابدیت داشت
سالها...
من ندانستم تو
عشق از " گلشن امروز " میخواهی
و بودن از " خوشه الان " میچینی...
پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را
و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم همه روزه، میشنیدم صدای عشق را حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی همه شب; پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر و در مجادله ناکوک دل و عشق، کوچکتر از باخته شده بود "عقلم" تو میدانستی; رویای شیرینم، یخیست "هایش" کردی چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت... انکار نمی کنم،زندگی خوب است
اینجا همه چیز است
آینه،قرآن،ظرفی آب
تسبیح،شمع،دیوان حافظ
در کنار خوابهای یاسی رنگ!
مرا ببین،نگاه کن مرا
ار حنجره کوچه صدایت کردم
افسوس!
میان باد پیچید،همه فریاد من
نگاه کن مرا، مراببین
در این تنهایی
در پشت فاصله ها
بالهای چشمانم را می بندم
شاید بیایی...
تکرار می کنم، زندگی خوب است...
![]() ![]() بای دوستان ![]() ![]() | ||||||||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان